گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
دفتر خاطرات سید محمد کمره ای
جلد اول
[خاطرات ماه ذیقعده الحرام 1336 / مرداد 1297



[امور روزانه]
جمعه غره ذیقعده الحرام.- صبح بعد از چایی آقا شیخ محمد تقی کمرهاي آمده اسناد وقفیت لیلیان را به نظرشان رساندم. گفتند که
خوب پیش میرود و چندان اشکالی ندارد. قرار شد نصیر الدوله وزیر علوم و اوقاف را دیده مذاکراتی بنمایم تا بعد شروع به کار
شود. در خصوص اجاره و طلب آقا میرزا حیدر علی از کوکب الدوله گفت آقا شیخ رضا، وکیل عدلیه را دیده. صلاح در قبول او
نداشته که بیاساس است. اما من به آقا شیخ محمد تقی گفته که بهعکس میدانم. قرار شد آقا شیخ محمد تقی اسناد آقا میرزا
حیدر علی را یک روز رفته ملاحظه نماید. در خصوص حق الجعاله بابت عمل صارم همایون با مخبر الممالک
ص: 385
صفحه 358 از 655
هشت تومان دیگر که هفده تومان باشد قطع دعوا نموده، عجالتا مبلغ پانزده، بیست تومان به بنده خسارت وارد آمد که یک عمل
خیري قصد نموده و آقا شیخ محمد تقی را وکیل نمودم که حق صارم همایون را بگیرد، بدون انتفاع خودم.
بعد قریب به ظهر به خانه عین الممالک رفته، گفت تلفن از خانه مرآت الممالک آمده بود که کمرهاي آنجا آمده؟ گفتم خیر. بعد
من گفتم تلفن بزنند که بماند خانه. بعد با آقاي عین الممالک بلند شده به خانه مرآت رفتیم.
گفتند مرآت چند دقیقه قبل به منزل شما آمده. فورا تلفن به خانه عین الممالک زده شد که به مرآت عرض نمایند ما منزل شما
منتظریم بیائید اینجا برویم جایی. خیلی خندهام گرفت که میخواستم زحمت مرآت کم شود و نداند که ما منزل انتیکهچی وعده او
را دادهایم که آشتی و رفع کدورت صحیحا شده باشد.
به این قسم شد. بعد از نیم ساعتی مرآت آمده، متعجب، که بنا بود امروز منزل عین الممالک باشیم. حالا شما خودتان آمدید اینجا
و مرا مراجعت به اینجا دادید؟ گفتم باید جایی برویم که شما نمیدانید.
زدن دزد به خانه انتیکهچی
بعد سه نفري به خانه انتیکهچی رفته اما آقاي مرآت باطنا منقبض و ظاهرا ساکت. تا به باغچه انتیکهچی رسیدیم. در زده، یک طفل
و آدمی با کمال بیانتظاري به ماها جواب داد که اندرون است. پیغام دادم. طفل رفتوآمد، گفت از آن در بروید. من خیلی
متعجب، که مثل اینکه انتظاري ندارند. مرآت خیلی خلقتنگ، عین الممالک متحیر. بالاخره از آن در رفتیم. دم در دیدم آقا میرزا
علی اکبر ما را دیده با کمال بیاعتنایی ظاهري روي نیمکت تکیه داده و حال آنکه بنا بود غیر از من و عین الممالک و خودش
کسی دیگر نباشد. دیدم چهار پنج نفر هم مهمان متفرقه، آژان و امثالهم متفرقه نشسته وسط حیاط سرپوشیده دم در.
اطراف نیمکت و صندلی، وسط هم فرش کرده. یک نفر هم تشک و متکا و شمد. مثل اینکه ناهار خورده و میخواهد دراز بکشد.
با کمال بهت و خلق تنگی وارد شدیم. مرآت آهسته به عین الممالک گفت عجب مرتیکه بیادبی است. ما را ببیند و این قسم
میکند.
بالاخره وارد شده سلام نمودیم. انتیکهچی با کمال بیاعتنایی تعارفی با سر
ص: 386
و نیمه بدن نمود. من فکر کردم امکان ندارد که همچه حرکتی از انتیکهچی سربزند. معذالک به عنوان سخریه گفتم مگر ناخوش
هستید؟ گفت مجروح شدهام. تعجب کردم که چه شده؟ گفت پریشب ساعت هفت از شب توي اطاق خوابیده بودم. دیدم شبح
یک نفر مرد قويهیکل. بلند شده باهم گلاویز شدیم.
مبارزهکنان تا توي هشتی و طویله رسیده فریاد کردم تا شعبانعلی و زنها و بچهها ریخته، در تاریکی زنها به خیال آنکه من هم
دزدم چه آنها مرا کتک زده و چه دزده سر کارد به شکم من و دو سه زخم به آقا شعبانعلی زده، خون هم در میان هشتی ریخته
بود. بالاخره دزد را گرفته کتهاي او را بسته، ماها هم از شدت زیادتی خون و صدمات مدهوش افتادیم تا شبانه آژانهاي خارج و
نظمیه ملتفت، جراح آورده، دزد را هم به نظمیه بردند. این آقایان هم مفتش نظمیه و آژان که میآیند تحقیقات نمایند و رد پا
بردارند.
خندهام گرفت، وقتی که دزد در دست است دیگر جاي پا برداشتن و از کدام به اطاق رفتن معنی ندارد. بالاخره بعد از استماع این
مطالب رفع بهت و حیرت و اوقاتتلخی از من و آقایان مرآت الممالک و عین الممالک شده دیگر مقتضی ندیدیم با این اوضاع
پریشان آنها بمانیم. بلند شده هرچه اصرار به ماندن را نمود قبول نکردیم. تقاضاي جمعه آتیه را نمود قبول نمودیم. بعد مرآت و
آقاي عین الممالک هرکدام به محلههاي خودشان، بنده هم به خانه آمده، زنها و بچهها ناهار آبگوشت خوبی داشتند، خورده
صفحه 359 از 655
بودند. من هم نان و پنیر و سبزي و انگور کاملی خورده به قدري مزه نمود که دو مقابل خوردم. بعد خوابیده بعد از خواب چایی و
حنا برداشته به حمام رفتم.
مضمون گفتن دلاكها
درب حمام نمره باستیان پرسیدم استاد محمد، حمام است؟ گفتند سه چهار روز است پیدا نیست. گمان کردم چنانکه سابقا گفته
بود به حمام سیف السلطان [رفته، آنجا] رفتم، دیدم آن هم بسته است. فکرکنان به حمام ارك آقا میرزا ابو طالب رفته خیلی حمام
نظیف و خوبی بود. من به نمره نرفته، عموم را چنانکه طرفدارم، در صفه عمومی لخت شده، نه از جهت صرفهجویی یا بیپولی.
بلکه از جهت میل به طبیعت حقیقتا و در نمره خصوصی اگر لخت میشدم مثل اینکه
ص: 387
خجالت میکشم و متنفرم. مقدم الملک را دیده اظهار داشت شنیدهام فتح السلطنه را در شمیران تیر زدهاند. خیلی خلقم تنگ و
تعجب نمودم و اوقاتم تلخ شد و قدري هم مضمون گفتن دلاكها مرا رنجانید. بعد بیرون آمده قدر استاد محمد حمامی دلاك
سابق خودم را یاد نموده، حتم کردم پیدایش نمایم.
بعد مقارن غروب بهسمت خانه مشیر اکرم رفته احوالش را بپرسم. گفتند شمیران رفته است.
تنازع دموکراتیک
مراجعت به درب دکان آقا شیخ حسین گیوه فروش. ممیززاده، نائب عبد الله خان و آگاه آنجا بودند. قدري صحبت. نائب عبد الله
خان از سیگاري خیلی به همه فحش میداد. ممیززاده اظهار داشت نجات مرا پختوپز میکرد و من خائفم چون ملک الشعرا گفته
بود باید یکی از این دو دسته تمام دسته دیگر را بلع نماید و دارند سایرین را دانهدانه جلب مینمایند و شنیدم دیشب دکتر حسن
خان و مرآت الممالک و میرزا باقر بیوتات به خانه نصرت الدوله رفتهاند. گفتم مرآت الممالک نیست. یقینا اگر باشد مرآت
السلطان است. گفت میرزا باقر هم سیصد تومان حق السکوت گرفته. گفتم شاید همان قضیه اضافهحقوق سابق است که صمصام
براي جلب او دستخط کرده بود.
پرداخت حقوق معوقه
بعد گفت وثوق الدوله، آقایان علما، آقا میر سید بهبهانی را با جمعی دعوت به بالا کرده و دیروز هم به آقایان نوشته بود که حقوق
شماها را که عقب انداخته بودند روز شنبه حکم میکنم بدهند. بعد گفت وثوق الدوله، اقتدار الدوله را به توسط صدرائی جلب و
طرفدار کامل نموده و بیست و یک ماده معاهدات دمکراتها با وثوق، دخول اقتدار در وزارت یا کفالت هم بوده. بعد با ممیززاده
صحبتکنان از بازار تا دم چهارسو کوچک آمده، خداحافظ شد.
به منزل آمدم. شام نان و پنیر و انگور و سبزي خانه با بچهها خورده خوابیدیم.
ص: 388
وضع ناگوار راه قم- تهران
صبح بعد از چایی و گردش در باغچه و علفچینی در زده، آقاي نصرت الممالک را گفتند آمده. خدمتشان -.«1» شنبه دوم ذیعقده
رسیده، صحبت بدي اوضاع [را کرد] که دیشب چاپاري از قم سهشنبه در راه خوابیدیم. گاري هرنفري پنج تومان، دلیجان هشت
صفحه 360 از 655
تومان و نیم، باج راه هردستگاه بیست و پنج تومان. راهها به قدري پست و بلند که دستگاهها برمیگردد و خطر براي مسافرین دارد.
آقا میرزا حبیب الله خان در سه چاپارخانه قم به اصفهان ماهی هشتاد تومان، کارش الحمد لله بد نیست.
یک خیانت از کمیته
آقا عبد الرسول خان و مفتاح لشکر در مالیه قم حقوق کافی ندارند. باوجود وعده اضافهحقوق که بهتوسط شما شده بود فقط پنج
تومان به مفتاح دادند. ما از کمیته قم پیشنهاداتی براي جلوگیري از مظالم متولیباشی به کمیته طهران عرض کرده بودیم. عین تظلم
ما را با پیشنهادات کمیته قم کمیته طهران براي متولیباشی فرستاده بود. آقا سید عبد الرحیم کاشانی هم از سابق تاکنون از ماشاء الله
خان حقوق و شهریه میگیرد. بعد از ساعتی هرچه تعارف ماندن ناهار را نمودم قبول نکرده، چایی میل کرده، رفتند.
من هم قدري به باغچه و فکر. توپ ظهر را انداختند. ناهار آبگوشت کلم قمري و گوجهفرنگی با ماش و قدري سبزي جعفري و تره
و انگور با بچهها خورده، خیلی بامزه شده بود. بعد از ناهار خوابیده. بعد از خواب، چائی خورده، سه و نیم به غروب [از] منزل عین
الممالک تلفن به خانه مشیر اکرم زده که عظیم الدوله آمده است یا خیر؟ جواب آمد که خود مشیر اکرم هم شمیران است. گفتم
اگر عظیم الدوله آمد بگویند چون مشیر اکرم نیامده بود موقوف به فردا که ایشان هم هستند بنمائید، من فردا سه به غروب منتظرم
که بیایید.
______________________________
. 1). دفتر بیست و یکم. تاریخچه از دوم شهر ذیقعده تا چهاردهم 1336 )
ص: 389
مفقود شدن دوسیه اصلی کمیته مجازات
بعد با آقاي عین الممالک نشسته چایی و انگور شائینی، در ضمن صحبت نائینی که به کمیسیون آمده بود میگفت که دوسیه
متهمین به کمیته مجازات اصلش مفقود شده، مگر دوسیه حسین خان لله که ابدا اقراري به قتل ندارد و او در 26 شعبان وارد طهران
شده، درصورتی که در اواسط شعبان یا اوایل که میرزا محسن کشته شده او در طهران نبود، فقط قاضی شنیده بود از کسی که او
عصر یوم قتل آقا میرزا محسن از حسین لله اقرار به مسرت قتل او کرده بود.
کاغذ نظمیه به عدلیه در خصوص تعقیب کمیته مجازات و مستوفی الممالک
معلوم شد که او هم افترا بود و چون پرنی با ویستادهل همدست است به تعلیم و کمک هم در اواخر رمضان، کاغذي ویستادهل به
وزیر عدلیه ممتاز الدوله نوشته بود که دوسیه متهمین به کمیته مجازات اگرچه در عدلیه نیست ولی این اشخاص قاتل بوده و به
مساعدت مستوفی الممالک و حکام و قضات عدلیه دانهدانه مرخص شدهاند و این اسباب سوءاثر خواهد شد، باید در این باب اقدام
عاجلی بشود و الا خود شما هم شریک بودهاید و نظمیه حاضر است که مدلل نماید که مستوفی الممالک هم شریک بوده.
بعد ممتاز الدوله کاغذ را به من داد که جوابی نوشته شود. من هم کاغذ را به شیخ محمد بروجردي دادم. او هم جواب خیلی تند
قانونی در ظرف دو سه روزه نوشت. ممتاز الدوله گفت هم تند است، هم فحشهاي مکرر را باید اسقاط نمود.
بعد پرنی را خواسته، او گفت جوابی بنویسد، دو سه روزي معطل کرد. در این ضمن از کابینه سلطنتی کاغذي به هیئت وزراء به
وزیر عدلیه که عین مراسله ویستادهل را مسترد دارید. معلوم شد پرنی خبر به ویستادهل داده که بدکاري شد. وزیر عدلیه هم جوابی
که ترتیب داده شده بود به نظمیه فرستاد و کاغذ نظمیه ضبط شد و نیز آقا میرزا رضاي مستوفی [گرکانی] که به کمیسیون تطبیق
صفحه 361 از 655
حوالجات نیامده خیال پیشکاري مالیه خراسان را دارد و ماهی دویست تومان در کمیسیون که دارد، دو هزار و چهارصد تومان
حقوق قدیمی هم دارد که حکم صادر کرده تومان تومان هم بگیرد.
ص: 390
شریک دزد و رفیق قافله
بعد از خانه عین الممالک بلند شده درب دکان آقا میرزا عباسقلی خان قدري نشسته یک بادیه مسی خریدم، بعد بلند شده درب
گلبندك به آقا میرزا اسماعیل تنکابنی رسیده به اتفاق به گردش بازار سمسارها رفته، یک سمسار تکلیف تشکیل و عدم تشکیل را
از من خواست، اما شریک دزد و رفیق قافله به نظرم آمد. گفتم هرچه رأي عموم باشد. بعد با آقا میرزا اسماعیل رفته به حجره
خلخالی، قرار شد روز دوشنبه قبل از دو به منزلشان بروم. بعد گردشکنان دکان استاد حسن خان رفته، چایی خورده، به خیابان
لالهزار رفتیم.
کدام تزلزل کابینه
دکتر احمد خان و آقا میرزا علی آقاي یزدي را دیده، گفتند کابینه متزلزل است، چون تنفر عمومی خیلی زیاد و از تبریز جواب شاه
در خصوص معرفی کابینه وثوق الدوله، ادعاي جمهوریت و خبر ورود قشون عثمانی و آلمانی به بادکوبه و اغتشاش فوق العاده
فارس. بنده تمام اینها را خیال فرض کردم یا مطلب فوق العاده دیگر باید باشد که کابینه متزلزل بشود، یا تزلزلی نیست. و الا
مطالب سابقه قبل از کابینه وثوق الدوله شهرت داشت.
دادن امتیاز جریده ایران به ملک الشعرا
بعد ممیززاده رسید، گفت امتیاز جریده ایران را به ملک الشعراء دادند که او مدیر باشد. بعد مراجعت بهسمت خانه. تا پاچنار با آقا
میرزا اسماعیل، او به مدرسه و من پانزده سیر ماست خریده، دو و نیم از شب به خانه رسیده، احمد هم شام به جهت اسماعیل به
مریضخانه برده بود، آمد. شام مسماي بادنجان و چلو با بچهها خورده خوابیدیم.
[امور روزانه]
یکشنبه سیم ذیقعده.- صبح بعد از خواب و چایی، ننه اسماعیل مشغول رخت شستن شده، احمد گفت جورابهاي مرا هم بشور.
بناي اوقاتتلخی گذارد که من نمیشورم. خودت بشور. من دیدم بهانهجویی دارد بلند میشود.
خودم آمده جوراب را بدهم بشوید، گفت دلم بههم میخورد و بو میدهد و حال آنکه واقعا بو نمودم، بو نمیداد. بالاخره خودم
شستم. بعد مشغول تحریر.
ص: 391
بتول هم آبگوشت کلم بار کرده، نزدیک ظهر بیرون آمده رفتم در خانه مرآت الممالک، تلفن به خانه مشیر اکرم زده که بدانم
ناهار منتظر من هست و به شهر آمده یا خیر؟ جواب از پسرش آقا میرزا موسی خان آمد که منتظریم و آقاي عظیم الدوله میآید.
گوشمالی میرسید مصطفی خان
بعد بیرون آمده، سه جاروب خریده، قبلا هم حبیب المجاهدین را دیده گفت این محله کار داشتم و قصد داشتم منزل شما هم بیایم.
صفحه 362 از 655
گفتم من جایی مهمانم. شاید بیایم و شاید نیایم. شما اگر ناهار اینجاها گیرتان نیامد، در خانه آبگوشت کلم داریم، بروید و میل
کنید. بعد سوار واگون توپخانه تا خانه مشیر اکرم پیاده، خودشان منزل عصمت السلطنه. من و آقایان میرزا موسی خان و میرزا احمد
خان ناهار چلو و مسماي بادنجان و آبگوشت و یتیمچه بادنجان خورده، بعد از ناهار آقاي مشیر اکرم هم آمده عنوان فرار و قایم
شدن میر سید مصطفی خان و اینکه پدرش روز پنجشنبه در شهر و صبح جمعه در شمیران به آستان مقدس وثوق الدوله تذلل، و
چندان اعتنایی هم به او نشده بود. لیکن به مشاور الملک و اقتدار الدوله توسل که بلکه از کارش منفصل نشود و تنبیه او را هم
ببخشند.
لیکن تصمیم وزیر مالیه این شده بود که او را تنبیه و گوشمالی داده باشند.
بعد صحبت استقراض عظیم الدوله را نمودم که آیا شما ضامن میشوید و الا من باید رهینه بگیرم. قرار شد که اگر عظیم الدوله
وجه بخواهد، رهینه ملکی بگیرم. بعد از خانه عصمت السلطنه تلفن و آدم آمد که معتضد الملک منتظر شما است. مشیر اکرم بلند
شد برود، من هم چون عصر بود دیگر نماندم و به آقاي مشیر اکرم گفتم به آقاي عظیم الدوله بفرمایید که باید رهینه بدهید. بعد
سوار واگون شده، درب بازار پیاده، آقا میرزا محمد علی جاوید را دیده، گفتم چرا شهر ماندهاي؟ گفت هنوز عمل ده که از
جمشید خریدهام و شش هزار تومان به بانک دادهام، از مالیه نگذشته. میخواهم پول را از بانک بگیرم و بروم.
بعد از درب حجره آقا میرزا علی اکبر ساعتساز گذشته، دیدم نایب عبد الله خان و آگاه با او نشسته. به شوخی گفتم یک روز هم
مرا با رفقا وعده بگیر، قدري صحبت نماییم. قبول نموده، رد شدم و به منزل خلخالی که فرموده بودند یک
ص: 392
روز بیا کار دارم و من به فردا وعده کرده بودم، چون موقع امروز را بهتر و فردا را راحت باشم رفته، دیدم نجمآبادي هم آنجا است.
بعد از قدري صحبت سرگذشت میر سید مصطفی خان و بینش و خودش [را شرح داد] که اولی بناي فحاشی و فرار و قایم شدن و
توسط اقتدار و مشاور الممالک و توسل میر سید احمد خان پدرش به وثوق الدوله و نبودن دویمی در شهر و ملایمت و سر تسلیم
خودش به وزیر مالیه در عریضه و میرزا زین العابدین خان عین عریضه مرا سنجاق نموده با جواب مشاور الملک پس داد و خیلی
ممنون شدم که عریضه من در اداره نماند. مشاور الملک عجالتا پانزده روز مرا مهلت داده و اجازه رفتن به اداره را هم داده و تصمیم
به آنکه باید به سمنان بروم نموده.
بعد کمکم صحبت اقتدار و اعمال حرملانه او نسبت به من و خیانتهاي او در عراق به دولت و تعدي به مردم که مسموع به تواتر
شده. بعد صحبت اعمال نجمآبادي و خوردن پول من و اوقاتتلخی. و محافظهکاري آقاي خلخالی که دل هردو را به دست داشته
باشد. بالاخره نجمآبادي رفته، چیزي که معلوم شد این است؛ من آدم امین، درستکار و رفیق خوب را قدرش نمیدانم. بعد
افجهاي و پرویز هم که قبلا آمده بودند و گوش میدادند، فقط کسی که نامربوط در بین بود، بنده بود و آنها باهم مربوط. بعد
غروب من بلند شده، خلخالی گفت فردا را که وعده کردهاید بیایید قدري صحبت نماییم.
اظهارات بیباطن افراد
من هم بیرون آمده، مقارن مغرب به دکان میرزا عباسقلی خان رسیده، در این ضمن شخصی رسید که: مردم میدویدند بهسمت
خیابان و دکانها را میبستند و علامت اغتشاش بود. بعد شنیده شد که نانوایی بد کرده بود، مأمور رفته او را تنبیه نماید. در این
ضمن مستعان رسیده، قدري از بیوفایی دنیا و صفاي خودش با نوع بیان، بعد او رفته آقا میرزا موسی خان نظمیه، ممتاز، تاجر، آقا
میرزا داود خان رسیده قدري صحبتهاي متفرقه و ظاهرا اظهار بیمیلی از وضع حالیه، اما واقعا من متفکر که آیا باطنا مخالف یا
موافق؟ چون اغلب را دیدهام خیلی با شدت اظهار تنفر از شخصی میکند بعد هم مکشوف شده که اول هواخواه و کارکن اوست،
صفحه 363 از 655
براي جاسوسی این قسم میکند.
ص: 393
عزل میرزا اسماعیل خان از استرآباد
بعد با آقا میرزا عباسقلی خان بناي گردش؛ تفصیل اینکه اقتدار مرا دیشب دید و برد به منزل و بناي تبرئه از خود گذاشت. قدري
صحبت از او شد. بعد گردش کنان از خانه یمین الملک گذشته، احوالپرسی نمودم، گفتند حالش خوب است و بیرون بازار رفته.
بعد گذشته، حاج میرزا علی خان رفیق تلگرافخانه را دیده که سه شب قبل هم آمده بود خانه، من نبودم، احوالپرسی نموده،
گفت میرزا اسماعیل خان هم از استرآباد معزول و منفصل شده میآید. خیلی اوقاتم تلخ شد که بیچاره به قدر اینکه مدتی دوام در
ماموریت داشته ترمیم امور خود را بنماید نشده. و نیز اظهار داشت که آقا میرزا ابراهیم خان دامادش که مامور مالیهخوار ورامین
شده در این کابینه مالیه آقا میرزا سید عبد الله خان که عوض میر موسی خان آمده است شاید منفصل بشود. شما با آقا میرزا سید
عبد الله خان آشنایی دارید؟ عرض کردم خیر.
تلگراف آذربایجان قطع است
بعد اظهار داشتند که یک ماه متجاوز است از تبریز تلگراف نداریم و سیم نه در دست ما است، نه دست انگلیسیها و اینکه نسبت به
آذربایجان که جواب آمده و تجزیه و جمهوریت را عنوان نمودهاند کذب محض است. فقط از زنجان گاهی تلگرافات میرسد.
تبریز دست عثمانیها و این طرف دست انگلیسیها و کاغذها هم دو سانسور میشود.
احتمال اعدام حسین لله و قاضی
و نیز گفت که شنیدهام حسین لله و قاضی را دولت قصد اعدام دارد و لو به عنوان تبعید. بعد خداحافظی کرد. ساعت یک از شب
گذشته هم در سر خیابان ارامنه با آقا میرزا عباسقلی خان خداحافظی کرده، او به خانهاش، من هم به خانه آمده، احمد گفت حبیب
المجاهدین نزدیک ناهار آمد و به نشانی، ناهار آبگوشت کلم و ماست و نان خورد، خوابید، بلند شده چایی، گفت عادت ندارم و
رفت و نیز یک نفر جوانکی هم امروز آمد و گفت برادر قاضی هستم، فلانی را کار دارم حالا که نیست شب میآیم.
ص: 394
مراجعت عیال قاضی ارداقی
در این ضمن در زدند. جوانکی آمد، معلوم شد از خانه قاضی است. گفتم بیاید تو. بعد از احوالپرسی از قاضی که گفت تا امروز
به همه سخت گرفته بودند و حتی سیگار هم نمیگذاشتند بکشند. چون روزهاي یکشنبه و چهارشنبه رسم این است که عیالات
محبوسین میتوانند بروند کسان خودشان را ملاقات نمایند. عیال قاضی هم رفته بود و حالا آمدهام که عیال قاضی با شما کار دارد.
اگر خودتان ملاحظه دارید از آمدن منزل قاضی اجازه بدهید عیالشان بیاید اینجا شما را ببیند و الا آنجا سر راه است، فردا آنجا نگاه
کنید. گفتم من چه ملاحظه دارم که نیایم آنجا. اگر هم در نظمیه راهم بدهند آنجا هم احوالپرسی و دیدن قاضی میروم. بعد
پرسیدم میدانید چه کاري دارند؟ گفت شاید به جهت خانه باشد که بضاعت ماندن را نداشته باشند. شما فکري نمائید. گفتم
چشم، فردا صبح دو از آفتاب برآمده آنجا میآیم. او خداحافظی نموده رفت. نمیدانم اقوام یا برادرش یا قوم عیالش بود. بعد شام
آبگوشت بچهها خورده خوابیدیم.
صفحه 364 از 655
پیغام ارداقی به من
دوشنبه چهارم ذیقعده.- صبح بعد از خواب و چایی برحسب وعده به خانه آقا میرزا علی اکبر خان ارداقی رفته، درب در مفتاح
الدوله را دیده اظهار به رفتن منزلش نمود. گفتم میخواهم منزل ارداقی رفته از عیالاتش احوالپرسی نمایم.
قدري تأسف از گرفتاري ارداقی و سایرین خورده، اظهار وحشت هم نمود که در حق خودم هم عیالات و کسانم متوحش بودند.
بعد از چند دقیقه صحبت، به خانه ارداقی رفته، احوال عیالات [را پرسیده]، و دلداري داده. بعد پرسیدم که چه کاري داشتید؟ گفتند
که دیروز به نظمیه رفتیم. ارداقی اظهار کرد که از بدو ورود تا امروز به ما خیلی سخت میگرفتند، حتی اجازه کشیدن سیگار و باز
بودن در اطاق به ما نداده بودند. امروز قدري تخفیف در تضییق دادهاند. همینقدر به کمرهاي بگوئید چون پریشانی و مقروضی فوق
العاده ما را میدادند از هیئت دولت تعیین تکلیف ما را بنماید. چون ویستادهل گفته بود شماها باید استنطاق و محاکمه شوید.
میترسم به این اسم باز ما را ماهها و یا سال گرفتار و نگاه بدارند و اگر وقتی بیرون آمدیم و عیالات ما از گرسنگی نمرده باشند از
شدت
ص: 395
پریشانی و کثرت قروض نتوانیم کمر راست نماییم. کمرهاي برود هیئت دولت را دیده بگوید رسیدگی، استنطاق، محاکمه هرچه
هست فوري بشود و الا من تحمل به ذلت اعلام نمودن خود و عیالات را ندارم. حال پیغام ارداقی است که تا چهارشنبه ما باز
میرویم نظمیه جواب ببریم.
دستخط ملایمت اثر
من هم قبول نموده بیرون آمدم. فکر کردم طریق و وقت ملاقات را از مرآت الممالک که مطلع از وضع دربار است پرسیده. رفتم
منزل مرآت الممالک [او را] از خواب بیدار کرده، چایی خوردیم. بعد صحبت ماوقع را نموده، گفت شنیدم رئیس الوزراء دستخط
ملایمت و مماشات در حق محبوسین را نموده. از این جهت نظمیه سختی را تخفیف داده. بعد مرآت صلاح ندانست که در این دو
سه روزه بروم، مبادا صحبتی شود که از تندي من، سختی محبوسین افزوده شود. یکی دیگر آنکه در این سه چهار روزه، نظرات
هیئت دولت معلوم میشود که نظرات بدي یا ملایمی به محبوسین دارند. بنده صلاحاندیشی آقاي مرآت را رد نمودم که عنوان
تقاضاي من ابدا راجع به موضوع خیالات آنها هرچه باشد نیست. من میخواهم به هیئت دولت عرض نمایم آنها مقصر، خائن،
قاتل، هرچه فرض میکنید بالاتر. مادامی که آنها را نگاه داشتهاید باید معاش آنها را بدهید. چرا آنها را تاکنون اگر مقصرند
مجازات نمیکنید؟ عیالات و اطفال آنها چه تقصیري دارند؟ من اتمام حجتی میکنم و براي روزي شاید بهدرد بخورد.
رساله یک کلمه
مرآت الممالک هم این قسم را تصویب. بعد قرار شد فردا سه به ظهر بروم اداره ایشان و به راهنمایی اجزاي ایشان اگر وثوق الدوله
و نصرت الدوله پذیرفت خدمتشان برسم. بعد بیرون آمده یک من انگور خریده به خانه آمده، ناهار نان و ماست و انگور خورده
خوابیدم. بعد از خواب توي حوض رفته، عمامه پیچیده، چایی خورده کتاب یک کلمه مستشار الدوله مرحوم که قومی با مستشار
الدوله حالیه ندارد خوانده، بهسمت خانه خلخالی که وعده امروز را گرفته بود رفتم.
ص: 396
خلخالی با یک کدخداي حکیمآباد نشسته صحبت میکردند. بعد کدخدا رفت. صحبت ما به میان آمد. اظهار اینکه کمکم بین
صفحه 365 از 655
افجهاي و پرویز دارد سر تقسیم ارث حاج علی پاره میشود و هرچه من میکنم علاجی ندارد و امروز افجهاي رفت به گلستان. بنده
آنچه فهمیدم این است که پرویز میخواهد بین افجهاي و سایر ورثه را بههم بریزد و خودش با دو طرف بار خودش را بار کند و
مبارزه نکند. افجهاي هم این معنی را فهمیده و به بیحالی خود را زده.
ثروت مطبوعاتی
مطلب دیگر آنکه امین الملک از دست ملک الشعراء کوك بود که سر او شیره مالیده و اینکه ملک الشعراء درصدد است که
ماهی سی تومان براي ورثه آقا سید حسین اردبیلی از کابینه وثوق الدوله بگذراند و مرحوم اردبیلی اثاثیه خانهاش هشت هزار تومان
میشده، اما پول نقدش معلوم نشده کجاست و در اینکه پول هنگفتی داشته محل حرف نیست که هفته قبل از فوتش گفته بود به
خلخالی که کتابهاي خطی نفیس هرجا و هرقدر که قیمت داشته باشد براي من بخر، پولش هرقدر باشد فورا میدهم. و اردبیلی
میگفت که سید ضیاء در آن چندماهه که من اداره او بودم صد هزار تومان بلند کرد و من هرچه میخواستم میداد. مخبر همایون
به خلخالی در وقتی که در مالیه بودند در قضیه تمبر چاپی یک مطلبی پانصد تومان اردبیلی رشوه فرستاده بود و قبول نکرده بودند.
بعد از محکوم شدن خود اردبیلی تنقید از اعمال آنها میکرد. مخبر همایون از آن مرحوم بد میگفت که خودش مساعد با خیانت
میشود، وقتی که ما مغلوب میشویم تنقید میکند.
بعد خلخالی گفت باید کار بکنیم. گفتم من نمیتوانم با این رفقا کار بنمایم، خاصه با این وضع حالیه و کابینه دمکرات ایجاد کن.
بعد عصر بلند شده بازار و خیابان آمده، آقا شیخ محمد تقی کمرهاي را دیده سفارش نمودم که اسد الله خان پسر صارم الدوله را
تحقیق نماید کیست و کجا است تا کاغذ مشهدي محمد رضاي تاجر خمینی را به جهت او بفرستم. بعد در خیابان، ناصر قلی خان
که سابقا نزد رکن السلطنه بود دیده، معلوم شد در نظمیه قزوین چهار سال است مشغول خدمت است. قرار شد بیاید خانه قدري
صحبت نماییم.
ص: 397
تفصیل تیر خوردن فتح السلطنه
بعد به خانه دکتر حسین خان احیاء السلطنه رفته سهام الملک برادرزاده امیر اعظم اظهار داشت که فتح السلطنه بعد از گلوله خوردن،
چون سابقا ناخوش، و معالجه میکرد، وضعش زیادتر شد اما خطري نیست. خودش از طرف دکتر یونس خان حکیمش مظنون
است که بیموقع آمد و کنار اطاق نشست و در موقع خالی شدن تیر ابدا وحشتی نکرد. لیکن سهام الملک عقیده خودش این بود
که این تیر از ناحیه پسرهاي دیگر امیرنظام همدانی است که فتح السلطنه را حامی و کمک امیر ارفع، برادر خودشان میدیدند. بعد
من به احیاء السلطنه پیغام خودم را که به صاحباختیار داده بودم و جواب مساعد او را که من بعد با کمال محبت و یگانگی با احیاء
السلطنه رفتار و حقوق او را با یک مقام و منصبی برایش درست مینمایم. [دادم] بعد از خانه دکتر بیرون آمده ساعت یک و نیم از
شب از راه بازار به خانه آمده، در بین، پنیر و پنج سیر آبنبات خریده، شب شام نان و پنیر و انگور و ماست داشته خوردیم. هوا هم
امشب بهشدت حبس و گرم. ساعت پنج از شب آب آمد و تا صبح من و احمد مشغول آبیاري باغچهها، مقارن اذان خوابیدیم.
توصیه سردار اسعد
سهشنبه پنجم ذیقعده.- صبح بعد از خواب و خوردن چایی، آقا مشهدي رضاي کاشانی براي گرفتن مقداري وجه براي مسافرت به
کمره آمده بود. خیلی از نتوانستن خجل شده، عذر خواستم. بعد ایشان رفته، من هم بعد از قدري چیدن چغندر و برگش براي آش
صفحه 366 از 655
و گردش در باغچهها بیرون آمده از درب دکان آقا میرزا عباسقلی خان، آقا اکبر آقا را دیده، تلگراف سردار اسعد که توصیه ایشان
به حکومت تویسرکان شده به ایشان دادم. کاغذ که به اسد الله خان پسر صارم الدوله باید برسد از اکبر آقا خواهش نمودم رسانده،
جواب گرفته که به کمره نزد آقا مشهدي محمد رضاي تاجر بفرستم.
قرار ملاقات با وثوق الدوله
از آنجا به اداره مرآت الممالک رفته، به مساعدت ایشان که آدمش را راهنماي من نمود به اطاقهاي معروف بادگیر مرا رساند.
یادداشتی به وثوق الدوله نوشته که
ص: 398
به قدر ده دقیقه شما را با بودن نصرت الدوله میخواهم ببینم. بعد از ده دقیقه پیشخدمت آمد که فردا چهار به غروب به قدر یک
ساعت منتظرم. من هم قبول و بلند شده. اشخاص که در اطاق انتظار بودند آقاي ثقۀ الملک، حاج میرزا مهدي خزانه، نظام العلماي
طهران و جمعی دیگر. صحبت من با ثقۀ الملک شد. در این ضمن هم عدل الملک و مرآت السلطان رسیده اظهار احوالپرسی که
سوغاتی از مسافرت نور عدل الملک نمودم. گفت چند روزي گلندوك رفته و یک روز ناهار باید بیایید منزل. من هم قبول.
استحقاق خواب بیشتر
بعد از درب تکیه دولت بیرون، دکان حکاك درب مدرسه خان رفته، بسته بود.
مراجعت درب دکان آقا میرزا عباسقلی خان یک لباده فاستونی نباتی به بیست و هشت هزار و دهشاهی خریده، یک من انگور و
یک چارك هم سیر خریداري نموده به خانه آمدم. ناهار آش سماق و نان و پنیر و انگور خورده، چون دیشب نخوابیده بودم
استحقاق خواب را بیشتر [داشتم]. خوابیدم، درست خوابم نبرد.
مشورت حکومتی
بعد بلند شده چایی خوردیم در زدند. شاهزاده معتمد الدوله تشریف آورده.
قدري صحبت که اگر رشت را به من بدهند بروم یا خیر؟ گفتم غیر آنجا بهتر است. بعد دعوت به شمیرانم نمود. موکول به بعد
نموده، اوضاع گیرنیامدن نان و سختی شد که از کجا قدري آرد تهیه نماییم براي شمیران. در این بین خان بابا خان آمده در
خصوص تصدیق از عین الممالک بر صحت نوشته مرحوم وزیر دفتر. گفتم خدمتشان عرض نموده، البته مساعدت در امور صحیحه
دارند. قبلا هم شاهزاده معتمد الدوله تشریف برده، بعد هم خان بابا خان رفته، من هم ساعت دو به غروب بیرون که به منزل آقا تقی
براي احوالپرسی بروم.
بعد بداء حاصل شده به منزل مرآت رفته، معاون السلطنه و معتضد السلطان نامی آنجا بوده، قدري صحبت اوضاع. شنیده شد که
احتمال انتزاع خالصه از اقبال الدوله میرود و تدین براي تولیت مشهد و صدرائی براي خالصه و میرزا ابراهیم قمی براي مدعی
العموم استیناف داوطلب هستند.
ص: 399
روال کاري وثوق الدوله
رکن الممالک و اسعد السلطان و عدل الملک هم دو سه روز قبل در خانه اقتدار الدوله مذاکره و مبارزه معاونت عدلیه را داشتهاند
صفحه 367 از 655
که کدام بشوند و امروز هم شنیده شد که وثوق الدوله ملقب به صدر معظم یا اعظم میشود و قرار شده صبحهاي یکشنبه بیاید شهر
و تا عصر پنجشنبه در خود دربار گلستان مانده، شبها هم همانجا بخوابد؛ یا براي اینکه لاینقطع کار بکند یا براي خوف که کمتر
در بیرون دیده شود و عصر پنجشنبه برود شمیران تا صبح شنبه که از آنجا برود صاحبقرانیه خدمت شاه و عصر بیاید باغ فردوس
خودش و صبح یکشنبه بیاید شهر. همه هفته قرار بر این شده.
قبل از خانه، مرآت هم به خانه آقا میرزا حیدر علی شیرازي احوالپرسی رفته، نبود. بعد با آقاي معاون السلطنه از خانه مرآت بلند
شده تا درب دکان آقا میرزا عباسقلی خان. من ماندم که طلب آقا میرزا عباسقلی خان را بدهم. در این ضمن آقاي اقتدار رسید، من
بلند شدم. گفتم چون شما قائم به خدمات و بیدار براي حفظ امور هستید خوب است ما بخوابیم و راحت باشیم. بعد مقارن غروب
سبزهمیدان قدري تنطور براي اشرف السادات که کمره بفرستم خریده. از آنجا رو به خیابان، نصیر اشرف را دیده صحبتکنان،
دیدم خیلی تنقید و تکذیب از اقتدار و بالنسبۀ به عدل الملک هم مرجوحش میداند و میگوید غیر از کهنه پرستی و استبداد ابدا
هویتی ندارد.
عزل مارلینگ به خبر ممیززاده
بعد به خیابان رفته آقا تقی را نزدیک مسجد حاج امین السلطنه نشسته دیده، صدایم کرد و برایم بستنی داد آوردند. پایش دمل
بزرگی. باهم به قدر نیم ساعتی نشسته، ممیززاده رسید، خبر داد که نصرت الدوله به اداره ایران خبر فرستاد که مارلینگ از سفارت
انگلیس معزول شد. بنده گفتم که حکما پلتیک انگلیس از خشونت در ایران تغییر به ملایمت کرده. بعد از ساعتی بلند شده رو به
بالا رفتم. انتیکهچی را دیده معلوم شد حالش بهتر. اما باز بقیه جراحت را داشت. من هم دیگر بالا نرفته مراجعت نمودیم، به آقا تقی
رسیدیم، دیدم که دو نفر لنگ از آمدن و هردو مجروح؛ یکی جراحت دمل و دیگري از کارد.
ص: 400
بازداشت صبا
سوار واگون شده، آقا تقی بلیط هرسه نفر را گرفته، دروازه قزوین پیاده، آنها رو به منزلشان، من هم ساعت دو نیم به خانه رسیده،
شام آش ماست و آش سماق و پنیر و انگور و نان خورده، احمد هم رسید که نان و آش سماق به مریضخانه برده بود و آمده گفت
شنیدم میرزا حسین خان کمال السلطان صبا را در جاجرود گرفتهاند.
[امور روزانه]
چهارشنبه ششم ذیقعده.- صبح بعد از چایی مشغول تحریر کاغذهاي کمره شده و خستگی را در چیدن بادنجان و گوجه و علف
مینمودم. دو به ظهر عین الملک گروسی آمده مشغول صحبتهاي شیرین او که تمام انتفاعات براي من بود، او گفت که من
خوشم بیاید. من هم تصدیق مینمودم که او خوشش بیاید. به قدر ساعتی نشسته چایی و سیگار تفریحی مینمودم. فقط چیزي که
باعث مسرت من از او است این است که ممسک و زحمتکش، و بارش بر دوش کسی نیست و در فکر ورود به کارهاي دولتی
هم نیست. بعد ایشان رفته، بچهها هم که حمام رفته بودند آمده قلیهبادمجان با گوجهفرنگی فراوان براي ناهار طبخ و به ضمیمه
انگور و پنیر خورده خوابیدم.
ملاقات با رئیس الوزرا با حضور وزیر عدلیه نصرت الدوله
صفحه 368 از 655
چهار و نیم به غروب بیدار، به ملاحظه اینکه تا چایی درست شده بخورم موقع دیر میشود چایی نخورده بیرون آمده، دکان آقا
میرزا عباسقلی خان هم پرسیدم چایی دارید، خواست از قهوهخانه حاضر نمایند دیر شد. حرکت نموده به حیاط گلستان، اطاقهاي
بادگیر رسیدم. پیشخدمت رئیس الوزرا گفت بفرمائید در انتظار تا خبر نمایم. نشسته، ارفع الممالک رسید که یکماهه حقوق عیال
مساوات را گرفته به آقا میرزا طاهر دادم که به همشیره بعد از آمدن از لواسان بدهند. فهیم الملک معاون مالیه آمد. تعارف نمودیم.
پیشخدمت رسید که بفرمائید.
وارد اطاق شدم. وثوق الدوله و نصرت الدوله مرا دیده بلند شدند. گفتم سلام علیکما فعززناکم بثالث. نصرت الدوله به شوخی
گفت معلوم نیست. گفتم فعزیناکم بثالث. بعد بناي احوالپرسی. گفتم احوال شخصی خودم با خودم خوب است و لیکن از حیث
ارتباط با غیر خودم گاهی خوب، گاهی بد. اگرچه واقعا نمیدانم خوب یا بد در این موقع چیست؟ بعد گفتم که من چایی
ص: 401
نخوردهام. یک وقت در خانه از خوب بیدار شده چهار و نیم به غروب. گفتم چون وثوق الدوله و نصرت الدوله را میخواهم ببینم
و آنها منتظر منند شبهه کردم که اینهمه راه را که هست، در رفتن خسته نمیشوم، چایی بخورم و بروم، دیدم چایی دیر دست
میآید، آمدم. توي راه خیلی خسته شدم. از اشتباه بیرون آمدم که توجه من به شماها و انتظار شماها به من، مرا وثوق الدوله و
نصرت الدوله نمیکند و همان قسم که خودم بدون توجه به شماها خسته میشدم حالا هم خسته شدم. من میدانم آن مردمان
شارلاتان چقدر احمق هستند که به مجرد اراده به اینکه شماها را ملاقات بکنند تمام حرکات وقیحه و قبیحه را که افاده زیاد و ابهت
تقلبی چطور پیدا میکنند.
اشارهاي به مأنوسین و محشورین دولت
نصرت الدوله گفت مگر ما حرکات قبیحه داریم؟ گفتم حرکات شما براي خود شما قبیح نیست. اما بنده به خیال ارتباط با شما یا
شما را ملاقات نموده یا مینمایم شبهه نمایم که مثل شما شدهام قبیح است؛ مثل شارلاتانهاي مانوس و محشور با شما که به جهت
رفع احتیاجات آنها را میخواهید، گمان میکنند حقیقتا رفیق شما شدهاند، چون همزانو با شما شدهاند. بعد وثوق الدوله اظهار
کرد چون شما ما را ترك نمودید. و حال آنکه چندین سال قبل با یک عده رفقا که بعد هم شما مسبوق شده و بودید که چه
کارها کردیم، بعد یک اختلافات نظري بین ماها پیدا شد که اینقدرها مغایرت و بدگویی هم در میان نبود.
نقش محشورین در تبدیل فاسد به افسد
گفتم این بدگوییها که در این دوره پیدا شد ابدا مطابق میل نبود؛ چون با یک عده طرف مبارزه واقع شدیم، فقط از براي موفقیت
در امر انتخابات بنده ناچار با این دسته که در بین هم ظنین شدم که روح آنها متوجه به مبادي فساد شده، مثل شعاع السلطنه و
امثالهم شاید باشد. من به هزار رنج، تحمل و سکوت، تا آخر انجام انتخابات آنها را نگاهداري نمودم بعد آنها را از خود دور و
خود از آنها دور گردیدم. من بدگوئی اگر بکنم علنا میکنم و جلو خود شماها میکنم که نتوانید هم رد نمائید. نه آنکه وقتی
میدان دارم هزار فحشهاي رذالتانه بدهم
ص: 402
و در موقع تاریکی مثل گربه فرار و مثل سوسمار پنهان شوم. همینقدر در غیاب شماها گفتهام وثوق الدوله و نصرت الدوله و
فرمانفرما فاسد هستند اما ما آنها را افسد نمودیم و به زور مجبور نمودیم که آنها ضدیت با عامه نمایند و عامه را به دسایس و
افترا واداشتیم که با آنها دشمنی نمایند. گفت فرمانفرما را دیگر داخل ما نکن. گفتم او هم همچنین به عقیده خودم. بعد اظهار
صفحه 369 از 655
نمودم که من به جهت کار و مقصد معینی آمدهام که قصد اظهار او است و اینگونه حرفها را قصد دخول ندارم و اگر موقع شد
حاضرم که جهات جدایی و دوري از شما را بگویم و شما را محکوم نمایم. خندید و گفت حاضرم.
اصل موضوع
بعد گفتم در خصوص محبوسین و متهمین به کمیته مجازات چرا باید اینهمه وقت مبتلا باشند؟ سیزده چهارده ماه مبتلا و گرفتار.
اینها اگر استنطاق شدهاند چرا رسیدگی استنطاق آنها نمیشود؟ و اگر مجازاتی هستند مجازات نمیشوند؟ عیال و اطفال آنها
چه تقصیر کردند؟ یا آنها را اگر استنطاق شدهاند مرخص یا مجازات یا کفیل از آنها بگیرید، هروقت آنها را بخواهید حاضر
شوند و اگر چند روزي کار آنها باقی است مخارج عیالات آنها را بدهید و خود مشغول به اتمام کار آنها باشید.
استدلال دولت
گفت گرفتاري آنها و طول مدت آنها با من نبود. با کابینه علاء السلطنه بود که آنها را معطل. خود من هم به همین ملاحظه که
چرا باید اینقدر طول بکشد و اگر بیتقصیر هستند مرخص و اگر باید مجازات و تبعید شوند فوري. به همین ملاحظه دوسیه آنها
را که در زمان وزارت داخله قوام السلطنه آورده بودند، او بعد از خواندن بسته و مهر نموده و در هیئت وزراء سپرده بود و آقایان
سابق و اسبق به همین قسم آنها را بدون تکلیف که معین کرده باشند معطل. من براي اینکه واقعا آنها را از این گرفتاري
بیتکلیفی بیرون آورم و با همه قسم گرفتاري خودم چند شب است دوسیه آنها را میخوانم که اگر برائت آنها روشن است
ص: 403
آنها را مرخص و اگر تقصیر آنها معین است مجازات و اگر خودم نتوانستم تشخیص که قابل تردید نباشد بدهم، هیئتی که خود
شما به صحت آنها تصدیق نمایید معین و به زودي رسیدگی شود.
قول وثوق الدولهاي
گفتم تا چه روزي قول وثوق الدولهاي میدهید که تکلیف آنها را معین نمائید؟
گفت یک هفته. گفتم تا چهارشنبه دیگر؟ گفت تا پنجشنبه آتیه معین میشود.
گفتم مخارج زمان گرفتاري عیالات آنها را باید بدهید. گفت سابق به من مربوط نیست و حالیه این چندروزه را میدهم. گفتم
دولت باید بدهد. گفت دولت زیر اینبار به واسطه اینکه به محذورات گرفتار و سابقه از براي هزارها نفوس که مطالبه نمایند
میشود، من خودم شخصا میدهم.
گفتم بدهید. گفت کیانند؟ گفتم هرچه گرفتارند. گفت نمیشود.
نصرت الدوله گفت همان سه چهار نفر قاضی، عماد، ابو الفتحزاده و مشکوة.
گفتم من با اغلب آنها آشنا و دوست هستم و غرضم سرعت تعیین تکلیف آنها است و این مطلب مخارج براي این است که اگر
تاخیري بکنید قدراقل گرفتاري شما، دادن مخارج عیالات کلیه آنها است که قانونا باید بدهید. نصرت الدوله گفت قانونا باید به
عیالات آنها مخارج را نداد تا مگر جانیها به ملاحظه اینکه عیالاتشان مبادا دچار تضیق شوند مرتکب جنایت نشوند.
گفتم عقیده من به خلاف است، به جهت اینکه اگر همچنین بود حسین که مظهر احکام شرع ما بود براي گدایی و شارلاتانی نبود و
آمد و فرمود من گناهکار، شما این طفل صغیر نان و آب میخواهد. این چرا باید گرفتار شماها باشد؟ بعد نصرت الدوله تصدیق
نمود.
صفحه 370 از 655
پنجاه تومان وثوق الدوله حواله نوشته که به عیالات سه چهار نفر بدهم تا هفته آتیه. گفت اگر مجازات شوند عیالات آنها چه
خواهند کرد؟ گفتم آنوقت میروند شوهر میکنند، کلفتی و کنیزي میکنند، بچههاي خودشان را شاید سر راه بگذارند. بعد
گفت آنهایی که هیئت کمیته و مباشر نبودند تبعید اگر بشوند اعدامی نیست، مگر کسانی که مرتکب و مباشر بودهاند. آنها هم
گویا یکیشان مسلما عیال و طفل ندارد.
ص: 404
وثوق الدوله و کمیته مجازات
بعد تفصیل اطلاع بدوي خودش را وثوق الدوله گفت که من ابدا اطلاعی نداشتم تا اینکه شبنامهها را دیده و جزو لیست خودشان
مرا هم نموده بودند.
بهادر السلطنه نزد من آمد و به من اشخاص آنها را نگفت و لیکن از من هرچه بود رفت به آنها گفت و سروسرّ خودشان با وزراي
دیگر اظهار میکردند و به من چیزي نمیگفتند. و در این مدت هم غیر از دسته شما که آنهمه فحاشی و حرفهاي ناهنجار به من
میزدند حتی من یک وقتی فوق العاده در اندیشه افتادم بعضی به من گفتند که از کمرهاي تامین بگیر، او اگر تامین داد مطمئن باش
تا آنکه اوضاع آنها بههم خورد. آن هم از ناحیه همان وزرایی بود که با آنها اسرار داشتند.
شارلاتانیهاي مخالفان
گفتم بله، مرحوم آقا محسن هم چند مرتبه نزد من فرستاد و از من تامین خواست. من خندیدم و تعجب از شارلاتانیهاي
دمکراتهاي دسته مخالف خودمان نمودم که براي تضییع اشخاص از هیچگونه اتهامات مضایقه ندارند.
مثل اینکه از من یک نفر را وامیدارند کاغذ توصیه یک نفر را به فرمانفرما به تدابیر از من بگیرد، بعد میروند جمعی را خبر
مینمایند که بیایید کاغذي از کمرهاي گیر آوردیم که به فرمانفرما نوشته و ارتباط او معلوم شد. میگویند باز کنید ببینیم چیست؟
میگویند خوب نیست پردهاش پاره میشود. همینقدر بوده است که معلوم شد با فرمانفرما رابطه دارد. مستشار الدوله شنیدم گفته
بود فلانی جزو هیئت عالی کمیته مجازات بود اما او را نگرفتیم. حال ملاحظه نمایید دمکراتهاي قدیم و جدید که اینهمه سوء
اخلاق دارند چطور میشود با آنها کار کرد؟
دلیل اختلاف بین کمرهاي و وثوق الدوله
بعد وثوق الدوله شوخی کرد و گفت حالا شاید شما جزو کمیته بودید، من دوسیه آنها را میخوانم و معلوم میکنم. گفتم شما
رفاقت سابقه را اقلا در این مورد ملاحظه خواهید فرمود و اسم مرا قسمی میکنید که حک شده معلوم نشود. بعد مجددا صحبت از
سابقه به میان آمد و اظهار کرد من چه کردم که آن همه نسبت به من اقدام کردند؟
ص: 405
گفتم شما هم بیتقصیر نبودید، چه که مخالف با افکار عامه رفتار کردید و شارلاتانها را در دور خود جمع کردید و دور شدن ما
از شما به واسطه این بود که تحریک تشکیل از ناحیه شما شد و در باب انتخابات از حلقوم دمکراتها بیرون آوردید که نظامنامه
انتخابات باید بههم بخورد و انتخابات مخصوص اهل سواد شود. این مطالب، بنده را از سرکار دور نمود و مفسدین بالکلیه کمک
نموده شما را از عامه و عامه را از شما فراري نمودند.
خیلی صحبت شد اما ابدا غیر از حال مرافقت و ملایمت در بین حاصل نشد تا اینکه قرار شد اگر در هفته آتیه، پنجشنبه به وعده
صفحه 371 از 655
خودش آقاي وثوق الدوله رفتار نمود بعد همدیگر را دیده صحبتهاي اینکه ایشان با تقصیر بودند یا بنده بشود و الا فلا. مشار
الملک هم در این بین وارد و به قدر چند دقیقه محرمانه صحبتی کرد و رفت. من نشناختمش. از نصرت الدوله پرسیدم، گفت مشار
الملک است.
ملاقات با قاضی
بعد بلند شده دو به غروب نظمیه، بعد از مدتی معطلی اجازه ملاقات با قاضی را به من دادند. وارد به اطاق نمره 2 محبس شده، روي
صندلی نزدیک آژانی نشسته، بعد از نشستن، از اطاق عقب که به نظر میآمد یک حیاطی هم دارد قاضی آمده و نشست. آن آژان
مواظب حرفها بود. من هم اجماعی از تفصیل ملاقات با وثوق الدوله و حواله وجه را گفته، قاضی تردید در قبول کرد. بعد گفت
شاید سوء ادب باشد اگر رد کنیم و مشکوه هم حبس نیست. نظر وثوق الدوله را هم گفتم که شما سه چهار نفر را از این وجه
درنظر داشت و براي عموم خودش تقاضا نمود که عنوان نشود و الا در محذور میافتد و راضی نیست و قول او را که تا پنجشنبه
آتیه تکلیف معین میشود.
اخبار کمره
بعد بیرون آمده درب دکان استاد حسن خان نجار یک چایی خورده، پنج هزار طلب سابق مرا خودش داد و بعد مقارن غروب
حرکت و از راه خانه شیخ فضل الله، خانه حاج جلال لشکر، حاج میرزا علی خان تلگرافخانه را دیده به
ص: 406
ایشان گفتم برویم منزل حاج جلال لشکر، سرسلامتی برادرش محمد خان که مرده، او هم قبول. باهم رفتیم منزل حاج جلال لشکر
به کمره و نرفتن «2» و ورود امیر «1» چایی و قهوه خورده، تسلیت گفته، قدري صحبت کمره و فوت خواهر مرحوم آقا مصطفی
دور برادر سردار اسعد را نموده، حاج میرزا علی خان تلگراف رمز فرمانفرما را ،«3» دالائیها به دیدن او و جمع شدن در طیبآباد
که چند ورق بود به توسط نصرت الدوله به وثوق الدوله و تبریک امیر مفخم حاکم اصفهان به وثوق الدوله و جواب او که
حکومت اصفهان.
یکی از خلاف قانونیهاي مخبر السلطنه
بعد ساعت دو و نیم از شب رفته بلند شدیم. حاج جلال لشکر هم میل داشت که سردار جنگ به دیدن او براي فوت برادرش بیاید.
من هم قبول کرده که سردار را وادار نمایم. بعد بیرون آمدیم. به خانه عین الممالک رفته، عضد الممالک و منتصر السلطان و آقا
میرزا محمد علی خان هم آنجا بوده، منتصر به واسطه داشتن دو ناخوش رفتند. عضد الممالک هم اظهار داشت که در عدلیه، حاج
ربیع آقا که محاکمه داشتیم در زمان مخبر السلطنه، چند ماه قبل آقاي مخبر السلطنه به اصرار، تصمیمی از هیئت وزراء گذراند که
امسال هرکس در عدلیه محکوم به دادن جنس شد عدلیه اجرا نکند مگر سر خرمن آتیه. و چون این حکم خلاف شرع و خلاف
قانون بود میرزا رضا خان نائینی معاون عدلیه مقاومت کرد که پیش نرود و مخبر السلطنه با نائینی در کشمکش واقع شدند و فقط
این تصمیم مخبر السلطنه به واسطه اینکه حاج ربیع آقا جزو انجمن آذربایجانیها و ارتباط انجمنیها و مخبر السلطنه باهم و چون
حاج ربیع مستأجر ده من بود و مال الاجاره پارسال و امسال مرا میخواست بخورد مخبر السلطنه را وادار نمودند، او هم حکم کرد
که مال الاجاره جنسی امساله را هم مستأجر سر خرمن آتیه بدهد. بالاخره مال الاجاره من بدبخت هم به سال آتیه افتاد. حالا هم در
______________________________
صفحه 372 از 655
1). صاحبه خانم خواهر آقا مصطفی و عمه امام خمینی. هم او که پس از کشته شدن آقا مصطفی سرپرستی آقا روح الله خمینی )
چهار ماهه را عهدهدار شد.
2). حیدر قلی میرزا ملقب به امیر حشمت. )
3). روستایی در 24 کیلومتري شمال غرب خمین. )
ص: 407
عدلیه به شبهه کاري افتاده، شما به نصرت الدوله چیزي بنویسید که اجراي عدلیه اجرا نماید. من هم قبول نموده گفتم صبح
مینویسم، بفرستید بگیرند.
همراهی عین الممالک
بعد قدري از صحبتهاي با وثوق الدوله را آنجا گفته، ساعت سه بیرون آمدم.
آقاي عین الممالک هم فهمید که آرد ما تمام شده و دکانهاي نانوایی نان به دست نمیآید، اظهار داشت تا یک خروار گندم به
شما قرض میدهم آرد کنید، بعد که گندم فراوان شد پس بدهید. من هم قبول نمودم که بفرستم. بعد خانه آمده، شام قلیه بادنجان
با گوجهفرنگی خورده و خوابیدیم.
امریکاییها و امتیازات
[امور روزانه]
پنجشنبه هفتم ذیقعده.- صبح بعد از چایی مشغول نوشتجات کمره و بستن امانت تنطور و مهر براي اشرف السادات شده، دو به ظهر
بیرون آمده به پستخانه داده، بازار گفتم بروم تا درب دکان آقا میرزا عباسقلی خان رفته، قدري نشستم.
گفت پریشب در خانه معین بوشهري مهمانی مفصلی که سفیر امریک و زنش و امین الضرب و دبیر الملک و جمعی دیگر
مذاکراتی مثل اینکه امتیازات و مطالبی بوده. بعد از ساعتی دیدم وقت بازار گذشته، مراجعت به خانه، ناهار آبگوشت کلم و
گوجهفرنگی با پنیر و انگور خورده خوابیدم.
بعد از خواب چایی خورده، دو به غروب بیرون آمده سوار واگون، آقاي معاون السلطنه هم سوار و آهسته فرمودند که دیشب منزل
آقا سید کاظم یزدي آقایان مهمان و بینشان بههم خورده چون استفاده را صدرایی و ملک الشعراء میکنند، سایرین به رقابت
ضدیت میکنند. کاشانی، تدین، صدرایی، خلخالی و جمعی آنجا بودند. خلخالی شاید بوده یا نبوده.
عمارت سردار جنگ
بعد در میدان توپخانه پیاده و به منزل سردار جنگ رفته، وارد منزل جدیدش، خانه صاحباختیار شده. واقعا عجب عمارت عالی و
بلکه اعلی. سردار هم از دور تا مرا دید بلند شد. تبریک گفتم، چایی خورده صحبت عمارت و اطاقها و
ص: 408
گالاري و ابنیهخانه را نموده، قدري هم مختصرا گردش در زیرزمینها نموده، معلوم شد نصرت الدوله و ملک الشعراء هم آنجا بوده
ناهار یا عصر و عصر باهم رفتند، بعد به سردار جنگ اظهار اینکه براي دلجویی به خانه حاج جلال لشکر تشریف ببرند. گفتند که
اگرچه عادت ابدا به رفتن جایی ندارم، اما چون تو میگویی فردا صبح میروم.
صفحه 373 از 655
پیشنهاد سید کاظم یزدي
بعد بیرون آمده مقارن غروب بهسمت بالا رفته، جلو [ي] خانه مشیر الدوله، ناصرقلی خان رییس نظمیه قزوین رفیق قدیم خود را
دیده، احوالپرسی و به خانه آقاي سید کاظم یزدي که میخواستم بروم خودش هم رسید، مراجعت به خانه نموده، قدري صحبت
که مجددا با رفقا مشغول کار شویم و خیلی اوضاع به افراد دمکراسی بد میشود. در این ضمن دو نفري از خارج رسیده، صحبت
تغیر پیدا کرد. من هم یک بستنی و چایی خورده، ساعت دو از شب بلند شده، قرار شد آقاي سید کاظم پسفردا به منزل تشریف
بیاورند.
وضع شغلی خلخالی
بعد کمکم پیاده به درب شمس العماره آمده، آقاي خلخالی و ممیززاده، نسیم شمال و علی خان آنجا. خلخالی مرا در کنار خواسته،
گفت توسط مشار الملک باز تصمیم شده که بروم سمنان، فقط یک ماه مهلت دادهاند. من هم از خان بابا خان که عصر براي
خداحافظی و رفتن به مازندران آمده بود شنیده بودم که خلخالی امروز دو به ظهر مانده از اداره منفصل شده. پرسیدم. گفت دو به
ظهر مانده براي اینکه امین الملک تلفن زده بود رفتم به آنجا. اجزا همچه حدس زدند که من از اداره خارج شدم. گفت نمیدانم
چه کنم و خیلی بر من سخت گرفتهاند که بروم سمنان، و الا منفصل از کار خواهم شد. اگر بروم سمنان بهتر است و حقوقم بیشتر،
اما میترسم آنجا مرا ضایع نمایند. بعد خیلی در فکر، من و او فرو رفتیم که چه کند بهتر است؟ بعد قرار شد پسفردا باز همدیگر را
ملاقات نمائیم.
بعد بلند شده در بین راه به خانه جلال لشکر، گفتم که فردا صبح آقاي سردار جنگ بدون اطلاع تشریف میآورند بدانید.
ص: 409
حواله وثوق الدوله براي خانواده محبوسین کمیته مجازات
بعد ساعت سه از شب به خانه آمده کاغذي هم از مرآت الممالک که عذر از آمدن به خانه آقا میرزا علی اکبر خواسته بود که باید
بروم شمیران و پنجاه تومان حواله وثوق الدوله را فرستادم مهدي خان گرفت و خودتان تقسیم بین خانههاي قاضی و عماد و ابو
الفتحزاده بنمائید، اما آنها را با ملاحظه تفاوت احتیاج تقسیم نمایید. بعد احمد هم از خانه عمهاش آمد و گفت عمهام همین
چندروزه از سینک میآید و چهار تومان را به گلینباجی دادم. بعد شام بدل چلو اسلامبلی را خورده، چون برنج بود و آبگوشت و
گوجهفرنگی خیلی کم داشت و روغن هم نداده بودند، فقط به آبگوشت مختصري طبخ شده بود. به نیت چلو اسلامبلی با انگور
خوردیم و خوابیدیم.
[امور روزانه]
جمعه هشتم ذیقعده.- صبح بعد از خواب بلند شده، از تخت پایم عمودي در رفت و به تیزه هره اطراف آبانبار وسط حیاط گرفت
و قدري کف پایم را از پوست درانید. کاغذي به آقاي مرآت نوشته و عذرش را از آمدن پذیرفته به احمد دادم برد که اگر نرفته
باشد ملاقات ما را قبول نماید. اما خودش بعد شمیران برود و مهمانی نیاید. مراجعت نموده گفت رفته بودند. بعد آقا میرزا حیدر
علی شیرازي آمد و قدري دلتنگی از اخلاق حاج محمد آقاي جهرمی، رفیق سابق خودش نمود که باوجود خیلی مهربانی من به او،
حالا که تفریق کردیم و هرصدمه و ضرري که از او به من رسیده و تحمل نمودم، حالا هرجا که من ارتباطی دارم بدگویی میکند.
صفحه 374 از 655
بعد احمد را فرستادم منزل عین الممالک که عرض نماید. که چون آقاي مرآت عذر آوردهاند، شما اینجا تشریف بیاورید در
خدمت شما سر راهت باهم به محل موعود برویم. ایشان هم فرموده بودند این کار را خواهم کرد. خانه هم آبگوشت با
گوجهفرنگی بار و احمد یک مرتبه رفت و از سنگکی امیر تومانی، نان به دستش نیامده بود، رفت از لواشی مقابل خانه بلکه کاري
بکند.
صحبتهاي معتصم الدوله
آقاي معتصم الدوله آمده، قدري صحبت از حرکات اشخاص که مثل بینش و میرزا سید مصطفی خان جاهلانه و رذیلانه میکنند
نموده، مشغول صحبت،
ص: 410
آقاي عین الممالک هم تشریف آورده، قدري هم در بودن ایشان، بعد معتصم الدوله رفته، من و آقاي عین الممالک هم رو به خانه
آقا میرزا علی اکبر رفته، احمد را هم گفتم که محل غایب غیرمتوفاي آقاي مرآت الممالک مال تو، تو هم منزل انتیکهچی بیا. بعد
به خانه انتیکهچی رسیده، از نیامدن و نتوانستن آقاي مرآت عذر خواستیم و قسمی که رنجور نشود.
جوانی مدیر ایران
بعد از مقداري صحبت از اطراف و متفرقه، ناهار خوبی عبارت از زعفران پلو با مسماي بادنجان و دوغ و خربزه و انگور و سایر
لوازم خیلی ماکول، آقاي آقا شیخ محمد رضاي قمی را هم فرستادیم تشریف آورده، بعد از ناهار هم روزنامه و ورود قشون
انگلیسی را به بادکوبه در جریده امروز ایران خواندیم و تعجب از وزیر علوم امروزه که مدیریت را به برادر ملک الشعراء که
شنیدهام میگویند 24 سال منتها داشته باشد داده و حال آنکه مدیر جراید قانونا [باید] سی سال اقلا داشته باشند. بعد خوابیده، بعد
از خواب چایی خورده، دو و نیم به غروب بیرون. من به خانه با احمد، و عین الممالک به جایی مدعو و تشریف بردند. یک قرآن
خطی هم که شش تومان خریده بودم و داده بودم که انتیکهچی به سلیقه خودش دستور صحافی او را بدهد تمام کرده بود به اجرت
سه تومان.
آن را هم از خانه انتیکه چی گرفته، احمد خانه آورد. من هم خانه دیدم جز بتول کسی نیست. ننه اسماعیل هم به مریضخانه رفته
بود. احمد هم به حمام رفت.
من هم کف پایم مجروح از صبح و به واسطه رفتن بیرون، خونابه پس داده بود.
خانه مانده، مشغول باغچه و تحریر شده تا مغرب. شب هم آبگوشت با کلم داشته، با انگور و نان بازاري خورده خوابیدیم.
رسیدگی به خانواده زندانیان کمیته مجازات
شنبه نهم ذیقعده.- صبح بعد از چاي و تهیه آش رشته از جهت بینانی و گیر نیامدن بازار، دو از دسته گذشته از خانه بیرون آمده
خانه ابو الفتحزاده رفته که ثلث پنجاه تومان وثوق الدوله را به عیال او بدهم. گفتند خانه پدرش منزل دارد.
چون عیالات سرتیپ را شخصا نمیشناختم به خانه عیال ارداقی رفته، آن پسره
ص: 411
قوم و خویش عیال ارداقی گویا حسین نام باشد در حضور او پنجاه تومان را به عیال ارداقی داده، سپردم که سه قسمت نموده، یک
سهم شانزده تومان و شش هزار و سیزده شاهی براي خودش و یک سهم براي عیال اسد الله خان و یک سهم براي عیالات عماد
صفحه 375 از 655
الکتاب برساند و قبض از آنها بگیرد. آن هم قبول، بعد بیرون آمده مراجعت به خانه نمودم.
فراش پست رسید؛ دو کاغذ از حاکم سمنان و یکی از معاون همایون بروجرد آورد. تا ظهر مشغول نوشتجات و کاغذها بوده، ناهار
آش رشته کشک خوبی با سیرداغ خورده خوابیدم. عصر بلند شده آدم عین الممالک آمد که بنا شد آقاي مرآت و شما عصر آنجا
بیایید. من هم چایی خورده دو به غروب به منزل عین الممالک رفته بعد از خوردن چایی و ساعتی، مرآت هم رسید. سه نفري، من
قضیه ملاقات با رییس الوزراء و با حضور وزیر عدلیه، تماما آنچه نظرم بود بیترتیب گفته، آنها هم ملاقات را تصدیق نموده، بعد
عضد الممالک و میرزا محمد علی خان و منتصر السلطان هم آمده صحبت کاسکو و مرغها و اسبهاي لندن و غیره شد.
چه اعجوبهاي است معین التجار بوشهري
صحبت معین بوشهري و اینکه چه دخلها و چه اعجوبهاي در کار کردن و فساد هست و چه دخل از ایل ممسنی که چهل هزار در
خانه هستند و هرسالی از هر خانه سه تومان بگیرد چهقدر میشود. خاك آن معدن که چند کرور ذرع و فوایدي آن خاك دارد که
منجمله اگر آن خاك نباشد کشتیهاي روي کره مختل میشود، چه که آب دریاها اگر آن خاك را به کشتیها نمایند بیرون
کشتی مثل توي سماور تحجر پیدا کرده، به دریا فرومیرود و فواید دیگر. و فریفتن بوشهري هرکسی را به هرچه که میل دارد.
منجمله حکیم الملک چون میل به تمبر دارد، پنج هزار تومان تمبر فرستاد از شیراز و لار، تمبرهاي سید لاري را خریدند و به حکیم
الملک داد که حالا حکیم الملک به سی هزار تومان نمیدهد، لیکن مستوفی را هرچه داده به یک بهانه پسداده است. بعد یک
ساعت از شب رفته، بلند شده به خانه آمدم. شام نان و آش رشته و انگور داشتیم. احمد آمده خوردیم و خوابیدیم.
ص: 412
امور روزانه]
یکشنبه دهم ذیقعده.- صبح بعد از چایی توي باغچه یازده عدد بادمجان و مقداري گوجه به مساعدت احمد چیده که ناهار یتیمچه
بخوریم. ننه اسماعیل هم دیدم که چادر نموده رفت. پرسیدم. بتول گفت که قصد خانه خلخالی را داشت. بعد آقا مشهدي رضاي
کاشانی به عنوان خداحافظی که امشب بارم را به شتردار داده، فردا خودم پیاده بهسمت قم که کمره بروم میروم.
سوءاستفاده به اسم انجمن طبرستان
مشغول صحبت بوده در زدند. آقا شیخ عبد العلی مجله اسلامی که سابقا شنیده بودم به صلحیه بارفروش رفته، ورود نمود. تعجب
نمودم که چه شده، بیخبر آمده. مدتی نشسته متفرقه صحبت کردیم و بعضی جوابها را میگفت به شما خواهم گفت تا اینکه
فهماند که باید تنها صحبت نماییم. آقا مشهدي رضا خداحافظی کرده رفت. بعد شرح مسافرت خود را که من اسما براي گم کردن
رد به اسم صلحیه بارفروش رفتم. افجهاي مخبر السلطنه را دید و گفت ماموریتی اسما براي من تهیه کند که بروم مازندران و براي
جنگلیها تهیه سوار نمایم. او هم صلحیه را تهیه نمود. من رفتم بارفروش، آنجا از امیر مؤید چیزهاي بدي شنیدم که فکر دخل و با
مستعان و حاج آقا به اسم انجمن طبرستان مردم را همه قسم موقع استفاده قرار داده. رفتم به ساري و ورود به خانه امیر مؤید نمودم.
او هم انجمنی بود و فورا آمده، گفت شما چهطور شد آمدید؟ گفتم براي صلحیه بارفروش آمده بودم، چون شما مرا خواستید آمدم
شما را دیدن نمایم، اما محرمانه به شیخ محمد حسن نامی که از جنگل مأمور آنجا شده بود رساندم که با من اظهار آشنایی نکند تا
کاملا بتوانم از نیات امیر مؤید مطلع شوم. او هم قبول نمود.
صفحه 376 از 655
جمهوري طبرستان و خیالات امیر مؤید
بعد امیر مؤید گفت شما اجل شانا براي صلحیه هستید و ما شما را براي کارهاي بزرگ که جمع کردن وجوهات و عواید باشد چون
امین و مطمئن هستید انتخاب از انجمن میکنیم. با سوار بروید و از محلهها اعانهها را وصول نمایید.
من گفتم که این کار از من ساخته نیست و حالا چند روز خستگی در کنم بعد ببینم. بعد امیر مؤید گفت شخصی از طرف اتحاد
اسلام جنگل آمده و استمداد و
ص: 413
جمعیت میخواهد، شما چه صلاح میدانید؟ من چندان مساعدت نکردم و گفتم احوال روحی آنها را باید فهمید. بعد دیدم امیر
مؤید عنوان کرد که ما باید خودمان را نگاه بداریم و نگذاریم عواید مملکت طبرستان ما صرف شهوات طهرانیها بشود. دوایر در
دست خودمان، عواید خودمان صرف قشون حافظ خودمان، رؤسا از خودمان. چه جهت دارد با همه احتیاجات، مازندران پولش
جاي دیگر برود. مگر دول متحده جمهوري چه ضرر دارد؟ ما هم همان زمینه و ریشه را تعقیب میکنیم. من دیدم کاملا اینها و
انجمن به این خیال خام مضر، آن هم براي چپاول مردم و تصرف مالیه و جمع اعانه. صورت بودجهاي هم مستعان نوشته به آنها
داده بود که مخارج دوایر دولتی طبرستان از چه میزانی باشد و لیکن صورتا گاهی به اسم اینکه تجهیزاتی براي جنگل بکنیم و
گاهی به اسم اینکه خودمان را حفظ نماییم.
مخالفت امیر مؤید با میتینگ ضد انگلیسی
بعد من با دمکراتهاي آنجا لزوم میتینگ را بر علیه انگلیسیها لازم دیدیم و [به امیر مؤید گفتیم] تهیه آن را کاملا فراهم آورید.
ظهر آن روز که عصر میتینگ باید داده شود امیر مؤید از انجمن آمد و گفت انجمن رأي را به میتینگ نداده و شیخ علی اکبر
رییس انجمن گفته عصر میآیم و جلو [ي] مردم را میگیرم. من گفتم شماها چه عنوانی دارید که به اسم عامه جمع شده حکم
میکنید و میگویید منتخب شدهایم. شما را کی انتخاب کرده؟ مجلس شورا یا انجمن بلدي یا حزب؟ چه هستید؟ و هزار نفر مردم
خارج و دمکراتها اهل مازندران نیستید؟ شماها پانزده نفر همه کاره شدید. هرکدام بیایید عصر در میتینگ مردم شما را مفتضح
میکنند. عصر هم میتینگ باشکوهی داده شد و امیر مؤید نتوانست جلوگیري کند. بعد خودش دید کار بدي کرده، گفت مستعان
ما را واداشت که مانع شویم و به یک شخصی اول گفت که او بیاید. او گفت ما قبول نکردیم بعد خودش شخصا اظهار و اصرار
نمود.
فرار مستعان از مازندران
بعد ما دمکراتها درصدد افتادیم مستعان را بیرون کنیم. امیر مؤید همراهی نکرد. رییس نظمیه را دیدیم. او گفت از کفیل حکومت
که سردار جلیل یا قریب
ص: 414
این اسم باشد حکمی براي من صادر نمایید فورا این کار را خواهم کرد. کفیل حکومت را دیدیم، او گفت دمکراتها با من همراه
باشند، من خودم بدون نظمیه اخراجش میکنم گفتم همراه هستند. کفیل فرستاد نزد مستعان که باید تا امشب بروي. مستعان هم
ناچارا فرار کرد. بعد آمدیم علما را با جمعی تحریک کردیم که بر علیه انجمن قیام نمایند و بگویند تحت چه عنوانی است که
اینهمه پول از مردم میگیرید؟ اگر براي نظم شهر است، شهر نظمیه دارد و اگر براي جنگل است کدام سوار شما به جنگل رفته؟
صفحه 377 از 655
امیر مؤید گفت من سوارهایم حاضر و میرود. سردار جلیل حاکم، سوارهایش را روانه کرد بروند جنگل. امیر مؤید گفت
سوارهایم میروند منزلشان خرجی بردارند و دوروزه میآیند. بعد خود امیر مؤید رفت به بارفروش و سوارهایش هم رفت به
منزلهاشان و ابدا بعد هم نیامدند.
بعد من هم آمدم بارفروش، دیدم امیر مؤید به امیر مکرم نوشته که بیاید و با او همراهی در حفظ انجمن و کارهاي آنها بنماید. به
امیر مکرم نوشتم و او را از مساعدت با امیر مؤید جلوگیري نمودم. او هم به امیر مؤید نوشت که من در قضیه عضد السلطان با تو
یکی شدم، دیگر با سایر کارهاي تو همراه نمیتوانم بشوم تا اینکه حالا آمدم طهران براي ترتیب بعضی امور.
پیشنهاد شیخ عبد العلی براي کار تشکیلاتی و مخالفت من
حالا وثوق الدوله سرکار آمده و دمکراتهاي تشکیلیون چه فسادها کرده و میکنند و ماها از اعمال سابقه پشیمان و با شما
حاضریم همه قسم صمیمیت نماییم و کار بنماییم. شما هم باید با خلخالی، افجهاي و من مساعدت نمایی و هرچه رأي شما باشد
رفتار میشود. پرویز را من نمیگویم باشد، او لازم نیست.
من خیلی اظهار یأس نمودم که نمیشود با شما کار کرد. بالاخره با هزاران عجز و الحاح قول از من گرفت که فردا برحسب وعده
آقاي خلخالی صبح به منزل خلخالی رفته، افجهاي هم اگر از ده آمده باشد او هم باشد صحبت نماییم. بعد ناهار قلیه بادنجان و
گوجهفرنگی با انگور و پنیر آورده با آقا شیخ عبد العلی و احمد خوردیم.
فراش تلفن مرکزي آمد که سه به غروب در مرکز تلفن مرکزي شما را معتمد الدوله خواهش کرده که بیایید، ایشان در تجریش. من
هم قبول کرده
ص: 415
خوابیدم. چهار به غروب بلند شده با آقا شیخ عبد العلی چایی خورده بیرون آمده سوار واگون، توپخانه پیاده شده، آقا شیخ عبد
العلی به خانهاش، من به تلفنخانه، با معتمد الدوله صحبت. همینقدر شد که فهمیدم وجهی براي عیالش لازم و عیسیآباد را رهن
میگذارد. من گفتم به شاهزاده که شما را در شهر باید ملاقات نمایم. جواب داد صبح سهشنبه میآیم.
کمبود ذغال
بعد از تلفنخانه بیرون آمده به دکان آقا شیخ حسین گیوه فروش که برایم ذغال بخرد. گفت میدان امین السلطان بهتر است. از آنجا
سوار واگون شده از ماشین به میدان رفته، گفتند اگر ذغال بیاید صبح میآید. از آنجا مقارن غروب به دکان آقا میرزا ماشاء الله
دوختهفروش رفته مبلغ ده تومان به ایشان داده که دو سه روز صبح از میدان امین السلطان عبور و اگر ممکن شود یکبار، دوبار
ذغال براي ما خریده بفرستد. گفت خیلی ذغال تنگ است و یک لنگه را به دو نفر میدهند. هر قدر ممکن شد ارسال میدارم.
بیانصافی تدین و کاشانی
بعد مقارن مغرب از راه بازار به دکان آقا مهدي علی اکبر عطار سر چهارسوق بزرگ رفته، اظهار داشت که تدین اول شاگردي که
به مدرسه او رفت پسر من بود.
بعد از اینکه در باغ شاه گرفتار شدم و زیر زنجیر بودم پسر من یک ماه ماهیانهاش عقب افتاده بود. پسر مرا در صف افتضاح نگاه
داشت؛ همچه آدم بیشرفی است.
سید عبد الرحیم کاشانی موقع بمباردمان مجلس خودش شبانه با لباس عوضی توي درشکه به سفارت انگلیس رفت. مرا به التماس
صفحه 378 از 655
توي سفارت از آن پشت برد. بعد در کوچه سفارت مرا گذاشت و رفت تو. بعد آدم فرستاد که باید بروي.
من نرفتم. بعد خودش آمد و مرا به زور بیرون کرد تا آنکه بیرون گرفتار باغشاه و زنجیر گران مدتها شدم.
نان را به قیمت روز باید خورد!
آقاي خلخالی را هم شنیدم که این روزها به یکی از اشخاص گفته بود نان را به قیمت روز باید خورد. بعد گفت محبوسین را به
اشد ضربات در نظمیه زدهاند. به
ص: 416
واسطه آنکه آنها داد و فریاد کرده بودند که ما را به خلاف قانون چرا نگاه میدارید؟ تا کی حبس که رسیدگی بکنید؟ چهارده
ماه که حبس نمیشود. اگر مقصریم مجازات کو؟ اگر بیتقصیریم چرا رها نمیکنید؟ چرا معاش عیالات ما را نمیدهید؟ چرا ما را
با محبوسین رذل غیرپلتیکی یکجا جمع کردهاید؟ آژانها جلوگیري از آنها میکنند. آنها بناي اشتلم میگذارند. بعد آژانهاي
نظمیه ریخته، آنها را فوق العاده صدمه میزنند.
نقل عدل الملک از کمیته مجازات و غیره
بعد از دکان عطار بهسمت خانه آمده، درب خانه عدل الملک تعارف سر سکو و خوردن شربت و سیگار نموده، نیم از شب تا دو
نشسته صحبت نمودیم. گفت من خبر از کمیته مجازات نداشتم. کریم اصرار داشت به من ماموریتی بدهید بروم بیرونها. وقت رفتن
بعضی اسرار خیلی بزرگ میگویم. بعد که کمیته مجازات بعضی عملیات کرد نصیر السلطنه و محتشم السلطنه فقط به من گفتند
قاضی و عماد هم بیخبر از کمیته نیستند. یک روز قاضی در خیابان به من رسید و گفت واقعا عجب قلمی دارید و این بیاننامه
کمیته مجازات را که شب مهتاب است خوب نوشتهاید. من خلقم تنگ شده و گفتم تو ریقّو میخواهی به من رنگ بزنی و مرا به
کار خودت تهدید نمایی و رد گم کنی؟ یکی دو مرتبه هم عماد و قاضی دیدند که کریم آمده بود و با من در وزارت داخله خلوت
کرده بود، آنها همچه حدس زدند که به من مطالب را گفته.
کیفیت کمیته
گفتم کیفیت کمیته را که عقیده داري بیان کنید؟ گفت این فکر از منشیزاده، بعد ابو الفتح خان و بعد مشکوة، چون بین آنها در
خصوص بعضی قضایا، منجمله طرفیت کریم با آنها که پولها گرفتهاید و به ما نمیدهید و قضیه ورود بهادر السلطنه و غیره قاضی
و عماد را به حکمیت خواسته، آنها چون مطلع شدند ناچارا آنها را جزو کمیته نمودند. کشتن آقا محسن را آقا احسان الله خان
کرد و الان جنگل است. حسین لله براي پاییدن او و شلوغ کردن. و الا او قابل جایی نیست. فقط رشید السلطان و احسان الله خان
کاري هستند، مابقی جعلق و
ص: 417
ریقو. قتل امین الملک را هم میرزا علی اصغر خان که در ژاندارمري به واسطه فرار گرفتار و تیربارانش نمودند کاري بود. سایرین
بیعرضه هستند. در آن اوقات سپهسالار پیغام به من داد که صمصام السلطنه چند شب قبل منزل سعد الدوله مهمان بود و آنجا
مذاکره شد که سه نفر باید معین کرد و عدل الملک را ترور نمایند، خودت را مواظب باش. بعد از جایی به من خبر رسید که سه
نفر را خود سپهسالار از قزوین خواسته که تو را ترور نمایند، یکی قاسم نام. فرستادم آنها را رد برداشته، گاهی از طرف وزارت
داخله که مرا هیکلا بشناسند. تا آنگه گفتند روزها در کافه میروند و شبها در هتل منزل دارند. خودم یک روز از وزارت داخله
صفحه 379 از 655
بلند شده رفتم کافه و آنها را شناخته، بین آنها نشسته، به قاسم گفتم من شما را میخواهم قدري صحبت نمایم. گفت من با شما
کاري ندارم. گفتم من با شما کار دارم. اما صحبت فقط است. به هرقسمی بود راضیش نمودم که برویم در یکی از اطاقهایی که
آن هتل [دارد]، قبول نمود. بلند شدیم، بالاخره رفیق شدیم و بروز داد که ما را سپهسالار خواسته.
بعد ساعت دو با عدل الملک خداحافظی کرده به خانه آمده، شام نان و قلیه بادنجان با انگور و پنیر خورده خوابیدیم. بعد از نیم
ساعتی آب میآمد، مشغول آبیاري با احمد. گاهی خواب، گاهی مشغول آبیاري، یک به اذان خوابیده، عصر هم حاج جلال لشکر
آمده بود خانه و گفته بود فردا صبح میآیم.
دمکراتهاي صالح و غیرصالح
دوشنبه یازدهم ذیقعده.- صبح بعد از چایی به احمد گفتم برود منزل حاج جلال لشکر و عذر بخواهد. خودم هم به خانه خلخالی
رفته، مجله اسلامی آنجا بود.
مشغول صحبت شده، بناي کارکردن با افراد صالح را عنوان کردند که کمکم جمع و بهتدریج مشغول شویم. گفتم افراد صالح و
غیرصالح نمیشناسم. باید عموم افراد دمکرات قدیم به اصطلاح 21 ماه قبل را هرکس بود جمع نموده و از آنها بدون تزریق و
دستهبندي انتخاب کمیته نموده، بعد کمیته اشخاص فاسد را اخراج نماید. دمکراتهاي جدید را من به دمکراتی نمیشناسم.
مجله گفت باید افراد فاسد را داخل نکرد و از غیر آنها مشغول حوزهبندي و تشکیلات شد. خلخالی گفت باید محرمانه و سري
کمکم افراد صالح را جمع
ص: 418
نمود، بهتدریج دو سه ماهی مثل پنج سال قبل که کمیته نقیبزاده و میرزا علی اکبر و آقا میرزا حسین قزوینی و آقا سید هاشم را به
تدبیر منحل نمودیم، اینها را هم منحل نماییم.
من گفتم فکر کنید، اگر این قسمی که من گفتم بهتر از همه شقوق شد و مشغول شدید من هم با اساس صحیح حاضرم و الا
اطمینان اشخاص، من به هیچکس ندارم. فقط به ادارهبندي با اساس میتوانم امیدوار باشم.
بعد آقا شیخ احمد آمده، قدري صحبت. بعد آقا میرزا محسن نجمآبادي با یک نفر دیگر آمده، من بلند شده، مجله هم با من آمده،
قرار گذاشت فردا عصر سه به غروب مانده بیاید منزل بنده. توي راه آقا مرتضی نجمآبادي را که به منزل خلخالی میرفت
احوالپرسی. بعد من بهطرف پاي قاپق [رفته] چیز خریدنی نیافتم، مراجعت به بازار. یک لوله لامپا و یک جین کبریت خریده با آقا
میرزا عباسقلی خان صحبت صلح جنگلیها را مینمودیم که آیا راست یا دروغ است؟
بعد بلند شده در بین راه معاون السلطنه را دیده، دم درش، اظهار کشیدن سیگاري نموده، رفتم. آقاي عین الممالک و عضد
الممالک و میرزا محمد علی خان بوده، قدري صحبت و یک سیگاري کشیده بلند شدم.
افتراي معاون السلطنه به من
آقاي عین الممالک هم آمد. در بین راه اظهار داشت که شخصی نقل از معاون السلطنه کرد که شنیدم او گفت که کمرهاي گفته
من زمین کعبه را با مبال خانه خودم تفاوت نمیدهم، اما چون عامه به آن طرف احترام میکنند من هم قبول کردهام، شما همچه
چیزي گفتهاید؟ گفتم بیچاره متقلب معاون السلطنه، اگر او همچه حرفی زده احمق نفهمیده یا آدم جعالی است، منتها اثر ندارد. من
گفتهام اینکه من بهطرف کعبه نماز میخوانم، محض اطاعت به خداست. خدا به هرطرف امر کند؛ یا کلیسا، یا بیت المقدس، یا
مطبخ یا تالار یا هرجاي دیگر من فی حد ذاته زمین کعبه را با زمین مطبخ خانه خودم یا جاي دیگر از هرزمین تفاوتی نمیدهم.
صفحه 380 از 655
شرافتی که دارد ذاتی نیست، به جهت امر خداست به من، و همچنین در مطالب سیاسی. مسأله زمین مجلس فی حد ذاته شرافتی با
سایر زمینها ندارد. اینکه میبینی حالا اینقدر مقدس در انظار شده به واسطه انتخاب و توجه عموم است. حالا آن مکان را جاي
ص: 419
وَ إِذا لَقُوا الَّذِینَ آمَنُوا قالُوا آمَنَّا وَ إِذا خَلَوْا » دیگر عموم قرار دهد، جاي دیگر مقدس میشود. بعد قدري خندیدم از شارلاتانیهاي
فهمیدم آقاي معاون السلطنه اولاد روحانی آن غیر مرحومین معاصر محمد نبی «.«1» إِلی شَیاطِینِهِمْ قالُوا إِنَّا مَعَکُمْ إِنَّما نَحْنُ مُسْتَهْزِؤُنَ
(ص) خود را معرفی مینماید.
قهر و آشتی بر سر منافع دموکراسی
بعد آقاي عین الممالک به خانه، من هم به خانه، ناهار آبگوشت بادنجان کلم گوجه با انگور خوردیم، بعد خوابیده، یادم آمد
معاون السلطنه توي راه امروز گفت چند شب پیش که صدرائی، تدین، دکتر حسن خان، ملک الشعراء و جمعی در خانه آقا سید
کاظم بودند و براي اینکه منافع دمکراسی را ملک الشعراء و صدرایی میبرند و سایرین در غضب هستند در آن شب بین آقایان نزاع
شده، به قهر و دعوا کشیده شد. پریشب آقایان را اقتدار الدوله وعده گرفت و آنها را آشتی داد.
بعد از خواب چایی خورده. ننه اسماعیل به مریضخانه رفت. گلین باجی کلفت همشیره هم با چهار نان شیرمال آمد که همشیره
دیروز از سینک به شهر آمده و حالش سالم و پول هم ندارد و احمد آقا را خواسته که امشب بیاید آنجا.
بعد هم او رفت. من هم بیرون آمده احمد را گفتم برود منزل میرزا عباسقلی خان کمرهاي که خیال فروختن ذغال آذوقه خودش را
دارد و میرود به کمره و دیروز آمده بود مرا ببیند و من نبودم، احوالپرسی نموده، وقت آمدن او یا رفتن مرا معین نماید و اگر
ذغالهایش را نفروخته به ما بفروشد.
بعد خودم دو به غروب منزل حاج صادق بانکی براي احوالپرسی رفته نبود. به منزل آقاي آقا تقی کنی احوالپرسی دملها که
درآورده بود رفتم. در بستر افتاده و مسهل فلوس به جهت حالت پیچ و اسهالی که سه چهار روز بود پیدا کرده بود. تا غروب
صحبت و چایی و دو سه انجیر خورده و پنج دانه بادنجان امریکایی چیده، حافظ الصحه طالقانی آمده صحبت نمودیم و غروب
بیرون آمده یک چارك قند خریده به خانه آمدم. بتول تنها بود. گفت یک کسی از کمره عصر آمدورفت گردش که شب بیاید.
احمد هم غروب رفت به خانه عمهاش. بعد از نیم از شب ننه اسماعیل هم آمد.
______________________________
. 1). سوره بقره، آیه 14 )
ص: 420
جنگ پسر امیر مفخم با برادر سردار اسعد در کمره
امروز صبح هم آقا میرزا محمد علی فرنقی را در بازار دیده، گفت عزت الله خان پسر امیر مفخم با محمد خان برادر سردار اسعد
مشغول جنگ شدهاند. یعنی بغتتا عزت الله و سوارهایش صدماتی به اجزاي آنها در طیبآباد زدهاند، آنها هم آمده خمین ناظم
التجار آقا حبیب الله را گرفته و بردهاند بیست هزار تومان میخواهند از او بگیرند.
ساعت دو از شب رفته یمین الملک گروسی آمد براي اینکه هزار و پانصد تومان دیگر از من بگیرد و با سند سابق یک سند سه
ساعت دو و نیم یمین الملک رفت، درسه، شام آبگوشت کلم بادنجان با بتول و ننه اسماعیل خورده، منتظر «1» ... هزار تومانی بدهد
شده آقا سید عبد الحسین خمینی که عصر آمده بود و رفته بود که شب بیاید. نیامد. بعد از شام خوابیدم.
صفحه 381 از 655
حیرت از مراودات معاون السلطنه
سهشنبه دوازدهم ذیقعده.- صبح بعد از چایی به منزل آقا میرزا عباسقلی خان کمرهاي رفته، نبود. مراجعت به خانه. بین راه آقا شیخ
حسن خان با نصرت الممالک میآمدند. پرسیدم. گفت مبین الدوله را رفتم ببینم نبود. قدري صحبت از بیترتیبی امر خبازخانه که
با آذري شده نقل شد. بعد به خانه آمده در باغچه مشغول بودم که آقاي شیخ محمد علی قزوینی و آقاي معاون السلطنه آمدند.
شاید باشد. باز از اوضاع خودشان و اینکه امروز عصر در « ان کیدا من کان عظیما » حیرت از مراودات آقاي معاون السلطنه دارم که
مجمع قریب چهل نفر دعوت کردهاند و اسامی صدرایی، تدین، ملک الشعراء، جلیل الملک، دکتر حسن خان، بهمن به اسم
کمیسیون مختلط دعوت شدهاند که ترتیب تشکیل کمیته را براي طرفداري از وثوق الدوله بنمایند و مرا هم دعوت نکردهاند. دیروز
اول مغرب صدرایی، خلخالی، پرویز از طرف بالاي چهارراه مخبر الدوله که مو لاي درزشان به اصطلاح نمیرفت میآمدند،
نمیدانم کجا بودند. که امروز تحکیم موقع خلخالی در اداره خودش شد. میرزا علی اکبر را هم چند روز قبل
______________________________
1). چند سطر خوانده نشد )
ص: 421
برده بودند منزل صدرایی و آشتی کرده بود، به قسمی که خواسته بود دست صدرایی را ببوسد. چند روز قبل آقایان هم در منزل
یکی از خودشان آش رشته درست کرده بودند و قرار تشکیلات را باهم ریخته بودند و میرزا علی اکبر را هم وثوق الدوله قول داده
که از ساوه انتخاب شود. حال چه باید کرد؟
توسل به عموم و نه دستهبندي
من گفتم قصد شما چیست؟ گفتند که از شما استعانت فکري مینماییم. گفتم آن است که با دست عموم کار کنید و الا شما هم
مثل آنها دستهبند و بالاخره مغلوب خواهید شد. خیلی صحبت نمودند و چایی میل کرده تشریف بردند.
معاون السلطنه قسم میخورد اظهار یگانگی به امور دارد و در خودش هرکدام باشد مینماید اما با هیچکس محافظهکار نمیتواند
صمیمی باشد بعد آقایان رفته. از خود آقایان پرسیدم که چطور شد باهم بودید؟ معاون السلطنه گفت توي راه میآمدم آقا شیخ
محمد علی را دیدم بعد باهم آمدیم. بعد احمد که دیشب به خانه عمهاش رفته بود نزدیک ناهار آمد و گفت دیشب ساعت یک در
سرچشمه معاون السلطنه و آقا شیخ محمد علی را دیدم باهم میرفتند. معلوم شد که یک مقدار جاسوسیت و منافقت معاون
المنافقین بیماخذ نباید باشد.
گرفتاريهاي ملکی معتمد الدوله
نیم به ظهر شاهزاده معتمد الدوله تشریف آورده اظهار داشت دو ده خانم، یکی عیسیآباد و یکی شیروان به اجاره حاج فلان سه
ساله بود که هرماهی صد تومان بدهد. ما دیدیم ضرر میکند. یک دانگ و نیم ملک هم خانه در کزاز داشت، او را به هشتصد
تومان میخواستند بخرند ما نمیدادیم. براي اینکه گرفتار اجاره شده بودیم راضی شدیم و به رکن الممالک عراقی ملک کزاز را
دادیم که دو ده ما را فسخ اجاره نمایند. طلبهاي آنها هم بابت مساعده و غیره هزار و پانصد تومان پاي ما حساب بار آورده
بودند. هفتصد تومان دستی بده [کار] شدیم. آن هفتصد تومان را لازم داشتیم قرض نماییم، به علاوه سیصد تومان دیگر. بعد من
تفصیل یمین الملک را که دیشب آمده بود گفتم. بعد عرض کردم اگر حقیقتا در تضییق هستید معامله یمین الملک را سختگیري
صفحه 382 از 655
نمایم و برگردانم.
ص: 422
گفت اگر نشد همین دوروزه به من بهتوسط تلفن خبر دهید. بعد قرار شد من فردا ناهار بروم منزل مشیر اکرم باهم قدري صحبت
نماییم.
ایشان تشریف برده، ناهار آبگوشت، حلیمبادمجان با انگور خورده خوابیدیم. بعد از خواب چایی خورده احمد را فرستادم یک
تومان آقا میرزا سیف الله توتونفروش را که دیروز قرض کرده بودم بدهد، یک کیسه حنا بخرد.
کتابهاي بچههاي عمهاش را از بازار خریده به آنها برساند، برگشتن یک من نان و یک چارك گوشت گرفته بیاورد. بتول و ننه
اسماعیل هم قصد خانه حاج جلال لشکر را داشته بروند.
درگیري اعضاي کمیته مجازات در زندان
من هم برحسب وعده منتظر خلخالی و مجله اسلامی بوده که بیایند، نیامدند.
مقارن غروب مرآت الممالک آمد. بدوا خیلی اظهار تألم از حرکات محبوسین و وقایع آن تو، که مکاتکه [کتککاري] با آژانها
شده بود. گفت گمان نمیکنم که رفقا با آن ملاحظاتی که در آنها هست که پول وثوق الدوله را به ملاحظه خلاف تأدب پس
نمیدهند، آنوقت یک همچه حرکتی از آنها سر بزند. بعد گفت حدس میزنم که محرك و سبب خارجی داشتهاند. شنیدم چند
روز قبل از گرفتاري برزو نامی است شجاع لشکر که در قضیه مسجد شاه هم باعث بعضی شرارتها شده بود میگفت مرا هم
میگیرند بعد او را هم گرفتند و من از او در شبهه هستم و منافق میدانمش. او در محبس بدوا اسباب دعوا شده بود. بعد که او را
آژانها کتک زیادي زدند سایرین به کمک او، خاصه حسین لله اقدامات بدي کردند. بعد هم کتک زیادي به محبوسین، آژانها
زدند و حسین لله را بیش از همه و سرش را هم شکستند.
وضع آشفته نان تهران
بعد از مقدمات پیشآمد مملکتی [صحبت شد] که قسمی تهیه دیدهاند که مردم از بینانی سر تسلیم به اجانب پیش آورند. کسی
دیگر گندم به طهران نمیآورد. آذري هرکس هم جنس براي نان شخصی خودش هم بیاورد به قدري در میدان او و مکاري و
جوال را معطل میکند که تحقیق حال او را کمیسري محلش بنماید و تصدیق جمعیت و بیآذوقگی او را بنماید بعد الزاماتی بدهد
ص: 423
که در جمیع سال خودش و کسانش نان از بازار نخرند تا گندم او را درصورتی که نانواها آن روز گندم کم داشته باشند به او
بدهند. مردم ساوجبلاغ که هیچ، ملاکین خوار و ورامین هم جنس خود را به طهران نمیآورند و به قزوین میبرند. چرا رسما به
انگلیسها اجازه خرید گندم بدهند؟ این قسم میکنند که خود مردم از راه دور ببرند به آنها بفروشند. شنیدم یکصد هزار خروار
گندم از عراق به همدان میبرند که ذخیره قشونی انگلیس باشد به مساعدت سردار اسعد.
مواعید نصرت الدوله به مردم گرسنه
بعد اظهار کرد سه روز قبل نصرت الدوله به خانه آقا سید کمال الدین رفته بود. از آنجا که بیرون آمده بود در نانوایی آنها نزدیک
جمعیت ایستاده بود.
نصرت الدوله میرود بالاي سکو و نطق میکند که مردم، من وزیر عدلیه هستم و الان خدمت آقاي سید کمال مجتهد بودم، توصیه
صفحه 383 از 655
ارزاق را نمود، من قول دادم که شخصا در توسعه ارزاق شهر بکوشم.
در این ضمن یمین الملک گروسی آمد و اظهار داشت که موقع رفتن به خانه آقا شیخ مهدي نجمآبادي گذشته، فردا دو به غروب
در آنجا منتظرم بیایید. بعد آقاي مرآت و ایشان رفته، مرآت وعده پسفردا ناهار را که آقاي عین الممالک هم خبر میکنم بیایند.
من هم قبول نمودم. بعد بتول و ننه اسماعیل هم شبانه از خانه حاج جلال لشکر آمده، احمد هم از خانه عمهاش. شام حلیمبادنجان
بقیه ناهار را خورده خوابیدیم.
میرزا ماشاء الله، درویش واقعی
چهارشنبه سیزدهم ذیقعده.- صبح بعد از خواب و چایی، آقا میرزا ماشاء الله دوختهفروش، خودش با یکبار ذغال شتري که به
زحمت از بیرون دروازه دولاب جلو رفته و گرفته و خودش درویشی حقیقی کرده، حمال نگرفته بود به واسطه اینکه مبادا حمال
راپورت دهد که ذغال را یک نفر میبرد، به خانه آورده.
به قدري از اخلاق ایشان تعجب کردم که این قسم متحمل زحمت شده، خالی کرد و شتر را برد.
ص: 424
اغتشاش نهاوند
بعد آقا میرزا صدر الدین آمده، قدري صحبت اغتشاش نهاوند و جنگ الوار با خوانین آنجا و سد طرق همهجا را نقل کرد. بعد
ایشان رفته، قدري حنا برداشته حمام رفتم. چون استاد محمد از حمام نمره سبزيکار رفته بود، لخت نشده، برادرزاده آقا سید جلیل
را دیدم، شکوه از بیمبالاتی و فحاشی زن آقا سید جلیل نموده بعد رفتم منزل قاضی. درب خانهاش بسته بود.
خبرهاي داخلی معاون السلطنه
به دکان آقا میرزا عباسقلی خان رفته، قدري صحبت نموده، بلند شده معاون السلطنه را دیده گفت دیشب مردم به دعوت در مجمع
نرفته بودند و فقط چند نفري بودند و کابینه متزلزل و سعد الدوله شاید روي کار بیاید و آقا میرزا علی اکبر یک کاغذ از ملک
الشعراء و صدرایی در دست دارد که آنها او را تحریک به رفتن حضرت عبد العظیم کرده بودند و امروز عصر هم در خانه دکتر
حسن خان دعوتی از متنفذین فرقه شده، گویا به جهت ترتیب تشکیلات است.
محرکین تحصن حضرت عبد العظیم
بعد بازار رفته، مدیر الصنایع را دیدم که خیال رفتن به دماوند را فردا داشت. قول گرفتم که دوري قیسی براي من بخرد. بعد آقا
میرزا علی اکبر ساعتساز را دیدم.
پرسیدم شنیدم تو را رفقا تحریک به رفتن حضرت عبد العظیم کرده بودند و سند در این باب داري؟ گفت نجات و ملک الشعراء
مرا واداشتند در خانه مستشار الملک با جمعی. صدرایی و تدین هم بعد که آمدند آنها هم تصویب نمودند، اما کاغذ در دست
ندارم و لیکن شهود زیاد دارم.
بعد سوار واگون و نیم بعد از ظهر به خانه مشیر اکرم رفته، در بین راه واعظ زاده را دیده گفت امروز عصر در خانه دکتر حسن
خان، باغچه مقابل از شما هم دعوت کردهاند. گفتم اگر توانستم میروم. بعد به خانه مشیر اکرم وارد، آنها آخر ناهار و مأیوس از
رفتن من شده، براي من گذاشته. من هم چلو و خورشت بادمجان و قلیه کدو با خربزه کامل خورده، تا دو و نیم به غروب مشغول
صفحه 384 از 655
صحبت و چایی و خواب شده از شارلاتانی مردم که در هردوره داخل کار و اشخاص غیر
ص: 425
شارلاتان و با حقیقت بیکار واقع میشوند. بعد مشیر اکرم به خانه معتضد الملک و معتمد الدوله به خانه خودش که عصر بروند
شمیران.
روایت عماد و قاضی از درگیري داخل زندان
من هم پیاده به نظمیه آمده اجازه ملاقات از رییس محبس گرفته، عماد را دیده از شهرت اینکه با مستحفظین محبس نزاع محبوسین
شده و خیلی بعید از شماها بود. گفت ابدا مربوط به ماها نبود. چند نفر از مجاهدین که با ما تناسب در حبس را ندارند در حیاط
ماها آورده بودند و چند مرتبه هم ما به اجزاي محبس اظهار کرده بودیم که بودن ما با آنها و آنها با ما غیرمتناسب است. خوب
است ماها را جدا نمایید. آنها هم بعضی حرکات غیر معقولانه میکردند، منجمله یک شب همدیگر را تنه زده توي حوض
انداختند و چند شب بعدش حرکات اراذلانه و بناي فحاشی و مقدمه نزاع و کتککاري را با اجزاي محبس فراهم کرده، کار به
جایی رسید که کاسههاي آش را و هرچه دستشان میآمد به کله مستحفظین زده، جنگ مغلوبه شد. ماها هم نتوانستیم جلوگیري
نماییم. بعضی از اشرار غیرمتناسب با ما این کار را نمودند. معلوم شد حسین فشنگچی و شجاع نظام، برزو و غیره آنجا هستند و
حدس زده میشود که آنها را با اینها در یکجا حبس کردهاند. براي وقوع همین حوادث و بدنامی آنها هم شاید باشد.
رسید پول وثوق الدوله
بعد قاضی آمد. او [هم] همین مطالب عماد را گفت و گفت این نظمیه هم مثل نظمیه سابق نیست و ماها نه ماه در اینجا حبس
محترم بودیم و با ماها غیر از خودمان کسی دیگر نبود. حالا ما را با آنها یکجا چرا آوردهاند؟ هرچه به آنها گفتیم، اجزاي
محبس گفتند اگر شرارت کنند جلوگیري خواهیم کرد.
بعد پرسیدم که پنجاه تومان به عیالات شماها رسیده؟ گفتند بله. قبض رسید را از خود آنها خواسته که به اسم مخارج دهروزه
عیالات که آقاي وثوق الدوله داده بنویسند. عماد نوشته و ابو الفتحزاده و قاضی هم امضا، بعد ساعت یک و نیم به غروب بیرون
آمده به خانه آقا شیخ مهدي نجمآبادي رفته، یمین الملک مدتی معطل من بود، تا ساعت دو از شب. قباله سه دنگ قریه گرمدره را
به
ص: 426
اضافه سه دنگ از مزرعه حسین و مزرعه ابراهیم به سه هزار تومان و اجاره نامههاي آنها با شرط وکالت تا دو سال و سه ماه که در
پنج موقع بتواند فسخ نماید نوشته شد.
حکایت وصایت حاج شیخ مرتضی از نیر الدوله و بیست هزار تومان دادن امام خویی و وصایت خودش
و مطلب جدید آقا شیخ مهدي نقل کرد که نیر الدوله قبل از فوت، حاج شیخ مرتضی را میخواهد و وصی خودش میکند.
یکوقت خبر به حاج شیخ مرتضی میرسد که نیر الدوله در حال سکرات. بهعجله به سر موصی خودش را میرساند، میبیند نیر
الدوله مرده، امامجمعه خویی هم آنجاست. حاج شیخ مرتضی میپرسد که شما چطور شد اینجا تشریف آوردید؟ و کی آمدید؟
میگوید مرا نیر الدوله خواست، آمدم. گفت من حاج شیخ مرتضی را از وصایت معزول و موثق الدوله را وصی خود نمودم. حاج
شیخ مرتضی میگوید شما به عنوان شهادت این حرف را میزنید با به عنوان حکم. میگوید اگر مرا مجتهد میدانید به عنوان
صفحه 385 از 655
حکم، و اگر نمیدانید به عنوان شهادت. بعد حاج شیخ مرتضی قهر کرده میرود و در سر خواندن نماز پنج نفر از علما در عرض
هم ایستاده که ما پیشنماز هستیم، بعد نزاع معنوي حاج شیخ مرتضی و امامجمعه بلند میشود تا آنکه مبلغ بیست هزار تومان به
حواله بانک، امامجمعه به حاج شیخ مرتضی میرساند که دست از وصایت نیر الدوله بکشد. آن هم قبول و صلح نمودند.
در این ضمن یک جوان معمم با کمال لطافت و ظرافت و ابهت با جامهها و عباي سفید آمده، عین الملک نشان داد که این میرزا ابو
الحسن پسر آقا شیخ محمد تقی نجمآبادي [است که] گرفتار و جلب به نظمیه شد میباشد. خیلی تعجب نمودم. بعد پانصد تومان به
عین الملک داده و طلب خودم را بابت قباله پیش حساب نموده، مبلغ نهصد و بیست و هشت تومان طلب یمین الملک شد که قباله
جدید را به مهر آقا شیخ باقر و آقا علی نجمآبادي رسانده بدهد و تتمه پول که حاضر بود بگیرد. بعد بلند شده یمین الملک بهسمت
منزل خودش و من از خیابان امیریه بهسمت خانه.
ص: 427
چشمبندي براي حفظ بیطرفی ایران
اواسط خیابان آقاي عین الممالک و عضد الممالک و آقا میرزا محمد علی خان و متین الدوله مشغول قدم زدن در خیابان، به واسطه
نظافت، آبپاشی و مهتاب و لطافت هوا بودند، رسیده سلام نمودم، حکایت ترمیم کابینه را که دبیر الملک بیفتد و قوام الدوله وزیر
شود که از آقا شیخ مهدي نجمآبادي شنیده بودم نقل نمودم و مقدمه اینکه ترتیب قسمی است که ایران را داخل جنگ خواهند
نمود.
بعد متین الدوله اظهار نمود که مارلینگ سفیر چین شده و کوکس که ژنرال قونسول بوشهر بود سفیر انگلیس در طهران شده و
چهل کرور مذاکره است که انگلیس به دولت ایران قرض بدهد و یک قشون متحد الشکل چهل هزار نفري در تحت
صاحبمنصبان امریکایی براي حفظ بیطرفی ایران و از قشون اجانب جلوگیري شود دولت ایران ترتیب بدهد و قزاق و پلیس
چشم باز و گوش باز و این » جنوب منحل شود در کابینه مطرح است و کابینه میگوید از صاحبمنصبان سوئدي باید باشد. واقعا
دولت انگلیس پول میدهد که دولت ایران براي خود قشون متحد الشکل براي جلوگیري از قشون «. عما- حیرتم از چشمبدي خدا
اجانب ترتیب بدهد. آنوقت آقایان وزراء اظهار میدارند که باید ریاست تعلیم با صاحبمنصبان سوئدي باشد نه امریکایی، چون
امریکاییها داخل در جرگه متخاصم هستند.
اولیاي امور؛ دشمن دانا یا دوست نادان؟!
بعد آقاي عین الممالک اظهار داشتند که روز جمعه برحسب دعوت باید منزل آقاي مرآت برویم. من دو و نیم به ظهر مانده میآیم
منزل شما که باهم برویم.
بعد من به خانه ایشان مراجعت، ساعت سه خانه، با احمد و بتول و ننه اسماعیل شام آبگوشت کلم بادنجان خورده، احمد اظهار
داشت که امروز آذري رئیس الرؤساي خبازخانه براي تضییق امر نان، ژاندارمه و آژان و قزاق زیادي خبر کرده به میدان امین
السلطان فرستاد و حاج محمد ابراهیم رئیس خبازخانه را به سهپایه بسته، بعد از تنبیه زیادي با توسري به دار الحکومه بردند و این
ژاندارمه و قزاق که خبر کرده بود براي اینکه مبادا خبازها شورش نمایند و این باعث شد که سرکنگبین بیشتر بر صفرا بیفزاید و نان
کمتر پخت نمودند.
ص: 428
نمیدانم این اولیاي امور، دشمن دانا یا دوست نادان هستند. عماقریب رشته امور عامه به این ترتیب گسیخته خواهد شد یا مردم
صفحه 386 از 655
بیحس، تمکین محض و یا اولیاي بیمحبت و بیعلم، ننگین و به خون رنگین خواهند بود. قسمی شده که هرکس هم به هزار
زحمت شخصی بخواهد براي خود تهیه آذوقه نماید از دستش گرفته میشود.
[امور روزانه]
صبح بعد از چایی دو و نیم از دسته رفته، ننه اسماعیل گفت میخواهم بروم مریضخانه و از آنجا -.«1» پنجشنبه چهاردهم ذیقعده
بروم خانه سادات، و رفت.
ترتیب اذن خواستن او کلیتا از این قرار است. بعد احمد را هم که قبلا صبح براي نیم من نان براي ناهار به دست بیاورد فرستاده بودم
نیامده بود. یمین الملک هم با درشکه آمد که برویم منزل حاج شیخ باقر مجتهد نجمآبادي براي مهر نمودن قباله جدید سه دنگ
گرمدره به اضافه سه دنگ مزرعه ابراهیم و مزرعه حسین که به سه هزار تومان دیشب در منزل آقاي شیخ مهدي نجمآبادي صیغه
خوانده شده بود. از سه هزار تومان، دو هزار و هفتاد تومان به ایشان به این ترتیب رسیده بود.
از بابت اصل معامله پیش که به ایشان منتقل نموده بودم، یک هزار و سیصد و چهار تومان بابت مال الاجاره نه ماه و نیم گذشته،
دویست و بیست و هشت تومان دستی هم در محضر آقاي آقا شیخ مهدي به ایشان دادم. پانصد تومان الباقی نهصد و بیست و هشت
تومان نزد من طلب ایشان مانده بود که بعد از اتمام قباله به مهر و سجل آقاي آقا باقر و آقاي آقا علی نجمآبادي قباله را از ایشان
بگیرم، تتمه وجه را به ایشان بدهم. به اتفاق ایشان سوار شده منزل آقا شیخ باقر رفتیم. ایشان گفتند یا قباله بیع شرطی باید باشد یا
قطعی بدون وکالت و شرط التزام. بالاخره قرار شده ایشان اصل این قباله قطعی را مهر و ثبت نمایند و وکالت و التزام خارج را مهر
نفرمایند. ماها هم قبول کردیم. قباله سابق را که به ایشان دادیم که از ثبت خارج فرمایند مهرهاي او را کشیدند، قباله جدید را هم
فرمودند تا فردا مطلع دارد که ثبت شود. چهارصد تومان دیگر یمین الملک از من گرفت به جهت اینکه محتاج به پول بود و نوشته
دیشب را که بقیه پولش نهصد و بیست و هشت تومان است و باید قباله را تمام نموده وجه را بگیرد در حاشیه
______________________________
. 1). دفتر بیست و یکم. تاریخچه از چهاردهم ذیقعده تا بیست و سوم 1336 )
ص: 429
او این چهارصد را هم نوشت و قرار شد خودش فردا عصر برود منزل حاج شیخ باقر و قباله را گرفته پسفردا یک و نیم به ظهر مانده
من بروم منزل یمین الملک از آنجا برویم منزل آقاي آقا علی و قباله را مهر نموده به من بدهد و پانصد و بیست و هشت دیگر را
دریافت دارد.
بعد بلند شدیم، ایشان نزدیک ظهر رو به بازار و من بهسمت خانه، نیم من انگور خریده به خانه آمده بتول هم یک معجونی مثل
حلیم، مرکب از آبگوشت بادنجان و قدري برنج و جعفري و تره و برگ چغندر تازه با گوجهفرنگی زیاد که ادویهاش هم خیلی
زیاد بود و بههمزده بود که هریسه شده بود آورد. احمد هم نان تازه به هزار زحمت نیم من گیر آورده بود. من و احمد و بتول
هریسه را با نان و انگور خورده اما نان فوق العاده شور و هریسه ما هم از زیادتی ادویه تند و تلخ شده بود با کمال شیرینی خورده
بعد خوابیدم. بعد از خواب چایی خورده به بتول گفتم خورشت مسماي کدو بپزد و براي اسماعیل به احمد بدهد ببرد و اگر ننه
اسماعیل هم آمد پلو بپزند و اگر نیامد پلو باشد فردا ناهار بپزند. بعد حنا برداشته حمام نمره، قرب باستیان رفته غروب بیرون آمده و
مراجعت به خانه نموده، ننه اسماعیل هم شب نیامد. شام با احمد و بتول آبگوشت بادنجان خورده خوابیدیم.
صدمه و دوستی خالهخرسه کمیته به حشمۀ الدوله یا تقلب و خیانت به او
صفحه 387 از 655
جمعه پانزدهم ذیقعده.- صبح بعد از چایی توي باغچه مشغول گردش، آقاي نجات تشریف آورده به قدر ساعتی از فحاشی و
افترآت افراد فرقه نموده، اظهار داشت پرویز عصر چهارشنبه در منزل دکتر حسن خان که شما هم بنا بود [بیایید] و نیامدید جلسه
سوم چند نفري از خلخالی، من، صدرایی، افجهاي، پرویز، جمعی دیگر قرار شد روز شنبه عصر منزل صدرایی برویم و من به شما
خبر بدهم که بیایید آنجا مذاکره آنکه چه باید بکنیم. در ضمن تمام فجایع را مستند به نصرت الدوله نموده که اوضاع مسجد شاه را
فراهم آورد و از میرزا علی اکبر هم بد میگفت و عدم لیاقت مخبر السلطنه و دهنلقی ملک الشعراء که براي کمیته بودن
کثافتکاريها نمودند منجمله پدر حشمت الدوله را درآوردند وقتی که حاکم مشهد شد خواست که خود را به دمکراتها بسته
باشد او را به توسط
ص: 430
تلفنخانه مخبر السلطنه کمیته میخواهند و میگویند شروطی داریم. منجمله باید مقاصد دمکراسی را در باب انتخابات که از ماها
منتخب شوند و ابدا رشوه و مداخل هم در مشهد نکنی. میگوید اولی را قبول میکنم که از شماها منتخب براي وکالت مجلس
بشود. دویمی را که مداخل نکنم نمیشود، منتهی اسبابچینی براي مداخل نمیکنم و لیکن تعارفات که خود آنها بیاورند ناچارم
که قبول بکنم، چون به شاه هم بیست هزار تومان تقدیم نمودم. میگویند یکی از شروط همین است که باید پولت را از شاه پس
بگیري. مملکت مشروطه پادشاهش نباید پول بگیرد، شما درصدد باش پولت را استرداد کن ما حکومت تو را تایید میکنیم.
بیچاره حشمۀ الدوله را وامیدارند که به توسط فلان الحرم مطالبه سند خودش را از شاه بکند. بعد حکومتش را به این ترتیب بههم
میزنند و صمصام را با پیشکشی به شاه حاکم مشهد میکنند. بعد حشمۀ الدوله میگوید شما چرا مانع صمصام نشدید که یا رشوه
خود را به شاه ندهد و پس بگیرد یا او را مفتضح نمایید؟ در ماده من که دمکرات نبودم این قسم فشار وارد آوردید. گفتند صمصام
چون از خودمان است نمیتوانیم. بالاخره از عملیات سوء کمیته و گول زدن به صدر العلماي خراسانی و غیره خیلی صحبت نموده
رفت.
مقدمات انتصاب به معاونت حکومت کرمانشاه
معتصم الملک شاهزاه تویسرکانی آمد که چون معاونت کرمانشاه را با سالار لشکر که حاکم شده براي من دولت داده و من خیال
قبول نداشتم، چون بین دو دسته ضد، یکی حب مفرط، یکی بغض مفرط، چون اهل آنجا هستم واقع شدم. مرآت السلطان و ناظم
التجار کرمانی و محمد باقر میرزا آمدند به اصرار که شما اگر آنجا معاون باشید بهتر به حال ما هستید، ناچار قبول کرده و تا چهار
پنج روز دیگر میروم به همدان و با سالار لشکر که در اسدآباد است به کرمانشاه میرویم. دویست نفر سوار هم دولت مخارج
داده که خودمان تهیه نمائیم. به تویسرکان نوشتم که آنجا تهیه نموده اعزام نمایند. حال به جهت خداحافظی آمدهام، و رفت.
بعد آقا شیخ محمد تقی کمرهاي آمده، کاغذي به نصیر الدوله نوشتم و به او
ص: 431
دادم که براي امر موقوفه کمره تعیین وقت ملاقات را بنماید. آقاي عین الممالک تشریف آورده، کاغذي از آقاي مرآت که امروزه
را از رفتن منزل ایشان به واسطه شدت ناخوشی آقا میرزا شهاب که از مریضخانه میآورندش خواسته و روز شنبه را وعده گرفته
مشغول صحبت بودیم خود آقاي مرآت تشریف آورده، آقا شیخ محمد تقی رفت.
مناقشه سید مصطفی خان و مشار الملک
بعد سه نفري نشسته صحبت ابتلاي امروزه خودش که از مریضخانه آمده بود نمود. بعد توسط آقا شیخ محمد حسین یزدي یا گیوه
صفحه 388 از 655
فروش را که از میرزا سید مصطفی خان نموده همینقدر قول دادهاند که اگر آمد بیرون بگیرندش و لیکن توي هرخانه که پنهان
است کاري نداشته باشند به واسطه آن فضولی که گفته بودند مشار الملک گفته شما باید به ماموریت خودتان که کاشان بروید
گفته بود نمیروم و از این کار هم استعفا نمیکنم. بعد مشار الملک فرستاده بود که حکما از اداره برود و الا آژان میآید و بلندش
میکند و باید از شهر هم برود.
جواب داده بود از اداره و پشت میز میروم، اما آن کسی که حکم کرده که در شهر نمانم گه خورده.
حاتمبخشی حکیم الملک از مال دولت
بعد صحبت کرد که آقاي حکیم الملک شش هزار تومان با اسد الله خان کردستانی در کابینه سابق که وزیر مالیه بود حواله از خزانه
داد که به واسطه مخارج فلان راه بدهند و گرفت. فقط اسد الله خان براي اینکه به قدر دو هزار تومان تمبر کلکسیون که به حکیم
الملک داد و براي اسد الله خان شاید صد و پنجاه تومان تمام شده بود. آقاي حکیم الملک شش هزار تومان به او مال ملت بدبخت
میدهد. نزدیک ناهار شد، اصرار به ماندن آقایان چون ناهار داشتیم نمودم، قبول نکرده قرار شد روز دوشنبه ناهار منزل آقاي
مرآت برویم، بعد ایشان رفته احمد هم که ناهار مسماي کدو براي اسماعیل به مریضخانه برده بود آمد. بتول کته خوبی پخته و
خورشت مسماي کدو و گوجه، انگور خوبی هم با پنیر از بازار خریدم و خوردیم.
ص: 432
بعد خوابیده، بعد از خواب بلند شده چایی و قدري تحریر، بعد بیرون آمده دیدم یمین الملک میآید که فردا تا ظهر ثبت اسناد و
قباله را محرر، حاج شیخ باقر تمام نخواهد کرد. از این جهت مهمانی فردا را به پسفردا آمدم که بگویم تبدیل نمایید. پسفردا صبح
میروم و قباله را از حاج شیخ باقر میگیرم و همان قبل از ظهر به محرر آقا علی میدهم. ناهار شما روز یکشنبه بیایید بعد از ناهار
عصر میرویم منزل آقا علی و قباله تمام شده تسلیم شما میشود. بعد با یمین الملک سوار واگون شده، میدان توپخانه پیاده، او به
سمتی، من هم سوار واگون درب خانه مستشار الملک پیاده، پرسیدم، گفتند هست. رفته به قدر ساعتی صحبت و ترجمه یک رمانی
میکرد و دو فصل او را برایم خواند. بد ترجمه نکرده، خوشم آمد.
بدبینی زمر
را دیده «1» بعد یک ساعت از شب رفته بلند شده خواستم بروم منزل همشیره دیدم وقت گذشته، سوار واگون شده کحالزاده
را پرسیدم گفت همه روزه [نزد او] میروم و خوب نیست. اوضاع را بد میبیند. گفتم از من سلامی برسانید. «2» احوال زمر
تبادل کمیتهها
درب شمس العماره پیاده شده خلخالی و نسیم، آقا شیخ عبد العلی، افجهاي، آقا شیخ احمد، پرویز و دو سه نفر دیگر آنجا بوده. به
مجله گفتم خلف وعده کردي.
گفت پسفردا را وعده کرده بودم نه فردا را. پسفردا هم افجهاي نبود، خلخالی هم نتوانست بیاید. بعد خلخالی اظهار داشت که
خوب است فردا چهار به غروب مانده بیایید اول منزل من، از آنجا با مجله و افجهاي تبادل افکار کرده ببینم باید منزل صدرایی
بروید یا خیر. گفتم پریروز منزل دکتر حسن خان نرفتم و نجات امروز آمد منزل و بنده را موکدا براي خانه صدرایی فردا عصر وعده
گرفته،
______________________________
صفحه 389 از 655
1). میرزا ابو القاسم کحالزاده منشی سفارت آلمان. )
2). زومر، سرکنسول سفارت آلمان در تهران. )
ص: 433
معلوم نیست بروم. گفتند خیلی صحبتها است باید باهم بکنیم. گفتم شما که با آنها کاملا محشور هستید. گفت بعضی مطالب
است که مرا ملزم نمود که با آنها رفتوآمد داشته باشم.
صحبتهاي آقا شیخ احمد از جنگل و از وثوق الدوله و غیره
بعد بیرون آمده دیدم آقا شیخ احمد هم همراه من آمد و گفت قدري صحبت با شما دارم. منجمله آنکه سردار منصور و سردار
محیی خیلی مصر و مایل هستند که بیایند رشت و از روي صمیمیت مشغول کار و خدمات به جنگلیها شوند.
نمیدانم صلاح است یا خیر؟ اصرار دارند که من زودتر بروم رشت و زمینه براي آمدن آنها تهیه نمایم. بعد تفصیل ملاقات
خودش را که پسپریشب چهارشنبه در حیاط گلستان با وثوق الدوله ملاقات کرده بود گفت. عصر بعد از اینکه ملک الشعراء مدتی
خلوت با وثوق کرده بود بعد باهم دو ساعتی خلوت نمودیم.
اظهار داشت بدون جهت جنگلیها را از من متنفر و دور کردهاند. من حاضرم که با آنها مساعدت نمایم؛ به این قسم که اجزاي
دولتی رشت را مناسب با میل آنها معین نمایم و من تابه حال ابدا اقدامی براي انگلیسیها نکردهام و تاکنون تقاضایی از من
نکردهاند. منجمله از شارلاتانها رفتهاند به زمر گفتهاند که وثوق الدوله ترتیب معاهدات را با انگلیسیها درست نموده و عماقریب
تو و نزهت بیک را به چنگال انگلیسیها گرفتار خواهد کرد. زمر هم خیلی نوشتجات داشته که تمام آنها را سوزانید و این کارها و
تفتینات، عملهاي مستشار الدوله است که دروغسازي و نمامّی را پیشه خود کرده. حال باید فهمید که وثوق الدوله راست میگوید
و با جنگلیها همراه است یا خیر؟ و از این راه معلوم میشود اشخاص را که براي ادارات رشت معرفی میکند مثل سردار کل و
معتصم السلطنه نباشد که خودشان راپورتنویس خصم میشوند و اظهار یکجهتی با ما میکنند.
درباره قرارداد انگلیسیها و جنگلیها
مطلب دیگر آنکه صلح جنگلیها با انگلیسیها در تحت موادي شده که هیچکدام را ایران ننوشته، منجمله حمل اسلحه در شهر و
حدود جنگل،
ص: 434
انگلیسیها نباید بکنند و مرکز قشون خود نباید رشت را قرار بدهند، فقط عبور و مرور نمایند. هرچه خسارت به شهر و شهريها
وارد آمده، هرکس هرقدر خسارت زده، متحمل شود. خانههایی که انگلیسیها آتش زده و اموال و اسبابی که آتش [زده] یا چاپیده
شده انگلیسیها بدهند و خسارتی که به بانک، جنگلیها وارد آوردهاند به کسبه و اتباع جنگلیها بدهند. پول ابدا جنگلیها
نگرفتهاند و تمام افتخار آنها این است که پول از هیچ دولتی تاکنون نگرفته و قصد گرفتن نخواهند کرد و براي مخارج امساله قصد
دارند دو عشر از عایدات رشت و توابع را از بابت مالیات گرفته خرج نمایند. قزاقهاي آنجا تماما از روي صمیمیت خدمتگزار
شدهاند. فقط یک عده فوج مسعود یا غیر این اسم، چون تفنگها را گاهگاهی برداشته فرار میکردند، آنها را اخراج از جرگه
قشونی خود کردند. قنسول فرانسه و استوکس چند مرتبه به ملاقات جنگلیها رفته، آنها گفته بودند ما ایستادگی در مقابل و
ضدیت با عموم اجانب داریم و فهمیده بودند که با آلمانی و عثمانیها ابدا مربوط نیستند، فقط چند نفر از صاحب منصبان اطریشی
را که جزو اسراء و فراريها بودند آنها را گیر آورده استخدام کرده بودند، نه آنکه آنها از طرف آلمان و اطریش ماموریت آنجا
صفحه 390 از 655
را داشتند.
مأموریت مجله از طرف جنگل به مازندران
بعد اظهار کرد که آقا شیخ عبد العلی هم ماموریت مازندران را پیدا کرد و چند ماه هم رفت و هیچ کار نتوانست صورت بدهد و به
قدر دویست تومان بالاتر من در این چند مدت به خانه آنها دادم. مردم فقط براي پول کار میکنند. بعد مجردا در باب سردار
محیی و سردار منصور صحبت کرد که نمیدانم به آنها اطمینان میشود کرد یا نه؟
گفتم شما بهتر از اخلاق آنها مطلع هستید و من نمیتوانم اظهار عقیده به این فوریت درباره این مطالب بنمایم. بعد قرار شد
همدیگر را مجددا ببینیم.
بینش در لواسانات
دو و نیم از شب رفته، ایشان از گلبندك مراجعت به منزل، من هم به خانه آمده، گوشت و انگور خریده، شام هم چلو و مسماي
کدو با نان و پنیر و انگور خورده،
ص: 435
ننه اسماعیل هم عصر از خانه همشیره آمده بود و نقل میکرد که خواهر بینش آمده بود آنجا و میگفت بینش مرا از لواسانات
فرستاد که در شهر تفتیش نمایم ببینم دولت چه خیال دارد؟ چون اگر خودش آفتابی شود براي او خطر دارد.
[امور روزانه]
شنبه شانزدهم ذیقعده.- صبح بعد از چایی مشغول بادنجان و سبزي و ساق خرفه چیدن شده براي آبگوشت حلیم. قدري تحریر هم
نموده به پستخانه فرستادم. ناهار آبگوشت حلیم را با انگور خورده، مختصري خوابیده، گفتم چایی زودتر درست نموده که ساعت
چهار به غروب برحسب وعده خلخالی به منزلشان رفته ببینم چه مقصد و فرمایشی دارند و از بودن من و مجله و افجهاي چه نتیجه
حاصل میشود.
خلخالی بر سر دوراهی
ساعت چهار [و] ربع به غروب به منزل خلخالی رسیده به فاصله نیم ساعت افجهاي آمد. آقاي خلخالی اظهار داشت که آن روزهایی
که کار بر من سخت شده بود و مشار الملک حکم کرده بود که باید بروم سمنان، حسین آقا پرویز را گفتم برود منزل امین الملک
و تعیین وقت ملاقات را با او بنماید، او رفته بود و یک به ظهر مانده تلفن زد که بروم. بعد رفتم و سه نفري نشسته صحبت نمودیم و
ناهار هم آنجا خوردیم. بعد عصر دکتر حسن خان و مستشار الملک و صدرایی و نجات هم آمدند. بعد آنجا صحبت کارها شد.
بعد نجات گفت اگر بخواهید که کار شما محکم شود ماها همه با شما مساعد هستیم و تمکین و حرف شما به مشار الملک که من
در امر اداري مطیع هستم خیلی ما را براي کمک به شما کمک کرده و حالا چون دکتر حسن خان آدم بیملاحظه فحاشی است
خوب است با او قدري صحبت نمایید و با خودت مساعد نمایی. بعد من و دکتر حسن خان آن طرف حیاط رفتیم و مشغول صحبت
شدیم که آیا بروم سمنان یا خیر؟ دکتر گفت خیر، رفتن شما را به سمنان میخواهند که دست شما را از تهران ببرند، بعد از ده
بیست روزي آنوقت شما را هم از آنجا منفصل نمایند. یا باید مرد مردانه داخل بازي شد و کار کرد یا آنکه شما را و هرکس که
مخالف باشد به هرقسمی قصد دارند که نیست کنند. حال صدرایی و تدین و ملک الشعراء میخواهند مرا داخل کار نمایند و من
صفحه 391 از 655
میدانم که با آنها نمیشود کار کرد و از شما استشاره
ص: 436
میکنم که چه قسم باید بکنیم و با اینها چه قسم بازي نماییم که هم آنها را خنثی نموده، هم خودمان مشغول تجهیزات محرمانه
بشویم. بعد از تکمیل و قوت، آنوقت ظاهر شویم.
اظهار صمیمیت میرزا علی اکبر ساعتساز
بعد مجله هم آمد. خلخالی گفت یک روز هم ما را منزل خودش، نجات، دعوت نموده آقا میرزا علی اکبر ساعتساز هم آمد و
اظهار مساعدت و همراهی نمود و گفت به من چه خواهید داد؟ من فقط رابطی کمیته را میخواهم. اگر من رابط کمیته شدم و شما
هم کمیته، همه قسم موافقت خواهم کرد و اگر شماها کمیته شدید و من رابط نشدم باز اطاعت به شماها خواهم داشت و اگر شماها
کمیته نشدید و من رابط شدم یا نشدم مخالف با کمیته خواهم بود و قسم خورده که از روي صمیمیت کار کند. بعد قرار شد فردا
عصر چهارشنبه برویم منزل دکتر حسن خان و جمعی را دعوت کنند و شما را هم خبر کنند که بناي تشتت فرقه را چه کنند. شما
نیامدید و جمعیتی هم جمع نشد فقط من و نجات و صدرایی و پرویز بودیم و قرار شد که امروز شنبه عصر به خانه صدرایی برویم،
حال رأي شما چیست؟ باید گذاشت اینها با آن فساد کمیته را انتخاب کنند و ما کار نکنیم یا آنکه ما خودمان کار بکنیم
محرمانه؟ من گفتم نه با دیکتاتوري آنها و نه خودمان محرمانه، بلکه علنی و با دست عموم. بالاخره از آقاي خلخالی پرسیدم
معاون السلطنه با آقایان هست؟ گفت میخواهند او را راه ندهند و با او بد هستند.
کاشانی هم کنارهگیري کرده اما او را به هرشکلی باشد میخواهند داخل نمایند، چون خروج او را مضر میدانند.
کتک خوردن حاج ابراهیم نانوا
قرار شد که عصر برویم منزل صدرایی و هیچچیز را قطعی نکنیم و عقب بیندازیم و خودمان عصر دوشنبه در منزل بنده جمع شده
فکري نماییم و نزد خودمان قطعی نماییم. بعد صحبت حاج ابراهیم نانوا و کتک خوردن او شد که باعث، اقتدار الدوله بود که سه
خروار و نیم آرد برایش آورده بودند و حاج ابراهیم تقسیم به نانواها کرده بود. خبر به اقتدار میرسد، اقتدار بناي توپوتشر گذاشته
ص: 437
میفرستد پسر حاج ابراهیم را گرفته حبس میکند و همچه ترتیب میدهد که خود حاج ابراهیم به سهپایه بسته شده، کتک زیادي
بخورد، اگرچه عوض آرد اقتدار الدوله را حاج ابراهیم داد، اما آردش خوب نبود و نیم خروار از آن آرد خوب هم مال خلخالی بود
که اقتدار وعده به او کرده بود، او هم از میان رفت.
کابینه مطیع
بعد خلخالی گفت این کابینه هم میگویند مخالفتی بینشان شده، من گفتم دروغ است، به جهت اینکه اجزاي کابینه مثل نوکر
شخصی وثوق الدوله هستند. گفت نصرت الدوله و مشاور الممالک و مشاور الملک سه نفري جزو وزراء هستند. گفتم آنها هم
نصرت الدوله قهرا باوجود اینکه شخصیت دارد، دست از وثوق الدوله برنمیدارد. مشاور هم اگرچه منافق و رذل است اما چون با
دسته طرف بههم زده، او هم با مشاور الملک مطیع رییس الوزراء هستند. بعد گفت، تصویب شده که بیست هزار ژاندارم براي
وزارت داخله و حکام و مالیه گرفته شده در تحت ریاست و صاحبمنصبی استوکس تعلیمات داده شوند و اسم امنیه را هم به همه
ادارت نوشتند که برداشته شود، فقط به اسم ژاندارمه.
صفحه 392 از 655
عزل امیر مفخم و سردار جنگ از حکومتهاي اصفهان و یزد
و گفته شد در خصوص وکالت عمید الممالک از سمنان به واسطه آنکه کمیته دمکرات آنجا اکثریت رأي براي کاندید شدن
وکالت درآمده بود و امیر حشمت کمک اجراي عمید الممالک شده بود، سایرین به واسطه اقدامات امیر حشمت و جلوگیري از
رأي عموم تشکیات به دولت کرده، احتمال عزل امیر حشمت میرود و امیر مفخم را هم شنیدم که از حکومت اصفهان و سردار
جنگ از یزد معزول شدند و قوام الدوله حاکم اصفهان میشود. بعد من بلند شده به افجهاي و خلخالی و مجله گفتم من میروم به
خانه صدرایی، شما هم بعد بیایید. مجله گفت من نمیآیم وعده که ندارم، اگر هم میداشتم نمیآمدم.
ص: 438
گرفتاري جدیدم در دام تشکیلیون به دانه شدن آقاي خلخالی
بعد من تنها رفتم منزل صدرایی. دیدم دکتر حسن خان و نجات تنها آنجا هستند.
بعد از اندکی پرویز و مقوم و میرزا ابراهیم قمی و آقا سید هاشم و خود صدرایی، خلخالی، افجهاي و ملک الشعراء آمدند. عنوان
صحبت را آقاي خلخالی نمود که بدتر از این اوضاع نشده و باید کار کرد یا نکرد، و اگر کار کرد باید صمیمیت را توي کار آورد.
باید باهم یکی شویم و من اگر کار بکنم باید ناچار با یک عده که اطمینان دارم مثل آقاي کمرهاي، آقاي صدرایی، آقاي افجهاي
که اگر آنها پا روي من بگذارند باز با اطمینان با آنها کار میکنم. بعد شرحی میرزا ابراهیم از صمیمیت که دستهبندي را
میرساند عنوان نمود. بعد شرحی آقاي ملک از فناء و صمیمیت در حق دوستان که همه قسم مطیعم و ناچار امروز باید با صمیمیت
کار کرد و هرکس که مخالفت کرد باید او را لگدکوب و اعدامش نمود. هم همه قسم وعده در حق موافقین و همه قسم تهدید
براي مخالفین را شامل بود، و لیکن از بدو عنوان تا این موقع متوجه بودم که آقاي خلخالی که از طرف افجهاي هم قول به من داده
بود که چون نمیشود با اینها کار کرد باید آنها را خنثی نمود، دیدم تمام، با نیات واحد، طرف توجه به من هستند که مرا خفه و
در تحت مقاصد خود به زبانهاي دوستانه ولین در اطاعت [درآورند] و در ضمن غیرمستقیم تهدید، حتی آقاي خلخالی کلیاتی بیان
میکند و دخول به جزئیات را به عهده من میگذارد. افجهاي و پرویز به سکوت، صدرایی و مقوم به صیقلی نمودن بیانات تدین و
خلخالی و میرزا ابراهیم، فقط بنده را دم چک دفاع انداخته به عین پردههاي مکرر سنه ماضیه.
صمیمیت بیاساس
بنده عرض کردم صمیمیت، عنوانی نیست که بتوان در تحت او بیشتر از دو یا سه نفر وفا کند. بله، صمیمیت در مؤسسین و موجدین
هراساسی بدوا لازم و مؤثر، لیکن بقاي آن اساس به نظامات و ادارهبندي موقوف است و در تحت اسم آن اساس البته شرکا و با
نظامات، ناچار از صمیمیت و اظهار آن هستند. حتی دزدها در تحت اسم شرکت در دزدي صمیمیت باهم در آن عمل مشترك
کنتراتی دسته خود دارند. بنده در تحت اسم صمیمیت نمیتوانم با هیچیک از
ص: 439
شماها کار بنمایم، لیکن در تحت اسم دمکراسی با همه که عموم باشد چه صالح چه فاسد در کمال صمیمیت کار میکنم، اما باید
با دست عموم و فکر عموم باشد.
عامه، منشاء فساد یا صلاح؟
صفحه 393 از 655
مذاکره شد که امروز ضیاء السلطان در منزل خودش دعوتی از کمیسیون مختلط نموده که بروند و صحبتی در ترتیب تشکیلات
بکنند. دکتر حسن خان هم مقارن غروب قبل از شروع به مذاکرات عذر خواست و رأي خودش را تفویض کرد و رفت. بالاخره
مذاکرات تمام در این بود که مرا خفه نمایند و قول بگیرند که باید حاضر شویم و مقدمات و وسایل اجتماعات را فراهم بیاوریم.
من گفتم قول میدهم که عموم هرچه رأي دادند رفتار نمایم، اما با شما براي کار عموم بدون استحضار عموم قول نمیدهم. باز عینا
مذاکرات سنه ماضیه پیشآمد که اگر عموم جمع شوند فساد میشود و من منکر بودم. تا ساعت سه از شب مرا نگاه داشته و قرار
گذاشتند که روز سهشنبه عصري بیایند منزل من. هرچه به طفره خواستم رد نمایم و به منزل دیگري احاله نمایم ممکن نشد.
بعد بلند شده با آقا سید هاشم همراه شده درب خانه آقا شیخ محمد علی قزوینی ملاقاتشان نمودم، تا گذر مستوفی با آقا سید هاشم
بودم، او به خانه، من هم به خانه آمده، شام آبگوشت با بادمجان و گوجه فراوان داشته، بتول و ننه اسماعیل خورده بودند. احمد هم
بعد آمد. من و احمد هم شام خورده خوابیدیم.
[امور روزانه]
یکشنبه هفدهم ذیقعده.- صبح بعد از چایی توي باغچه قدري گردش، دو و نیم به ظهر مانده به بیرون آمده به دربار براي وعده
رییس الوزراء در خصوص کمیته مجازات که تعیین تکلیف آنها را تا پنجشنبه گذشته نموده بود و به فعلیت نرسیده رفتم. گفتند
هنوز از شمیران نیامده. قدري به اداره بیوتات رفته با مرآت الممالک اجمالا صحبت دعوت و حملات تشکیلیون که دوستانه با من
طرف شدهاند که مرا شریک در تشکیلات نمایند نمودم و قرار شد فردا تفصیلا نقل شود.
وعده رئیس الوزرا
بعد بلند شده به حیاط بادگیر رفته جمعی در اطاق انتظار [حضور داشتند]، پیغام ورود مرا به رییس الوزراء رسانده جواب گفته بود
تا سه روز دیگر مسلما
ص: 440
وعده خود را به انجام میرسانم و چون جمعیت و کار زیاد سرم ریخته الان از ملاقات عذر میخواهم. پیغام دادم که قبل از سه روز
مهلت سرکار، شما را لازم دارم ملاقات نمایم و کاغذ قبض رسید پنجاه تومان را که به عیالات عماد و قاضی و ابو الفتحزاده رسانده
بودم، براي رییس الوزراء فرستادم و گفتم قبض رسید امانت خود شما است. بعد جواب آمد که سهشنبه عصر منتظرم بیایید.
عریضه سایر محبوسین
بعد بیرون آمده به نظمیه رفتم. بدوا عماد را دیده، تفصیل ملاقات با رییس الوزراء که الان از آنجا میآیم گفته، بعد قاضی آمده
سوال کرد که شنیدهام محکمهاي براي رسیدگی معین نمودهاند، چون چند روز قبل محبوسین با ما غیر از کمیته مجازات عریضه
نوشته و تماما مهر کردند که مطابق قانون اگر ما مقصریم ده دوازده روز است حبس هستیم و به ما اخطار تقصیرمان نشده، بعد
شنیدیم محکمه تشکیل شده، نمیدانم راست یا دروغ، و اگر شده براي رسیدگی به امور آنها است یا ماها؟ یا عموما؟ بعد من
تفصیل آنکه دوسیه شماها را وثوق الدوله قرار گذاشته که خودش بخواند، اگر صریحا ناطق به امري شد اثباتا یا نفیا خود رییس
الوزراء مجازات یا مرخصی را حکم نماید و اگر مبهم بود هیئتی که صالح باشند براي رسیدگی معین نمایند. من دیگر از تشکیل
محکمه جدید خبر ندارم و تحقیق خواهم کرد.
صفحه 394 از 655
دلجویی ویستادهل
بعد قاضی گفت پسپریروز ویستادهل من و آقا میرزا حسین خان لله را خواست و اظهار داشت که من آن نظرات سابق را که داشتم
در حق شماها، آن نظرها تبدیل یافته و خیلی متأسفم که امر شماها تاخیر و شاید شماها از من دلتنگ باشید و حال آنکه من از
شماها خوشوقتم که آن احتمالاتی که میدادم، آن قسمها نبود و گرفتاري شما فقط به حکم رییس الوزراء است، نه از حیث نظمیه
که اسباب دلتنگی شما مستند به من باشد. قاضی گفت آیا در کدام مملکت قانونی و غیرقانونی، رسم این است که کسی را گرفتار
و نگذارند از هیچ جهت دفاع از خود نماید. بالاخره ویستادهل گفت که در ظرف این دوروزه من به
ص: 441
رییس الوزراء و وزیر عدلیه اظهار میکنم و خاتمه امر شماها را میخواهم. بعد ما از او پرسیدیم که شنیدهایم محکمه تشکیل شده.
گفت خبر ندارم.
ناهار زاید المعمول
بعد از نظمیه بیرون آمده، مقارن ظهر به خانه یمین الملک ورود نموده، احمد هم تازه آمده بود. فورا یمین الملک امر به چایی و
من عرض به آوردن ناهار و متصلا هردو حاضر و با احمد سه نفري مشغول خوردن چلو با کبابدیگی و قیمه بادمجان و خربزه و
دوغ. چون خیلی گوارا بود زاید علی المعمول با کمال میل و لذت خوردیم. بعد من قدري کباب و خورشت قیمهبادنجان براي
اسماعیل، میان نان کشیده، توي دوري گذاشته براي شام اسماعیل به توسط احمد فرستادم. مجددا خربزه و هندوانه جدیدي آورده
پاره نموده به قدر امکان خورده، خوابیدیم. بعد از ساعتی بیدار و مشغول چایی و خربزه و هندوانه و دوغ و سیگار شده، ساعت سه
به غروب از خانه بیرون آمدیم.
احمد رفت بازار که براي عمهاش خرید پاکت و کاغذ نماید. بنده و آقاي یمین الملک به منزل آقاي آقا علی رفته قباله بیع قطعی و
شرط وکالت و اجارهنامه معامله جدید بنده با ایشان را مهر نماییم. قرار شد صبح چهارشنبه بنده بروم و قباله و قبول اجاره خود را از
آقاي آقا علی دریافت نمایم و پانصد و بیست و هشت تومان بقیه طلب یمین الملک را پانصدش را یمین الملک گرفت و بیست و
هشت چون پول سفید بود و احتمال خطر میداد که مبادا آقا مجتبی طمع نماید، گذاشت و گفت باشد. بعد بنده با آقاي آقا علی
که به کمیسیون خیریه دار العجزه منزل ممتاز الملک میرفت تا درب الماسیه همراهی نموده، جدا شدیم. روزنامه خاطرات سید
441 پیشرويهاي قشون عثمانی در آذربایجان ..... ص : 441 محمد کمرهاي ج 1
پیشرويهاي قشون عثمانی در آذربایجان
آقا سید یعقوب شیرازي را دیده کاغذي از تاریخ غره ذیقعده از تبریز به من نشان داد که نوشته بودند قشون عثمانی فتوحات و
تطهیرات خوبی از عساکر کفر و پلید ارامنه و طرفداران انگلیس در ارومیه و سلماس نموده و از هفتاد هزار نفر جمعیت طرف بیشتر
از بیست هزار نفر نتوانستند فرار نمایند و آنها را مخذول و منکوب نمودند و مجد السلطنه ارومیه که جزو مهاجرین بود وارد شده و
ص: 442
جنگهاي قابل تمجیدي نموده و مقدار پنجاه هزار نفر قشون از طرف منطقه همدان حرکت خواهند کرد. من به آقا سید یعقوب
گفتم به مجد السلطنه کاغذ بنویسد و استفسار از حال رفقاي مهاجرین فردا فردا بنماید.
بعد از راه بازار به دکان آقا میرزا ماشاء الله دوختهفروش رفته زیادي پول که بابت ده تومان قیمت ذغال به ایشان داده بودم، هفت
صفحه 395 از 655
هزار و یازده شاهی بود، رد نمود و ذغال را از قرار یک من ري شش هزار و هفتصد دینار، پنجاه و چهار من و نیم تبریز حساب
کرد. بعد بلند شده به کاروانسراي آقا باقر براي اجازهنامه گندم رفته، گفتند اول باید به خانه آذري بروید، خانهاش درب خانه ظل
السلطان است.
بعد مقارن غروب درب ماشین خود را رسانده، سوار واگون، سرچشمه آقاي مشیر اکرم هم سوار واگون که به خانه آقا علی
میرفت گفت ده خود را اغلان تپه و چنبرین در بیست هزار تومان میخواهند بخرند چون شخصی خبر فرستاد که در بیست و دو
هزار تومان میخرند، میخواهم بروم منزل آقا علی که صیغه اولی را نخوانند. بعد مذاکره شد که عصمت السلطنه هم به شهر آمده،
دو شب خواهند ماند. گفتم حضرت معتمد الدوله هم در خیابان، عصر خدمتشان رسیدم و فرمودند شاید فردا شب بیایم آنجا، نیم از
شب براي عیادت آقا خلیل آقا.
روح و اراده واقعی تشکیلیون
از مشیر اکرم جدا شده بدوا به مدرسه سید ناصر الدین حجره آقا میرزا اسماعیل تنکابنی رفته قدري صحبت و هروله تشکیلیون را به
روح و اراده وثوق الدوله بیان کرد و گفت پریشب، یک و نیم از شب رفته اقتدار الدوله را از طرف خانه خلخالی دیدم میآمد. بعد
بلند شده به خانه خلیل آقا رفته، بسترش را در توي حیاط [انداخته]، و توي حیاط روضهخوانی و جمعیت بود. بعد از اتمام روضه
قدري صحبت نموده؛ سه هفته بستري و مبتلا به تب ارتجاعی [بوده] فعلا هم تب داشت اما مشاعرش برجا. عنوان کرد که پرویز
امروز آمده بود و ثبات شما را در مقابل جمعیت دیشب صدرایی نقل میکرد و میگفت شب که از آنجا بلند شدیم مقوم الملک
در بین راه به رفقایش میگفت که کمرهاي مشکل بگذارد که ما تشکیلات بدهیم، باید به هرقسمی هست او را سنبل کرد.
ص: 443
فجایع انگلیسیها در رشت
تا ساعت دو و نیم منزل خلیل آقا بوده بعد بلند شده بهسمت خانه آمده، چون عصري شنیده بودم که غلامرضا خان رییس نظمیه
رشت از قتل و غارت و حریقی که انگلیسیها در رشت و اهالی و نظمیه فراهم کرده بودند فرارا و پیاده با عیالش به طهران آمده.
شبانه به خانه غلامرضا خان رفته به قدر ساعتی نشسته اوضاع وخیم رشت را که تقریبا ده هزار جمعیت انگلیسیها در ظرف هفت
روز از اواخر سرطان و اوایل اسد کشته و پنج شش فرسخ خانههاي متصل به رشت را در راه چه غارت و یغما و آتش زده و چه
زنها و دختران را بیناموس کرده و رشت را یک تل خرابی نمودهاند نقل کرد و تمام را مستند به نفهمی یا عمدي بعضی کارکنان
و مامورین جنگل نمود که بعد از اینکه چهار شبانهروز متصلا در رشت باران میآمد و انگلیسیها پستهاي خود را از همه اطراف
جمع کرده بودند و قرار مجاهدین و اتحاد اسلامیها بر این شده بود که نصفهشب به مرکز قشونی انگلیسیها که تقریبا هزار و
چهارصد نفر بیشتر نبودند ریخته، آنها را قلعوقمع نمایند. این کار را بعد از روشن شدن هوا قریب به آفتاب نموده، به مجرد دو سه
تیر تفنگ، انگلیسیها با آن ادوات و مهمات مطلب را فهمیده، فورا دفاع و بعد به مهاجمات آنها مغلوبیت و مقتول شدن اهالی
رشت و چپاول و حریق تا هفت شبانهروز رشت را تمام نمودند و سی و پنج شش نفر آژانهاي نظمیه را مقتول و قریب چهل نفر
فراري و در رودخانه و دریا غرق و اسیر شدند، من هم ناچار از راه دیلمان فرارا و پیاده با یک نفر زن و یک نوکر از راههاي غیر
معمولی و غیر قزوین به طهران آمده آنچه در رشت در این چندساله جمع [کرده بودم] و اثاثیه داشتم همه چپاول و غارت شد و در
راه هم قدري وجه و لباس داشتیم، دزد از ماها گرفت و مبلغی قرض در رشت برایم باقی مانده. حالا به طهران رسیده، نه اسباب نه
پول، نه چیزي، بعد از پنج سال خدمت در نظمیه به این حال فلاکت افتادم و دیروز رفتم نزد رییس تشکیلات. ویستادهل گفت فعلا
صفحه 396 از 655
ما در طهران اجزایی لازم نداریم.
بعد قدري از آقا سید هاشم و صدرایی و تدین که عجب قسمی بیرون آمده و راپورت ارتباطات آنها به شهوات به رشت هم رسید.
بعد ساعت سه و نیم از شب رفته بلند شده به خانه آمده، احمد هم بعد رسید. شام نان و آش کوفته سماق خورده خوابیدیم.
ص: 444
یوم به دارزدن رشید السلطان و حسین خان لله
دوشنبه هجدهم ذیقعده.- صبح از خواب بیدار و بعد از چایی مشغول به باغچه براي چیدن بادنجان و گوجه که به آبگوشت
بادنجان ناهار را وجود دهند، آدم عین الممالک آمد که مادر عضد السلطان مرده و امروز تا یک به ظهر مانده که ختم را برچینند
من آنجا هستم اگر میل دارید که ختم بیایید باهم بعد از ختم به منزل مرآت میرویم، و الا شما از آنجا، من هم بعد از ختم خواهم
آمد. من هم قبول. بعد قدري تحریر و فکر کردم چون عضد السلطان در سنه ماضیه دو مرتبه به خانه من آمده بود و من هیچ به
خانهاش نرفتهام حالا خوب است به یک کرشمه سه کار بشود. استخاره هم کردم خوب آمد.
دو و نیم به ظهر مانده از خانه بیرون آمده، سوار واگون، توي واگون زمزمه اسمدار و قاتل آقا میرزا محسن را شنیدم و هیچ مسبوق
نبودم. تا نزدیک توپخانه دیدم جمعیت زیادي ایستاده، صفوف آژان پیاده و ژاندارمه سوار یک ربع غرب جنوبی میدان را که
فضاي مقابل نظمیه بود از جمعیت خالی و مانع از دخول مردم در آن یک قطعه فضا بودند. از پشتسر جمعیت نگاه کردم دیدم که
به سر دار کسی را آویخته، خواستم از صورت تشخیص بدهم کیست، دیدم صورتش با دستمال سفیدي بسته شده. میگفتند میرزا
حسین خان لله است که قاتل آقا میرزا محسن است. دیدم قلبم در حال تموج و انقلاب. نفهمیدم از انبساط و مسرت است یا از حزن.
ندانستم این سر دار مظلوم به شبهه و افترا است یا دولت حاضره ثمنی را که خود این مصلوب در وقت عمل حاضر دادن شده بود
امروزه از او مطالبه و دریافت کردند.
عاقبتبهخیري حسین خان لله
بیاختیار، طبیعت چند لفظ تف تف تف از دهنم بیرون آورد. نفهمیدم به کجا غرضش بود. پرسیدم. گفت تفها صورت صاحب
خود را میشناسد. رو به حسین نمودم، گفتم اي حسین، اي داراي اسامی مختلفه، اي کسی که مدتی به اسم لله و بعد لؤلؤ و حالا
لالا شدي تو چه لؤلؤ ناسفته بودي که حالا سفته و درخشانی طبیعی تو معلوم شد. تو اگر قاتل آقا میرزا محسن بودي چون لابد با
نیت پاك این اقدام را کردي خیلی مقام عالی داشتی، منتها ما نمیدانستیم و اگر
ص: 445
به شبهه و افترا و تهمت و اغراض تو را به این مقام عالی رساندند پس باز مظلوم هستی. چقدر کوچک و پست در انظار ما بودي و
چقدر بزرگ شدي.
نطق پرشور رشید السلطان
جمعیت میدان میگفتند یک نفر جوان دیگر را هم قبلا به دار آویختند اما او خیلی نطقهاي غریبی بهتر از نطق دویمی میکرد.
پرسیدم قبلی که بود؟ گفتند که رشید السلطان بود و او را که پاي دار آوردند فریاد نمود زنده باد جوانان با عصبیت و غیرتمند
ایران، مرده باد وثوق الدوله و بریتانیا، اي مردم تقصیر من این بود که وثوق الدوله پول هم به من داد که من صمصام السلطنه را
ترور نمایم من قبول نکردم و گفتم کسی که خیانت به ایران نکند من او را دشمن نیستم. از این جهت مرا میکشند. مرده باد بریتانیا
صفحه 397 از 655
و کارکنان او. زنده باد ایران و جوانان با غیرتش.
نگاه به بشره عموم میکردم میدیدم مسرت ندارند. بعد شنیدم که در حین نطق رشید السلطان قدري بختیاريها سواره و پیاده که
آنجا بودند گفتند که ما باید فکر حفظ صمصام السلطنه باشیم و متغیر شده رفتند و نیز شنیده شد که آقا میرزا علی اکبر ساعتساز
در دالان نظمیه با حال مسرتی نشسته و پا روي پایش انداخته. شنیدم که مشهدي حسین فشنگچی صد تومان به رشید السلطان و
مقداري پول به سید مرتضی از طرف وثوق الدوله داده بود که حکما باید صمصام السلطنه را ترور نماییم. او پس داده بود.
همهروزه جریده ایران نوبهار اول آفتاب منتشر میشد و امروزه بعد از اختتام عمل دار زدن این دو نفر. و نزدیک ظهر جریده بیرون
آمد و نوشته بود از قرار حکم محکمه دو نفر که رشید السلطان و حسین خان لله باشد محکوم به اعدام و دو نفر یکی منشیزاده و
یکی ابو الفتحزاده محکوم به تبعید و پانزده سال حبس مقید. از قراري که شنیدم حسین فشنگچی و سید مرتضی که در قلهک
هستند فرار آنها و تحصن در آنجا دستور العمل و تصنعی و رد گم کردن است.
اختلافنظر در میزان پاداش
از قراري که شنیدم آقا سید هاشم پهلوان که چون حکومت جایی را از وثوق الدوله میخواست و وثوق الدوله ریاست اصناف را
فقط به او میخواهد
ص: 446
بدهد و او قهر کرده بود که من کار بزرگی که سنگربندي مسجد شاه باشد نمودهام و به ریاست اصناف اعتنا ندارم. حاج سید
محمد اسلامبولچی واسطه شده است که او را منزل وثوق الدوله ببرد و آشتی دهد و نیز شنیدهام که تشکیلیون دمکراتها همه امروز
باطنا بشاش و خندان بودهاند.
زیارت بزرگان
بعد به خانه عضد السلطان رفته جایی خالی که قرب قرّاء بود نشسته، صمصام، موثق الدوله، ظهیر الدوله، مؤتمن الملک، امیر کامران
میرزا، حکیم الملک، ظهیر الاسلام، قائممقام الملک، سید ضیاء، بعد وثوق الدوله آمده، مشیر الدوله هم آمد زیردست من نشست،
گمان کردم او نیست که آنجا نشست، بعد که شناختم شوخی و تعارف کردم و مشغول صحبت کرد مرا تا مجلس ختم و روضه
خوانده شد. براي زیارتنامه بلند شدیم، من زودتر از همه از اتاق بیرون آمده، با صاحبخانه عضد السلطان خداحافظی نموده،
شنیدم عضد السلطان کمیته فرقه سوسیالیست رولوسیونر ایران شده؛ آن فرقهاي که میرزا حسین خان اطریشی موسس آن بود.
تبسمهاي روحپرور
بعد توي حیاط دیدم وثوق الدوله دو سه قدم جلوتر از من است. بلند گفتم انصاف نیست من به این نزدیکی به شما سلامی نکرده
باشم. برگشت و مسالمه شد. گفتم شما سه روز قبل بنا بود وفا به وعده خود کنید یا سه روز دیگر؟
چطور شد که امروز شد؟ یا سه روز خلف یا سه روز زودتر؟ بعد قدري تبسم روحپرور از طرفین شد و گفت که همدیگر را باید
ببینیم. گفتم فردا بعد از ظهر وعده است و شرفیاب خواهم شد. خداحافظی کرده، او سوار کالسکه و رفت، من هم عین الممالک
رسید، در خدمتشان صحبتکنان. بین راه به آقا شیخ محمد بروجردي رسیده سوال از دوسیه حسین لله و رشید السلطان نموده، گفت
دوسیه حسین لله هیچ ابدا معلوم نبود که قاتل است، اما رشید السلطان چرا.
پرسیدم پس محکمه تشکیل شده که رسیدگی به حال آنها شده؟ گفت از تشکیلش خبر ندارم.
صفحه 398 از 655
ص: 447
نقاشی خانه مرات الملک
بعد خداحافظی کرده با آقاي عین الممالک به خانه مرآت رسیده خیلی تعجب نمودم که وعده آقاي مرآت این دفعه بلامانع مانده.
رفتیم تو، یک نقاشی میرزا هادي نام، نمیشناختم، نقاشی یک صفحه که عکس حضرت مریم و عیسی و ملائکه اطراف بود
میکشید، قدري تماشا. بعد مقارن ناهار بود، زیرزمین گفتند ناهار حاضر است. پدر و پسر بزرگ آقاي مرآت، نقاش و پسر من
احمد و آقاي عین الممالک و مرآت. ناهار خیلی عالی؛ چلو و دو خورشت از مسماي بادنجان و قیمه و آبگوشت و خربزه و انگور
به حدي خورده که جاي غصه خوردن و پیرهزن شدن را نگذاشتم. بعد از ناهار آدم مرآت آمد که یک شخص دهاتی رفته بود
اداره و با شما به اصرار کاري داشته تا شما را اینجا پیدا کرده، حال این کاغذ را داده و خیلی عجله در این رساندن داشت. کاغذ را
باز کرد.
عرضحال بینش
کاغذ بینش از فشند به وزیر مالیه که اگر محلی براي من معین شده چون پنجاه روز کنجه من سرآمده به آن کار بروم و قدري
توسل به مرآت که بلکه کاري براي آن بنماید و همچنین به فخام الدوله که همسفرش بود متوسل شده که به توسط قوام حضور
موتمن السلطنه کاري بشود. حال آنها هم مشغول وسایل و تهیه وسایط هستند.
بعد قدري دراز کشیده، صحبتهاي متفرقه و سخت گرفتن تشکیلیون به من که باید داخل شوید و کار بکنیم و من نمیتوانم با
ترتیب دستهبندي خصوصی کار بکنم و آنها هم با عموم حاضر نیستند، به میان آمد. بعد ساعت سه به غروب بیرون آمدیم. آقاي
عین الممالک جایی و من به خانه آمده، امروز هم عین الممالک چون دیده بود که ما نان از بازار به سختی به دست میآوریم و
آرد نداریم، یکبار آرد که سی و سه من و هشت سیر باشد به عنوان قرض به ما التفات نمودند.
خوف خلخالی
من به خانه آمده، بعد از ساعتی آقاي خلخالی آمد. قدري صحبت تألمات خود را از وقوع حادثه حسین خان لله که چون دمکرات
اسمی بود، مثل این است که
ص: 448
به ما صدمه زدهاند و ما را میخواهند بترسانند که تمکین تشکیلیون را بنماییم.
بعد از ساعتی آقا یحیی نهاوندي آمد و اظهار داشت که آقا میرزا صدر الدین از چند روز پیش که از اینجا رفت مجددا کسالتی پیدا
کرده و اینکه اینجا نیامد به واسطه ناخوش شدن بود. بعد از اغتشاش ولایت نهاوند از دست خوانین نهاوند و الوار و بختیاريها
صحبت نمود. بعد آقاي افجهاي و آقاي مجلهاي آمدند و صحبت را خلخالی به میان آورد که یا باید از روي صمیمیت ما چهار نفر
قول بدهیم که کار بکنیم و به اقتضا، جمعیت و پول تهیه کنیم، چون ما را تمام میکنند و بالکلیه از میان میرویم. یا باید من خودم
فکري نمایم که با آنها بسازم و یا فکر دیگري بنمایم.
تعارض کار سرّي با فعالیت دموکراتیک
من گفتم باید بگویید که چه کاري باید کرد و با چه اشخاص؟ اگر میگویید در صدد تشکیلات در مقابل آنها برآییم، ما چهار
صفحه 399 از 655
نفر چه میتوانیم در مقابل آن جمعیت که عده و زر و زور دارند [بکنیم]؟ اگر بگویید سرا مشغول جمعآوري افراد باشیم براي
تشکیلات، همان ایرادي که بر آنها وارد بود بر خودمان وارد است که دیکتاتوري است و لو به افراد صالح هم باشد و اگر غیر
دمکراتی است، من علاقمند به غیر دمکراتی نیستم. اینکه بگویی اول باید صمیمی باشیم که کار بکنیم، باید اول کار را گفت، بعد
میتوان صمیمیت و عدم صمیمیت در آن کار را بیان کرد.
بعد آقاي افجهاي بیان کرد که پریشب از خانه صدرایی که بیرون آمدیم من و نجات و مقدم الملک باهم که میرفتیم، ملک و
مقوم میگفتند که کمرهاي نمیگذارد که ما کار بکنیم و مخل ما شده ما باید مسلما کمیته را از اشخاص خوب انتخاب نماییم و
اشخاص خوب یکی صدرایی، یکی مقوم، یکی نجات یکی افجهاي، یکی دو سه نفر دیگر، میرزا علی اکبر هم رابط باشد. بعد که
ملک از میدان توپخانه سوا شد معلوم شد نجات چندان با ملک باطنا خوب نیست.
خلخالی خیلی اصرار داشت که نجات چهطور است؟ من حقیقتا گفتم که نجات را آدم کاري چیزفهم فعالی میدانم، و لیکن
باوجود اینکه من او را دوست میدارم و کدورت قلبی نه او از من و نه من از او داریم اما او ناچار از بعضی نمیتواند دست بکشد،
چطور او صاف و ساده با من دوام خواهد کرد؟ عجالتا با
ص: 449
هم یکی هستیم، اما بعد از داخل شدن جدا خواهیم شد. پس همان دوستی من باقی باشد بهتر است. او مسلما از آنها جدا و بیکار
نخواهد ماند و فوري میخواهد داخل کاري ما را بنماید. من نظر فوري به دخول کار ندارم.
اصرار براي گرفتن قول صمیمیت از من
بنده آنچه از صحبت آقایان خلخالی فهمیدم آنکه یا ایشان ناچارند که با عدهاي به اسم کار و یا مشغول کار باشند براي حفظ خود
از مهاجمین. چه که او باید در شغل و کار دولتی داخل و قوت لا یموتی اقلا داشته باشند و میخواهند اقلا اگر من با آنها داخل
در کاري نباشم و نشوم دست آقاي خلخالی از آنها نبرد و، یا آنکه نمیخواهد با آنها کار بکند و با خودمان اطمینان دارد اما
جرات بریدن از آنها را ندارد و میخواهد مرا کمکم ملحق به آنها نماید که خودش در بین آنها تک و بیدسته نماند و در
موازنه منافع اطمینانی باشد. یا آنکه یک دسته دیگر از اشخاص صالح تهیه و درنظر دارد منتها به من نمیتوانند بگویند که چه
اشخاص و چه کار است و میداند که من با تشکیلیون یکی نمیشوم، منتها تردید مینماید که از من قول صمیمیت که بههم قول
بدهیم که کار بکنیم، بعد از قول آنوقت تکهتکه به من بگویند. حالا ملاحظه میکند که اگر بگوید شاید من اطلاع پیدا بکنم و
داخل نشوم، من هم به خیال و حیرت که مبادا جایی و سري و سرّي باشد که به نظر من حقیقتا صلاح مملکت نباشد، قول که دادم
چهطور میشود جدا شوم بمانم، من که حاضر براي خلاف معتقد خود نمیتوانم بشوم.
این بیچارهها خائف از من که مبادا قبل از قول صمیمیت گرفتن از من اگر مطلب را بگویند شاید من با آنها نشوم و مقصد و کار را
بروز دهم. من هم خائف که مبادا قبل از فهمیدن کار قول صمیمیت بدهم و به کار مبهم چه قولی بدهم که بعد موافق یا مخالف
عقیدهام باشد؟ تا قریب دو از شب رفته، بودیم.
دستور العمل سنبل کردن تشکیلیون
در زدند آقاي آقا نصر الله حضرت عبد العظیمی و آقا میرزا عباسقلی خان آمده آقاي افجهاي و آقاي مجله بلند شده رفتند. درب در
به آنها گفتم فعلا باید ماها با هم مثل سابق غیرمربوط باشیم و اگر به آقاي خلخالی و شماها تشکیلیون اظهار
ص: 450
صفحه 400 از 655
داشتند که کمرهاي را باید وارد کرد یا صدمه زد شما بگویید او که به کار ما کار ندارد و درصدد جمعیتی نیست و مردم را جواب
میدهد ما به او چکار داریم؟
ولش کنیم به فکر خودش توي خانه خودش بچرد. بعد از اینکه آقایان تشکیلیون کوران و عملیاتشان گذشت و معلوم شد و وضع
مملکت هم قدري حالش روشن شد، اگر جریان تشکیلیون مطابق صرف مملکت و اصول حزبی بود ما هم داخل آنها میشویم و
اگر همان کثافتکاري سابق بود عامه چنانکه از آنها فرار کرده و میکنند ماها به طریق اولی باید دور و برکنار باشیم تا بعد ببینیم
چه باید کرد.
مداخل جدید اقتدار الدوله
بعد مدتی با آقا نصر الله و میرزا عباسقلی خان نشسته صحبت اقتدار الدوله را آقا نصر الله کرد که مقّر به دوستی شما و کسانی که با
شما هستند نمود. گفتم مطلب تازه آقاي اقتدار الدوله آنکه تصویبنامه هیئت وزراي سابق که مادامی که اقتدار الدوله بیکار است
ماهی دویست تومان حقوق کمیسیون تطبیق را به او بدهند. حالا که معاون وزارت داخله شده تصویبنامه جدید صادر نموده که
آن حقوق را با حقوق معاونت به او روي هم بدهند. حالا وثوق الدوله ماهی سه هزار تومان رسما از دولت میبرد؛ هزار تومان از
بابت وزارت داخله، دو هزار تومان حقوق رئیس الوزرایی. بعد تضییق تشکیلیون را به خودم بیان کرده، ساعت سه از شب رفتند.
ظن بیجهت به خیانت فتح الدوله
در ضمن نقل کردند که نیم از شب رفته که میآمدیم چند نفر سوار با تفنگ فرار میکردند و آژانها آنها را میخواستند بگیرند.
معلوم شد آژانها آمده بودند میرزا جواد خان پسر مفتاح الدوله را که در قزوین به ریاست صد نفر سوار با لقب فتح الدولگی به او
داده بودند براي اینکه خدمتگزاري و جاسوسی و راپورتچی انگلیسیها بود بگیرند او هم قصد فرار را داشته، آژانها دور خانه او
را هم گرفته بودند. نفهمیدیم چه جهت دارد، چون خود او یکی از کارکنان انگلیس [است] و دولت حاضره هم به خلاف میل
آنها کار نمیکنند. حدس زده
ص: 451
شد که شاید از انگلیسیها پول زیادي گرفته و به آنها خیانت کرده و آنها خودشان دستور به دولت حاضره دادهاند.
قضیه دستگیر شدن عبید الله بیک افندي به مأموریت فتح الدوله پسر مفتاح الدوله
بعد از اینکه آقایان رفتند شام نان و آبگوشت و انگور خورده با بچهها و خوابیدیم.
تحقیق قضیه آنکه فتح الدوله میرزا جواد خان ماموریت داشت که عبید الله بیک افندي را دستگیر و به قزوین بفرستد. امشب شب
سهشنبه را مفتاح الدوله به رسم رفاقت عبید الله را به منزل دعوت میکند. ساعت یک از شب یک اتومبیل به تکیه دباغخانه قرب
خانه مفتاح الدوله میآورند و چراغ او را هم خاموش میکنند. آژانها که میرسند میفهمند مال انگلیسیها است. حرف نمیزنند.
به عبید الله بیک توي خانه میگویند باید جایی برویم. توي تکیه که مردم میبینند آنکه پنج شش نفر لباس انگلیسی مینشیند توي
اتومبیل و به عجله اتومبیل میآید توي خیابان و میرود به سفارت که از آنجا او را چهار ساعته به قزوین میبرند و چون توي کوچه
آژانها میبینند در موقع حرکت اتومبیل چند نفر سوار مسلح هستند که اینها باطنا براي تهدید عبید الله بیک بودند که او بدون
حرف و اطاعت برود. آژانها خبر نداشته، تعقیب سوارها میکنند، سوارها اغلب فرار و بعضی گرفتار، اما دولت از این قضیه باطنا
باخبر بود، چه که آن شب حکم کرده بود که تمام دروازهها باز باشد و لازم نیست شبها دروازهها را ببندید تا آنکه اتومبیل حامل
صفحه 401 از 655
عبید الله به قزوین او را شبانه ببرد. فتح الدوله هم خودش فرارا به سفارت رفت.
بخوانید که خواندنی است
سهشنبه نوزدهم ذیقعده.- صبح بعد از چایی مشغول تحریر، یک و نیم به ظهر مانده مشهدي محمد رضاي تاجر خمینی که به عزم
با مادر «1» زیارت مشهد از کمره آمده بود وارد و اظهار داشت که جمعی از اهالی خمین زوار شده؛ منجمله آقا میرزا محمد مهدي
و عیال و اطفالش هم هست با مشهدي عبد الله پستخانه و
______________________________
1). میرزا محمد مهدي احمدي، دایی امام خمینی. )
ص: 452
آنها در قم با مال میآیند، من با گاري جلو آمدم. بعد ناهار آبگوشت و پنیر و سبزي و انگور خورده، ایشان را به آن حیاط براي
استراحت فرستاده، خود مشغول تحریر بوده، آقا میرزا عباسقلی خان و اکبر آقا آمده اظهار داشتند که مجددا جعفر قلی میرزا در
تویسرکان حملات سختی به املاك و رعایاي من نموده، تلگرافی مجددا به سردار اسعد زده که توصیهاي که در حق اکبر آقا سابقا
نمودم بهعکس نتیجه بخشیده. بعد چایی باهم خورده، سه و نیم به غروب آقا مشهدي محمد رضا را فرستادم آمد به این حیاط چایی
بخورد. من و اکبر آقا و آقا میرزا عباسقلی خان بیرون آمدیم تا دکان آقا میرزا عباسقلی خان باهم بودیم.
پرسشهایی از نصرت الدوله
بعد من رفتم به دربار، نزدیک حیاط بادگیر، شاهزاده نصرت الدوله را دیدم که بیرون میآمد. بههم سلام کردیم و قدري صحبت
از اینکه خیلی تند میرانید و این چه اوضاعی است که پیشگرفتهاید؟ شنیدهام حسین لله دوسیهاش هیچ ناطق و دال به محکومیت و
اعدام او نمیشد. این محکمه از چه اشخاصی و چه زمان تشکیل یافت که رسیدگی کرد و حکم اعدام او و رشید السلطان را داد؟
بعد مذاکره نموده که دیشب آقا شیخ علی اصغر مدعی العموم و آقا میر سید محمد قمی را نظمیه جلب نمود. من امروز صبح
مسبوق و مطلع شدم و از نظمیه به خانه خودم بردم که رسیدگی به تهمتی که به ایشان میزنند در خانه خودم بشود.
میرزا عبد الرحیم خان مدعی العموم و فیلسوف عدلیه را هم میخواستند بگیرند، دیگر آنها را هم نگذاشتیم. گفتم به چه تقصیر؟
گفته شد که چون کفیل شده و حکم مریض بودن آنها و برائت دوسیه آنها شده بود بعد قرار شد که وقتی خود شاهزاده نصرت
الدوله بیایند منزل بنده و به اصطلاح خودش قدري لم داده حرف بزنیم؛ چون فرمودند تو که نمیآیی آنجا، من میآیم ببینم حرفت
چیست؟ گفتم حرفم همین است که به این اندازه اسبدوانی لازم نیست. قدري قاچ زین را هم نگاه بدارید.
چه چیزها که نمیدانستم
بعد رفتم اطاق انتظار رییس الوزراء. گفتند رییس بانک را با بعضی دیگر خواسته و مشغول مذاکره هستند. من فکر کردم که دو به
غروب بلکه زودتر باید خانه
ص: 453
باشم که آقایان عشق تشکیل آنجا میآیند و هفته گذشته که وعده ملاقات آقاي وثوق الدوله را خواستم براي استرحام به حال
عیالات محبوسین و اطفال آنها بود که قدري راحت شوند و از قراري که شهرت اطمینانی بود آنکه دوسیه آنها تیره نیست و
آنها محکوم نمیشوند. من نمیدانستم که در نظمیه به زور ته تفنگ و کشیده و بیخوابی محبوسین را به اقرار میآورند. من
صفحه 402 از 655
نمیدانستم که قضات محاکم باید در تحت اوامر و اراده ویستادهل باشند. من نمیدانستم که ویستادهل میتواند به هیئت وزراء
تشکی و اعتراض به عدلیه نماید که چون مستوفی الممالک ارتباط با قضات عدلیه دارد و او مورد سوءظن است با خیلی از وزراء
باید قضات عدلیه محاکمه شوند. من نمیدانستم نظمیه حکومت بر عدلیه دارد. حالا که محکمه اجزایش قاعدتا چرچیل و
ویستادهل و ارادات وثوق الدوله و نصرت الدوله یا امثالهم باشد و این بیچارهها که معروف است دوسیه آنها این قسم که به سر
آنها آوردند نیست و از این اتفاق جدید آذوقه عیال و اطفال آنها از خوردن خوندل و غصه و وحشت و خوف از هرجهت دیگر
وسعت را آقاي وثوق الدوله و آذوقه را کاملا براي آنها فراهم کرد، دیگر چه لزوم تشرف من است به حضور محترم مقدس آقاي
وثوق الدوله رییس الوزراء!؟
فکر در اتاق انتظار رئیس الوزرا وثوق الدوله
اما چون تبانی شده بود و تاکیدا یوم فاتحه عضد السلطان خدمتشان رسیدم و عده ملاقات مرحمت کردند، اگر نروم بد است. رفتم
در اطاق انتظار، گویا غیر از رییس بانک جمعی محترمین هم حضورشان بودند. بنده متفکرا نشسته، دیدم به قدري که حضرت
احدیت آزادي و فیض بخشایش نعماء و ظاهري و معنوي از حیث افکار و غیره به ما داده و میدان سعه و آزادي ما را در محیط
است اجازه گردش و راحتی به بندگان خودش داده، به همان نسبت تضییقات ««1» وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ » خودش که
روزگار را بر ما از شهوات و دسایس اولیاي امور و کارکنان بازاري آنها احاطه کرده، علاوه آنکه حرف نمیشود زد، فکر هم
نمیشود کرد. خیال نمودم که بهانه رفتن پیدا نمایم. باز صداقت و
______________________________
. 1). سوره بقره، آیه 255 )
ص: 454
راستی بهتر است. کاغذي به رییس الوزراء عرض نمودم که دو به غروب ناچارا باید جایی باشم و تا دو به غروب هم امید دیدن
شما را ندارم. محض اینکه خلاف تبانی نکرده باشم آمدم و ناچارا رفتم. دادم به پیشخدمت که بعد از رفتن من بدهد. پیشخدمت
خواست نگذارد بیایم تا کاغذ را برساند. گفتم خیر، مطلب را در کاغذ نوشتهام.
جلسه به ادامه تشکیلیون در خانه من
بعد بیرون آمده بهسمت خانه آمده، یک و نیم به غروب خانه رسیده، آقاي آقا میرزا طاهر تشریف آورده بودند، سلام و تعارفی.
بعد قدري صحبت متفرقه مینمودیم، حاج غلامحسین آمد. بعد معلوم شد که ایشان از طرف خلخالی مأمور آوردن آقا میرزا طاهر
بود. بعد خلخالی، نجات، ملک الشعراء، دکتر حسن خان، مقوم الملک، تدین، رکن الممالک، آقاي افجهاي، پرویز، صدرایی، آقا
سید هاشم وکیل. بعد از اجتماع، آقاي تدین افتتاح مجلس را نمود به اینکه در لزوم تشکیل فرقه و زمام به دست گرفتن امور در
انحصار این خدمت به دمکرات با این شدت هرجومرج و پراکندگی اوضاع مملکت و خیال دولت در تشکیل مجلس پارلمان و
لزوم تکیهگاه براي وکلاي دمکرات در مجلس، قبل قطع شد که تشکیلات باید داده شود، کمرهاي هم تصویب و امضا و همعقیده
شد که آقا میرزا طاهر باشد. چه نظریاتی دارید؟
آقا میرزا طاهر اظهار یأس و خودکنارهگیري از اعمال، اغراض و دستهبندي و اینکه عملیات سابق مطابق حزب و مسلکی نبود
[کرد]. مثلی هم آورد که در موصل یکی از مأمورین کمیته اتحاد ترقی اسلامبول آنجا آمده بود و دوازده هزار لیره به او نقدا براي
مخارج داده بودند و هرقدر هم که در بین مأموریت وجه لازم شود به او داده شود و اینکه هشتاد میلیون لیره در بانک کمیته اتحاد
صفحه 403 از 655
ملی موجود بود. بعد اظهار تنفر از دمکراتی و ورود در دمکراسی نمود.
بیانات شیرین ملک الشعراء
دکتر حسن خان یک توپ محکمی بست که حق دارید ما برویم شما را وکیل نماییم حالا این حرفها را بزنید. من ترسیدم که
مبادا آقا میرزا طاهر سخت
ص: 455
ایستاده کدورتی با دعوا در منزل من بین آنها فراهم آید. آقا میرزا طاهر قدري ملایمتر طرفیت پیدا کرد. من هم جلو [ي] دکتر را
گرفته، ملک الشعراء شرحی بیان از شدت صمیمیت عموم بالنسبه با آقا میرزا طاهر و فدویت خودش و همه با آن لسانهاي ادیبی
که تمام خواص را مفتون خود مینماید. به قدر نیم ساعتی خیلی بیانات عالی و گیرنده و شیرین نموده، شرح گذشته را با کمال
افسوس و پشیمانی بیان نمود و استمداد از میرزا نمود.
آقاي آقا میرزا طاهر بالکلیه اظهار مساعدت و همراهی را معلقا که اگر کار بکنید خاك کف پاي شماها هستم نمود- من نفهمیدم
که اظهار مساعدت یک مرتبه آقاي آقا میرزا طاهر رقت به حال تشتت و بدبختی فرقه بود یا از توپ دکتر حسن خان یا از تعریفات
و تمجیدات و بیانات آقاي ملک الشعراء یا از هرسه یا از هردو از آنها یا هیچکدام- که شرحی از اینکه در موصل کاغذي از
نهاوند براي من رسید و نوشته بودند که در طهران دو دسته دمکرات پیدا شده؛ تشکیلی و ضد تشکیلی. ما تابع کدام باشیم؟ من
تقبیح نمودم که ضد تشکیلی یعنی چه؟
فرقه باید تشکیل داشته باشد. جمعیت سیاسی ضد تشکیل بیمرکز بیاجتماع چه معنی دارد؟ البته باید فرقه تشکیلات داشته باشد و
«1» ...
هدف از ایجاد کلمه ضد تشکیل و سوء استفادههاي پیرامونی
بعد من ناچارا از اینکه آقا میرزا طاهر را شاید رفقا به شبهه انداخته باشند یا آنکه اصلا از مقصد من بیخبر است عرض کردم من
در سنه ماضیه احداث و ایجاد این کلمه ضد تشکیل را نمودم، نه این بود که فرقه نباید تشکیل داشته باشد، بلکه غرضم این بود که
فرقه دمکرات موقتا تشکیل حزبی خود را موقوف و یک تشکیل ملی که عموم ایرانی شرکت نموده اوضاع ایران را با پشتیبان
واحدي که تشکیل ملی باشد با استفاده از حزبی جریان دهیم. بعد از مبارزه با خارج، قهرا براي امور داخلی تشکیل ملی نکردم و
گفتم وظیفه عموم است، اگر آنها کردند من هم داخل میشوم و این عقیده را تا سه ماه و نیم چهار ماه قبل داشتم و از آن عقیده
هم افتادم، چه که دیدم عناصر فاسد زیادي چند نقطه از نقاط مملکت را
______________________________
1). نقطهچین در اصل. )
ص: 456
در دست گرفته و براي این کار مستعد نمودهاند که به اسم من تجمعی که روح در دست خودشان باشد بنمایند و بکنند، آنچه که
میخواهند، چنانچه به اسم اتحاد اسلامی هم این کار را کردهاند. چون از تشکیل ملی موقتی صحیح مأیوس شدهام و موقعش هم
گذشته، البته غیر از دمکراتی هم من به هیچ حزب عقیده نمیتوانم داشته باشم؛ البته با تشکیلات صحیح دمکراسی که از روي
اصول و نظامات بیعیب باشد عاشق و هواخواهم.
بعد سایرین تصدیق و چون تمام توجه براي ختنهسوران قاضی که من باشم بود همه تصدیق نمودند که کمرهاي حالا با تشکیلات
صفحه 404 از 655
همراه است و رأي میدهد و محل اختلاف بین هیچیک از ماها نیست. خلخالی گفت حالا فقط در تهیه وسایل و طریق انتخاب
کمیته است که بعضی عقیده دارند همین کمیسیون مختلط وسایل را تهیه نماید، بعضی عقیده دارند که دو سه نفر دیگر به این
کمیسیون اضافه شود. کمرهاي عقیده دارد که از طریق عموم درست شود.
نظر ملک الشعراء
ملک گفت اما هرکدام از این طریق محذوري دارد. اگر بخواهیم از طریق عموم داخل شویم علاوه بر اینکه امکان ندارد، جمع
شدن عموم دمکراتها هم اسباب فساد و ایجاد منازعات میشود و اگر مطلبی بین عده قلیل حل نشد بین کثیر، خاصه با این اندازه
جمعیت امکان ندارد حل شود. باوجود اینکه شهر هم نظامی است و تجمعات ممنوع و خیلی سخت است و کمیسیون مختلط که
منتخب هرسه دسته است. خود آنها هم حاضر نیستند و راضی نمیشوند که منحل شوند. آقا سید هاشم گفت ما تقصیر و قصوري
نکردهایم که منحل شویم.
به واسطه عدم مساعدت افراد فرقه، کمیسیون نتوانست کار بکند. آنها مساعت بکنند، کمیسیون خوب کار خواهد کرد. بعد ملک
گفت اگر بخواهیم از طریق کمیسیون داخل در وسایل بشویم، چون کمیسیون مدتی حاضر نشد و کار نکرد و حوزهها تعطیل شد و
مجمع به واسطه نظامی شدن به حکم صمصام السلطنه بسته شد و ما را از مجمع و تجمع مانع شدند و کمیسیون قدري اعضایش
تنبلی کردند و مردم سست شدند. این محذور را دارا است و اگر بخواهیم چند نفري به این کمیسیون ملحق کنیم؛ محذورش این
است که به چه مدرك و مأخذ این کار بشود.
ص: 457
سعه صدر تشکیلاتی تنکابنی
آقاي آقا میرزا طاهر فرمودند حالا که شماها باهم یکی شدهاید مختلط یعنی چه؟
مختلط را بیندازید دور. همان کمیسیون تفتیش فقط بگویید. تا کی الفاظ مغایرتآور و ... و همان کمیسیون که میگویید کمیته
انتخاب کرده و سایر دستههاي دمکرات هم از هردسته افرادي ضمیمه کردند، همانها بدون اسم مختلط کار بکنند و اینکه کمرهاي
میگوید که عموم باشد چهطور میشود دمکراتها که در ولایات باشد و همه متفرق در دول دیگر، همه را که شش هفت هزار
دمکرات است جمع نموده و رأي گرفت؟
بعد بنده همان قسم سکوت، و همه حظی کامل که چه روز دیگر جمع بشویم و این مطلب را حل نماییم. بعد صدرایی گفت ببینیم
دیگر آقاي کمرهاي حرفی دارند و نظریات ایشان چیست؟
خطر پس افتادن حزب دموکرات
بنده دولا و با کمال دقت و فکر و سیر در بندبازي و تیاتر درست کردن آقایان و آفرین بر زمینهسازي و استادي آنها در صحبت،
بلند شده عرض نمودم که من میخواهم اگر کاري میکنید یا میکنیم خراب نشود و پیش برویم. این خرابی امسال گذشته را من
چندان عیب نمیدانستم، چه که میشود مردم حمل نمایند به بیتجربگی و بیامتحانی، مثل ناخوش شدن بدوي. اما اگر این دفعه از
روي غیراساس تشکیلات داده شود خراب میشود و مثل پسافتادن مریض که دیگر بهبودي او خیلی سخت و تمام مردم میگویند
که افراد دمکرات حقیقتا فاسد و جاهل و مغرض هستند، دیگر ابدا محل اعتنا نخواهیم شد. حالا هم به زور است. چه جاي آنکه
دفعه دیگر افتضاح بار بیاوریم.
صفحه 405 از 655
خلاصهاي از تحولات پیشین
در تشکیلات اولا آنکه این کمیسیون مختلط ریشهاش همان کمیسیون تفتیش بود که ماها آن را رسمیت نداده و کمیته آنها را
کمیته دیکتاتوري و غیررسمی میدانستیم. ماها که کمیته را به رسمیت نشناخته و تاکنون هم همان قسم هستیم، به طریق اولی
مولودات او را رسمیت ندادهایم. بعد که ما ضد
ص: 458
تشکیلیها بههم خوردیم، یک دسته ضد تشکیلیون پیدا شده و با کمیتهايها نزاع و با آنها طرفیت که ما باید مؤسسات دروغی
طرفین را بههم زده تا از طریق واحد کمیته جدید معین نماییم. این مبارزه بود تا براي شرکت در انتفاعات شخصی یا مملکتی، شش
نفر به دستهبندي به آنها ملحق شدند. بعد یک دسته به اسم اداره حوزههاي پایتخت ایجاد و ضدیت با اصل کمیته. آنها هم به
دستهبندي، شش نفر ملحق به کمیسیون مختلط نمودند و این کمیسیون که به دستهبندي ترکیب یافت اگر میتوانست کار بکند چرا
به این دستگاه آنها با اتحاد و یگانگی لنگ و مختل ماند؟ علاوه بر آنکه خود آنها باهم غیر مؤلف و ضد عامه. بازاري هم ابدا
اعتنا و اعتمادي به آنها ندارند. نگاه نکنید به اینکه خودتان ده دوازده نفر صمیمی بوده یا شدهاید، اما عامه هیچ اعتمادي به
کمیسیون و ماها ندارد.
توضیح وجه عملی امر
اگر شماها و ماها بخواهیم به همان نحو تشکیلات را جریان بدهیم مفتضح نزد عامه خواهیم شد و خودمان فقط میمانیم. اینکه
میرزا طاهر فرمودند که چه طور میشود دمکراتهاي ایران که شش هفت هزار نفرند جمع نمود و رأي گرفت، عرض مینمایم که
سوءتفاهم از قصور در عرایض من بود. من نمیگویم دمکراتهاي ایران جمع شوند. ما که نمیخواهیم کمیته مرکزي تشکیل دهیم.
ما میخواهیم کمیته محلی (کمیته طهران) را انتخاب نماییم. فقط در طهران هزار و چهارصد دمکرات باشد آنها را میتوان عموما
خبر نمود و اگر صد و دویست نباشند یا خودشان نیایند دیگر ما حق آنها را ضایع نکردهایم. حالا هم میفرمایید حکومتنظامی
است یک همچه اجازهاي دولت نمیدهد. اولا میتوانید همان قسم که اجازه براي مجامع کوچک حوزهاي تهیه مینمایید براي یک
مجمع عمومی اجازه حاصل نمایید و یک محل بزرگ هم میتوان یکدفعه پیدا کرد. حال به او راضی نمیشوید یک صورتی من
نوشتهام که از اسامی مبرزین و کارکنهاي رفقاي خودمان است که دوندگی میکردند و حوزهها دایر مینمودند. آنها را بخواهید
و راه و وسیله تشکیل را به افکار آنها هم موکول دارید که هم راه حملات بعد براي مغرضین بسته شود و هم اساسی باشد،
ص: 459
آنوقت خود این عموم کارکنها یک عده موقتا مثل ناظم سنی فقط براي جمعآوري افراد از روي یک اصول منظمی انتخاب
نمایند. که آن عده هرکس باشد فقط مشغول تجمع افراد از روي اساس بشود و در یکی دو هفته که این کار صورت گرفت مطابق
نظامنامه انتخاب مجلس محلی و انتخاب کمیته بشود. به این قسم اگر بشود مسلما پیش خواهیم برد و الا باز خراب خواهد شد.
ابراز همراهی رفقا
آقا میرزا طاهر گفتند چه ضرر دارد؟ مثل اینکه هیچ کمیته و کمیسیون و مؤسسی نداریم فقط به این اسم مشغول کار شویم و اگر
هیچ نداشتیم چهکار میکردیم.
آقاي ملک گفتند سر میخواهیم و آن سر اسباب اشکال شده. حالا فایده کمیسیون این است که ریشه است و خود ماها به آنها
صفحه 406 از 655
ضمیمه و کمک میکنیم و تشکیلات حوزهها را جریان میدهیم منتها فرمایش آقاي آقا میرزا طاهر حیث اسم کمیسیون مختلط را
الغا میکنیم و عموم خودمان که همان مقصد صحیح آقاي کمرهاي میباشد از روي صمیمیت که هرکدام هرکار ازمان برمیآید
مشغول کار میشویم. بعد براي اسامی که بنده نوشته بودم و من دلخور نباشم فرمودند چند نفري که بعد ضمیمه ماها در جلسه بعد
بشود شما آن اسمها را بخوانید.
فقط دموکراتهاي قدیم
بنده قریب صد نفر که یادم آمده بود و دو روز قبل نوشته بودم بناي خواندن را گذاشتم. بعضی را نپسندیدند، بنده هم قبول کردم.
حکیم الملک را گفتند اگر باشد صمصام السلطنه هم باید باشد. من گفتم صمصام را من دمکرات نمیدانم و الا او را هم مینوشتم.
من با دمکراتهاي جدید داخل کار نمیشوم و لو هرقدر صالح باشند و با دمکراتهاي قدیم با همه آنها داخل کار میشوم. فقط
آقاي آقا شیخ ابراهیم که از کمیته استعفاي او را گرفتند، و الا سایرین و لو بد باشند، من تا کمیته و محکمه مربوط به کمیته کسی
را خارج نکند او را دمکرات میدانم. من عرض مینمایم باید در بدو حرکت مؤسسات دمکراسی همه دمکرات سابقمان باشند تا به
جریان بیفتد بعد منتخبین همه مشغول کار شوند.
قدري انقلاب معنوي براي بعضی حاصل، اما سکوت، و اینکه جلسه دیگر
ص: 460
کجا معین شود. آقا میرزا طاهر گفت منزل من کوچک است و الا دعوت به آنجا میکردم. آقایان فرمودند که دعوت را شما باید
بکنید اما مجمع به واسطه اینکه شاید بیایند و یا دولت مانع باشد، خوب است به اداره (روزنامه) ایران منزل شخصی ملک [برویم]
که کسی حق آمدن ندارد و به مجمع هم نرفتهایم که بعضیها بیایند و نشود جواب داد. میرویم و همان اجزاي کمیسیون تفتیش
که هجده نفرند وعده میگیریم و با آنها مذاکره مینماییم که فداکاري کرده خودشان را منحل نمایند، اگرچه آنوقت سر [رهبر]
درست کردن خیلی سخت میشود و باز تولید مفاسد و هرجومرج میگردد. باز یک کار خواهیم کرد که اگر صلاح شد که خود
آن کمیسیون بدون اسم باقی باشند چند نفر از خودمان هم با آنها و عموما مشغول کار و حوزهها را دایر نماییم آنجا درست
خواهیم کرد.
بعد قرار شد عصر شنبه یک به غروب در اداره ملک الشعراء جنب مجمع، آقا میرزا طاهر دعوت نماید. آقا میرزا طاهر فرمودند من
اجزاي کمیسیون را نمیشناسم و دعوت نمودن یا کاغذ نوشتن و رساندن به آنها را تنها نمیتوانم.
نجات گفت من صورت آنها را به شما میدهم. بعد پرویز داوطلبانه حاضر شد که من خودم میآیم صبح خدمت شما و اسامی
آنها را مینویسم. حتی کمک میکنم و رقعه آنها را خودم مینویسم. بعد آقا میرزا طاهر نفهمیدم قرار شد صبح تا ظهر برود منزل
پرویز یا بهعکس، تا رقعهها را نوشته و پرویز رقعهها را کمک آقا میرزا طاهر نموده برساند.
نگران حال محبوسین و تبعیديهاي کمیته مجازات
قریب ساعت سه از شب بلند شده آقایان تشریف بردند، همچنین نجات گفت باید کاري کرد که ابو الفتحزاده با منشیزاده را به
خراسان نبرند چون دو نفر از برادرهاي منتخب الدوله آنجا هستند مبادا اسباب قتل آنها را آنجا فراهم آورند.
چون دیروز آنها را سوار درشکه و چاپارا از باغ شاه بردند. باید در سمنان یا شاهرود یا جندق یا استرآباد کاري کرد که محل
حبس آنها باشد. آقا مشهدي رضا تاجر خمینی که آن حیاط بود فرستادم آمد این حیاط. قوم عیال قاضی هم آمد. معلوم است با
حالت پریشان که قاضی را رفتیم امروز در محبس ببینیم نگذاشتند و با پیغام، احوالپرسی از ماها نمودند و اخبار بد به ماها میرسد.
صفحه 407 از 655
ص: 461
گفتم مطمئن باشید که اعدام نیست. حبس و تبعید هم عیبی ندارد. چه باید کرد؟
فردا هم که رفتید محبس، بعد از ملاقات ببینید قاضی مقصودش چیست. او هم بلند شده رفت. بعد شام چلو و مسماي بادمجان با
مشهدي محمد رضا و احمد خورده، مشهدي محمد رضا براي خواب [به] آن حیاط رفته خوابیدیم. اما چه خواب؟ یک طرف کشته
شدن یک عنصر رشید حقیقی بینظیر؛ رشید السلطان، که مادر ایران به این قوت قلب و رشادت در این دوره نزاییده، یک طرف
صدمات اهل و عیال و کسان محبوسین با ذلت فلاکت شیعیان حقیقی حضرت خامس آل عبا. اینها باید باشند. گاهی فکر آقایان
فداکن مملکت براي شهوات که میخواهند به چه جدیت تشکیل کمیته داده.
[امور روزانه]
چهارشنبه بیستم ذیقعده.- صبح از خواب بلند شده چایی میخوردم، میرزا عبد الحسین خان برادر شریف خان آمد که محل قلعه
بیگی در حکومت طهران خالی است. به نظام السلطان توصیه در ماده او نوشتم و رفت. بعد مشهدي محمد رضا از آن حیاط آمده
چایی خورده به منزل حاج جلال لشکر رفت. من هم به منزل یمین الملک رفته باهم منزل آقاي آقا علی رفته، باقراف را که تاکنون
ندیده بودم آنجا به جهت خرید دو پارچه ده آقاي مشیر اکرم آمده بود. آقاي آقا علی میگفت آخر هفته با عیالات به مشهد
میروم. بعد قباله معامله خود را که با یمین الملک کرده بودم [و] تمام شده بود گرفتم و بیرون آمدم. خواستم بروم منزل همشیره و
از آنجا به جهت جو از گندم به آذري، دیدم دو به ظهر بیشتر نداریم، مراجعت به خانه، انگور خریده آمدم. تا نیم به ظهر منتظر آقا
مشهدي محمد رضاي تاجر خمینی که بیاید، نیامد. ناچار خودمان چلو و خورشت و آبگوشت داشتیم با بچهها خورده قدري دراز
کشیده بلند شدم چایی خورده و فکر رشته را گرفته بود.
سوسیال شدن شاهزاده معتصم الملک
کاغذ نصیر الدوله وزیر علوم هم رسیده بود که نیم به غروب فقیرنوازي را بنمایم. عصر بیرون آمده سوار واگون میشدم که قوم
معتصم الملک تویسرکانی [را دیدم] در واگون صحبت رفتن آنها شد. گفت به واسطه مقداري ناخوشی من عقب انداختهاند و در
فکر هستیم که چون خود معتصم الملک با درشکه میرود
ص: 462
و اسبابها را ما با گاري باید ببریم، اسبابهاي نقره و غیره [را] مبادا در راه دزد [زده] یا خسارتی وارد شود. بعد از من تقاضاي
مرام و نظامنامه نمود که ماها خیلی طرفدار شدهایم و این مسلک سوسیال را به ولایت نوشته ترویج نمودهایم و آن چند جلد که
آقاي معتصم الملک گرفته کم است، ده دوازدهتاي دیگر به ما بدهید. معلوم شد آقاي معتصم الملک جزو سوسیالها شده، لابد
آقاي سالار لشکر هم همین قسم.
دلتنگی دعوت نشدهها
بعد میدان توپخانه پیاده. سر خیابان جلوي دکان آقا شیخ حسین، نایب عبد الله خان مرا دیده، گفتم از راه بازار به خانه همشیره
میروم. رفتم آقا شیخ حسین و منوچهر خان و دو سه نفر دیگر هم بودند. به من گفتند چرا از ماها وعده نگرفتی؟
گفتم چه وقت؟ گفتند دیروز عصري. گفتم من از کسی دعوت نکردم و اگر بنا بود از حیث دمکراتی دعوتی بکنم اول از غیر آنها
بود. بعد گفتند که ما شنیدیم شما دعوت کردید و اوقاتمان خیلی تلخ بود و شنیدیم دکتر حسن خان با آقا میرزا طاهر دعوا کرد.
صفحه 408 از 655
گفتم من عقیدهام این است که تشکیلات دمکراسی باید با عموم افراد دمکراتهاي قدیم خودمان بشود و من دیروز صورتی نوشتم
که آنها را دعوت کنند؛ قریب صد نفرند که با آنها مذاکره نمایند که تهیه وسایل عمومی را فراهم بیاورند. آنها قبول نمیکنند و
میگویند مفسده میشود. من هم عقیدهام همان است که بود و سیزده نفر ما بیشتر نبودیم و دعوت هم از من نبود.
در منزل نصیر الدوله
بعد واعظزاده رسیده معلوم بود روابطی با آنها ندارد و با من آمد تا پایین بازار و اظهار بشاشت از مجلس دیروز میکرد. بعد دیدم
نزدیک نیم به غروب است.
رفتم منزل نصیر الدوله، برحسب وعده دیدم زنجانی، میرزا حمید خان، آزاد و دو نفر دیگر آنجا هستند، تعارف فوق العاده و قدري
شوخی. منجمله نصیر الدوله به زنجانی گفت شما از این سیگارها نمیکشید از آن سیگارهاي بزرگ عربی میکشید. گفت بله از
چه کارها میکشم که خیلی بزرگ است. گفتم براي اینکه بگوید از بیخ عربم.
ص: 463
بعد با نصیر الدوله بلند شده به گوشه دیگر رفتیم. گفت چون شما هم نوشته بودید کار دیگر هم دارد. گفتم بهانه بود و چون
اوضاع خیلی مغشوش است چه کاري میشود پیش برد. بعد حکایت کثافتکاري حکیم الملک در عصر آزاد و دادن وجه به اسد
الله خان کردستانی و کثافتکاري زنجانی در موضوع رییس اوقاف نمودن اجزاي لنج. او هم در ماده بهشتی و غیره خیلی صحبت از
بدي اوضاع ارزاق نمود. بعد قرار شد خود او پایه یا قراري در ملاقات بگذارد.
مشکلات خانواده مساوات
اول مغرب بلند شده به منزل همشیره رفتم. دیدم با بچهها و پریشب را از بینانی که گیرشان نیامده بود انگور خورده بودند و نان را
به زحمت، از صبح تا شام خود و کلفت و جمال میروند دکان، یکدانه، یکدانه به فاصلهها به دست میآورند. در خصوص ارفع
الممالک هم که شهریه مالیه ما را هرماه از پنج تومان الی هفت تومان الی نه تومان کسر میدهد و قبض چهل تومان میگیرد.
بعد ساعت یک و نیم از شب بلند شده به منزل آقاي مشیر اکرم رفته، اتفاقا شاهزاده عصمت السلطنه هم از شمیران براي امضاي قباله
دو ده که مشیر اکرم به باقراف فروخته آمده بود. مشغول صحبت شده، ساعت سه شد، خواستم بیایم به احتمال اینکه شهر نظامی
است مبادا به کمیسري بمانم، آنجا مانده شام چلو و مسماي بادمجان قیمه و آبگوشت خورده خوابیدم.
مجلس فاتحه دکتر اسماعیل خان
[امور روزانه]
پنجشنبه بیستم و یک ذیقعده.- صبح بعد از بیداري، کلفت مشیر اکرم را صدا زده چایی بار نماید. با مشیر اکرم چایی خورده،
عصمت السلطنه هم از خواب بلند نشده بود. بیرون آمدم. پیاده از خیابان به توپخانه و به خیابان مریضخانه و خیابان فرمانفرما که
انجیر خوبی براي خانه بگیرم، اتفاقا انجیر خوبی به چشمم نیامد. درب گذر وزیر دفتر وثوق لشکر را دیدم. گفت میروم به
فاتحهخوانی دکتر میرزا اسماعیل خان برادر میرزا محمود خان. خیلی متاسف شدم. او رفت، من هم انگور خریده در دکان بقال
گذاشته به فاتحه رفتم. در بین مصدق السلطنه آمد، قدري صحبت نمود. بعد از [قرائت] جزوه بلند شده بیرون و رو به خانه،
ص: 464
صفحه 409 از 655
انگور را گرفته به خانه رسیدم. گفتند دیشب مشهدي محمد رضا ساعت دو آمد و شام نان و آبگوشت خورده، صبح هم چایی
خورده گفت ناهار نمیآیم و اگر رفقا آمدند شب را هم شاید نیایم. بعد در خانه مشغول تحریر. ناهار آبگوشت کلم بادمجان
گوجه با انگور خوردیم.
بعد قدري فکرهاي دراز را در دراز کشیدن دیده، دراز کشیدم. بلند شده چایی خوردم. بعد دو به غروب بیرون آمده، پیاده از راه به
خانه معاون السلطنه، چون دیروز عصر آمده بودند و من نبودم رفتم که شاید کاري داشته باشند، نبود. چند شتري که گندم آورده
بودند درب خانه خوابیده گفتند نصف گندم را در میدان، آذريزادهها بردند و نصف را به ما دادند. بعد درب دکان آقا میرزا
عباسقلی خان سیف الاطبا رسید. گفت شنیدهام که معین الوزراء و نصر الملک و مشار السلطنه خودشان از شهر رفتهاند. آقا اکبر آقا
رسید. تلگرافی که از اقتدار، آقا میرزا عباسقلی خان گرفته بود خواندم. دیدم با پنبه سر اکبر آقا را بریده و منت به آقا میرزا عباسقلی
خان گذاشته و ضرر تلگرافی به اکبر آقا زده و سند محکمی براي جعفر قلی میرزا مدعی اکبر آقا تهیه شده، آفرین بر زبردستی.
تکذیب تشکیلات خصوصی
بعد بازار رفته آقا محمد چایی فروش در راه مرا دیده، گفت شنیدهام با چند نفري حاضر و میخواهید تشکیلات خصوصی بدهید
اما من باور نکردم و تکذیب نمودم. گفتم باز تکذیب کنید که با خصوص و دستهبندي من آشنایی ندارم مگر با عموم. بعد دکان
آقا مشهدي علی اکبر آژان رفته تنقید از تدین و ... و اعمال آنها نمود و گفت شما را شنیدم که میخواهند با خودشان مشغول
نمایند. گفتم اشتغال من موقوف به بودن همه است.
یوم دعوت معتبرین مملکت براي ترتیب نان
بعد بهسمت خیابان آمده درب سبزهمیدان اکبر آقا را مجددا دیده باهم از حوض بزرگ گردشکنان رفتیم. کالسکه و درشکههاي
زیادي در دم دربار ایستاده بود.
گفتند جمعیت از وجوه مملکت از تجار، علما، ملاکین و اهل خبره را دولتیها امروز عصر به دربار دعوت نمودهاند که فکري براي
نان بنمایند، و هنوز جمعیت
ص: 465
متفرق نشده بودند که معلوم شود دیگر چه طریقی بالاتر از تضییق حالیه تهیه خواهد شد که با پنبه به اصطلاح سر مردم را ببرند.
جهت و کیفیت گرفتاري ماژور محمود خان به جهت پول رشید السلطان
بعد با اکبر آقا که صحبت میکردیم مذاکره ماژور محمود خان که از اجزاي حبس نظمیه بود و گرفتارش نموده بودند که رشید
السلطان در حبس اول چند ماه پیش بهتوسط نظمیه یک ملکی در ولایتش داشت او را به سه هزار تومان تلگراف نموده و به یک
تاجري فروخت. پول ملک را که به طهران فرستادند، نظمیه در صندوق خودش گذاشت و قبض داد که هروقت رشید السلطان
بیرون بیاید به او بدهند. چندي گذشت، رشید السلطان در محبس اظهار داشت که به جهت اینکه معاش اهل خانه داشته باشم
میخواهم پولم را به جایی تنزیل بدهم. به ماژور محمود خان مذاکره نمود. ماژور قبول کرد که ماهی بیست و پنج تومان پول فرع
به او بدهد و سند به تمبر عدلیه برساند و پول را از صندوق نظمیه گرفت و صندوق هم سند اصل پول را که حبس نزد او باشد و
فقط فرعش را به رشید السلطان بدهد گرفت. رشید السلطان وقتی که خواست از نظمیه بیرون بیاید دو هزار تومان او را به جهت
خودش و یک هزار تومان را به جهت سید مرتضی کفیل داد. بعد سید مرتضی یک جاي دیگر کفیل داد و هزار تومان او دست
صفحه 410 از 655
خود رشید السلطان آمد. بعد که گرفتار شد سه هزار تومان بنا شد فرعش باز به اختیار خودش باشد. صبح به دار رفتن، فرستاد عیال
و پدرزنش که برادر کریم باشد [را] به نظمیه آوردند و سند سه هزار تومان را به آنها داد و سپرد که بعد از اعدامم وجه را ماژور
به آنها بدهد. بعد از اعدام، ماژور محمود خان را گرفتند که تو با رشید السلطان مساعدت میکردي. چه ارتباط داشتی؟
جانشین بلافصل محمد علی شاه
آخآخ از آزاديطلبان که چقدر تنگی و سختی به مردم روا میدارند. آقاي وثوق الدوله آزاديطلب! تو همان نبودي که در زمان
استبداد صغیر محمد علی میرزا بعد از بمباردمان مجلس چهقدر داخل در خدمات جدي حقیقی براي استخلاص مملکت و ملت از
تضییقات محمد علی میرزا بودي. آیا خودت گمان
ص: 466
میکردي که آن سعادت را به این شقاوت تبدیل نمایی؟ و محمد علی میرزا را یگانه ولیعهد اخلاقی و شئامت و قساوت قلب شوي.
آیا سزوار است آن لبان با تبسم ملیح خودت را که چنان شهد محبت و آب حیات سعادت ملت از او امید ترشح و جریان را داشت
یکباره دریاهاي سم عداوت نوع خودت در تحت او مکین و دفین نمایی و براي انتقام خون اسماعیل خان که مستحق خائن خان بود
جوانان آزاديخواه را به این قسم، دو نفر سر دار و دو نفر دیگر را از قراري که شنیدهام صبح روز نوزدهم ذیقعده در باغشاه یک و
نیم از آفتاب گذشته میآیند به ابو الفتحزاده و منشیزاده میگویند وصیت خودتان را بکنید. میگویند بنا بود ما را تبعید و حبس
مقید پانزده سال بنمایند. وصیت یعنی چه؟ میگویند همین قسم است که گفتیم. بعد آنها را میآورند در محوطه مجسمه شاه،
میدان باغ و آنها را با پارچه قطیفه سفیدي که داراي نمره 5 بود میپیچند و بیست نفر ژاندارمه را حاضر و امر به شلیک به آنها
مینمایند. شنیدم رخت خواب و اسبابهاي آنها را امروز به خانههاي آنها فرستادهاند. اگر آنها را به کلات بردهاند رخت خواب
و اسبابهاي محبس آنها را چرا به خانههاي آنها پس دادهاند؟
نقلوانتقال عبید الله بیک
شنیدم امروز صبح کسی از شمیران میآید پایین قلهک، پنج اتومبیل میخواست وارد سفارت شود. در آخري عبید الله بیک افندي
نشسته بود و اتومبیل رفت توي سفارت انگلیس. چه شده که عبید الله را مراجعت دادهاند؟ آیا از قزوین یا از کرمانشاه یا از بغداد؟
بعد از میدان توپخانه با اکبر آقا خداحافظی کرده، مقارن مغرب رو به خانه آمده، آقا میرزا ماشاء الله هم توي خیابان نشسته منتظر
من بود که برویم منزل آقا میرزا صدر الدین. ساعت دو از شب باهم رفته و در منزل آقا میرزا صدر الدین با آقا یحیی و خودش
چهار نفري مشغول صحبت و چایی. ساعت سه احمد آمد که آقا تقی ناخوش و در بستر افتاده. کاغذ آقا میرزا اسماعیل را هم توي
حجرهاش انداختم که وقت آمدن خوانده خودش بیاید. ساعت سه و نیم آقا میرزا اسماعیل آمد که ساعت دو و نیم شام خورده
آمدم منزل، کاغذ را خواندم به احتمال لزوم امري آمدم. گفتم فقط براي دیدن چهار نفر رفقاي کمیسیون برنج
ص: 467
اعانه رشت که انس گرفته بودیم. بیچاره آقا تقی که ناخوش و بستري است. بعد ساعت چهار شام مفصلی عبارت از چلو و مسماي
قیمهبادمجان و خربزه و دوغ، پنیر، سبزي، برانی و بادمجان خورده خیلی صحبت متفرقه، حتی مهملات بهشتی که در معارف است و
نجوم بافی و اعتراضات او به نجوم. بعد خوابیده، صبح چایی و نان و پنیر به حد کمال خورده بیرون آمدیم.
خیانت شیخ عابدین در انتخابات
صفحه 411 از 655
دیشب منزل آقا میرزا صدر الدین، آقا میرزا ماشاء الله گفت در انتخابات، شیخ عابدین حمامی و من پانصد رأي به جهت تدین و
صمصام السلطنه درست نمودیم و امین التجار اصفهانی و شیخ ابو طالب را ننوشتیم. من همچه حدس زدم که شیخ عابدین از پول
صمصام بهتوسط تدین طعمه به دست آورده.
دست من و حلقههاي تشکیل
جمعه بیستم و دوم ذیقعده.- صبح من و احمد و آقا میرزا ماشاء الله و آقا میرزا اسماعیل از خانه آقا میرزا صدر الدین بیرون آمده،
من و احمد براي آمدن مرآت و عین الممالک رو به خانه و آن دو نفر به عیادت آقا تقی رفتند. به خانه رسیدم. چایی و سیگار و
تحریر. آقاي سلیم خان همسایه آمد. مسبوق نبودم، طبع سلیم و خلق عظیم را داراست. قدري از قطعات و اشعار خود خوانده، خیلی
لذت بردم.
بعد ایشان رفته، آقاي مرآت الممالک و آقاي عین الممالک آمدند. صحبت اینکه از خارج شنیدهایم با تشکیلیون یکی شدهاید.
منجمله معاون السلطنه به طریق حتم گفت که دیگر کار گذشت و کمرهاي داخل تشکیلات شد (دست من و حلقههاي تشکیل-
جنگ پشه با یکی دو صد پیل) گفتند، ما هم تکذیب نمودیم. بعد صحبت تیرباران شدن ابو الفتحزاده و منشیزاده و ارجاع عبید الله
بیک افندي و آزاد نمودن ارزاق که شش ماه دولت نان طهران را و چهار ماه ملاکین و دو ماه طبیعت اداره نماید. بعد نزدیک ناهار
آقایان رفته من هم ناهار آش رشته کشک پر سیر خورده، احمد هم از مریضخانه که آش برده بود برگشته ناهار خورد. عین
الممالک نقل کرد که از قزوین نوشته بودند که انگلیسها حکم کردهاند که گندم را در قزوین خرواري بیست تومان بیشتر نخرند و
نفروشند.
ص: 468
تقلب عیال ارفع الممالک
بعد خوابیده، همشیره آمد که بیست و هفت تومان که از شهریه شش ماه من ارفع الممالک کم داده بود به ارفع کاغذ نوشتم که این
وجه را مالیه کم داده یا خود شما برمیدارید؟ عیال ارفع گریهکنان آمد که این پولها را من برمیداشتم و حالا ارفع فهمیده و پدر
مرا درآورده، امان، دخیل. شما بنویسید که این تتمه به من رسید. من به شما قبض میدهم حال چه کنم؟ گفتم شما بگویید حالا که
شوهرت فهمیده دیگر فایده ندارد و هروقت شما پول را دادید من خواهم گفت.
بعد سه و نیم به غروب بیرون آمده سوار واگون، توپخانه پیاده و از توپخانه سوار واگون در خیابان ماشین، آقا میرزا محمد مهدي را
دیدم در اطاق زنانه.
چون قصد حضرت عبد العظیم و دیدن آنها را که از کمره به عزم زیارت مشهد آمده بودند داشتم دیگر منصرف از شاهزاده عبد
العظیم شده از درب ماشین به خانه رکن الممالک رفته، حمام رفته بود.
شایعه دستگیري مستوفی الممالک
از آنجا از خیابان اسماعیل بزاز و باغ ایلچی در پشت سید ناصر الدین، آقا میرزا محمود و آقا میرزا ابو القاسم گوشتی را دیده
پرسیدم چه میکنید؟ گفتند هیچ.
فقط با جمعیت خودمان. گفتم از مجلس دیروز چه خبر دارید؟ گفتند شنیدیم که قدغن را شکستهاند. هرکس مختار است بیاورد.
گفتم شما رفته بودید. گفتند میرزا علی اکبر ساعتساز و صدرایی رفتند. ماها مربوط به وثوق الدوله نیستیم.
صفحه 412 از 655
پرسیدم شنیدهام مستوفی الممالک را فرستادهاند که از پشت کوه جلب نمایند.
گفت استبعاد ندارد. بعد مقارن غروب به خانه آمده، ننه اسماعیل به مریضخانه که رفته بود آمد.
تکذیب شایعه اعدام ابو الفتحزاده و منشیزاده
من هم یک از شب به خانه ارداقی رفته که حال عیال او را بپرسم. دیدم بیچاره مهموم و گفت پریروز چهارشنبه رفتم محبس.
ارداقی گفت غصه نخورید، من محکوم قانون نشدم که حکما در حبس پنج سال بمانم و کمرهاي را بفرستید بیاید اینجا ببینیم با
وزیر چه کرده. بعد از خانه ارداقی بیرون آمدم. در تکیه
ص: 469
دباغخانه کفیل الدوله را دیده، از ابو الفتحزاده و منشیزاده پرسیدم. گفت اجزاي ما از راه رسید و نقل کرد که در ایوانکیف آنها
را دیده بود که میبردند. مسلما تیرباران آنها در باغشاه دروغ و بیاصل است. بعد پنیر گرفته به خانه آمدم. شام آش رشته و نان و
پنیر و انگور خوردیم.
[امور روزانه]
صبح بعد از چایی مشغول باغچه و تحریر. آبگوشت بسیار لذیذي با انگور خود باغچه ناهار با احمد و بتول و -.«1» شنبه 23 ذیقعده
ننه اسماعیل خورده، قدري دراز کشیده، عصر بعد از چایی دو به غروب بیرون آمده رفتم منزل حاج جلال لشکر، دیدم آقا میرزا
محمد مهدي کمرهاي با دو برادر دیگرش با چهار پنج نفر دیگر از کمرهايها آنجا بودند. گفتم چرا نیامدید آنجا منزل بکنید و چرا
والدهتان را از حضرت عبد العظیم نیاوردید. گفتند الان میخواستیم بیاییم آنجا و والدهمان هم حضرت عبد العظیم ماند. بعد من
گفتم که باید جایی بروم، شما منزل تشریف ببرید. من ساعت دو از شب خواهم آمد. بعد بلند شده به عجله خانه آمده دیدم احمد
تنباکو براي عمهاش برده، سپردم که آقا میرزا محمد مهدي با چهار پنج نفر دیگر شاید بیایند. مواظب باشید تا من برگردم به آنها
بد نگذرد.
مجمع دسایس و وساوس
بعد بیرون رفته سر واگون دیدم احمد منتظر واگون است، گفتم دیگر به خانه عمهاش نرود. کیسه تنباکو را گذاشتیم دکان
کالسکهسازي، پانزده سیر گوشت گرفته دادم به احمد که به خانه برود. خودم رفتم دکان آقا میرزا عباسقلی خان.
گفتم باید بروم به مجمع، ولی نمیدانم چه خواهد شد. نمیتوانم متحمل دسایس و وساوس آنها شوم که میخواهند مرا داخل
تشکیلات نمایند و نمیدانم با استنکاف که خواهم نمود و با من ضدیت میکنند چه نوع از حال منازعه که بیطرفانه کنار روم
موفق شوم. معاون السلطنه رسید. بلند شدم و تا بازار قرب مسجد شاه صحبت و تفصیل این سه چهار روزه را اجمالا به ایشان گفتم.
بعد تنهایی رو به خیابان، آقا شیخ عابدین و معدنچی رسیدند. با آنها قدري صحبت. خلخالی و افجهاي و محسن میرزا و پرویز و
چند نفر دیگر
______________________________
. 1). دفتر بیست و سوم. تاریخچه از 23 شهر ذیقعده تا سیّم ذیحجه 1336 )
ص: 470
رسیدند. فقط به خلخالی سلام و با افجهاي تعارف و به عبد الحسین خان برادر شریف خان صحبت، آقایان رفتند. با معدنچی
صفحه 413 از 655
صحبتکنان، درب مجمع آقا میرزا باقر بیوتات رسید که آن هم به مجمع میرفت.
آقایان همه حاضر
وارد شدم. بالاي ایوان تماشاچی نایب عبد الله خان و چند نفر دیگر، پائین حیاط آقایان کمیسیون مختلط و غیره عبارت از ثبت
اسناد، ممیززاده، بهمن، محمد ولی خان، ناظم التجار، آقا میرزا علی اکبر، میرزا حبیب الله خان، دکتر حسن خان، آقا سید هاشم،
ملک الشعراء، آقا میرزا طاهر، خلخالی، افجهاي، پرویز، شیخ حسین گیوه فروش، مشهدي حسن حلاج، تدین، صدرائی، رکن
الممالک، نجات، آقا میرزا ابراهیم خان جزو حراج مالیه، آقا میرزا باقر خان بیوتات، میر سید حسن خان کاشی.
بعد از تعارف
افتتاح مجلس را آقا میرزا طاهر نطقی دایر به نصیحت و مهربانی و سوق جمعیت و حزب به اتحاد در عمل و بالاخره اسقاط لفظ
مختلط از کمیسیون براي تحصیل وحدت حقیقی. و بعد شرح آقاي ملک الشعراء و بعد شرح آقاي حلاج و محمد ولی خان و آقا
شیخ حسین و خلخالی، همه مشعر بر لزوم تشکیلات دمکراسی و اینکه وسائل باید مذاکره شود. یکی آنکه از طریق عمومی، یکی
خود کمیسیون مختلط، یکی کمیسیون با چند نفر ضمیمه.
بالاخره آقا میرزا طاهر با نصایح و تحسین همه قرار شد به کمیسیون ضمایمی شود، منجمله آقا میرزا طاهر و بنده. آقا شیخ حسین
اظهار داشتند با حکومت نظامی ممکن نیست، اول او را علاج کنید تا بعد. گفتند او باشد یک قسمی درست میشود.
با دمکراتهاي جدید نمیتوانم کار کنم
بنده عرض کردم که سه دسته که آقا میرزا طاهر فرمودند، همه هرکدام شش نفر منتخب نمودهاند و منتخبین هرسه دسته هستند. اگر
فقط دمکراتها همان
ص: 471
دسته بودند دیگر اینهمه منازعات چه هست؟ البته چون خودشان منتخب فرستادهاند باید همه اطاعت نمایند. پس این رقم نیست.
یکدسته هم البته هست که غیر از این سه دسته است که هیچ منتخب نفرستاده و اعتقاد به آن سه دسته نداشته، شاید بنده یکی از
آنها باشم، یا آنکه کلی منحصر در فرد باشد که من تنها باشم و به واسطه اینکه تجمعات آنها از غیرقانون بوده موسسات آنها را
رسمیت نمیدهد. خیلی صحبتها شد. بالاخره گفتم من با این کمیسیون و با دمکراتهاي جدید نمیتوانم کار بکنم.
آقا میرزا طاهر قدري بنده را تنقید نموده و گفت بیدلیل و برهان حرف میزنید. گفتم من قبول دارم که مجاب با ادله شما میشوم.
اما من معتقدي دارم و دلیل براي اثبات ندارم، اما حاضر نیستم که بدون آن دو شرط که نمودهام کار با آقایان بکنم. تا ساعت دو و
ربع از شب قرار شد که خودشان کار بکنند. آقا میرزا طاهر هم متقبل شد که عضو کمیسیون شده و هرکس هم که حاضر نشد
برود، به فرمایش خودش پاي او را بوسیده، او را حاضر و داخل کار نماید.
بعد همگی بلند شده بهسمت دیگر حیاط رفته، بنده تنها بیرون آمده به عجله براي اینکه آقایان علما کمره در منزل بنده بودند به
عجله بهسمت خانه آمده درب خانه عین الممالک تشنه و خسته بوده دیدم توي حیاط باغ ایشان اگر هستند آبی خورده و بروم،
بودند. آبی خورده، سیگاري کشیده، اجمالا کنارهگیري خودم را از آقایان و خیال کار آقایان به ضمیمه آقا میرزا طاهر عرض
نموده، خواستم چهار من گندمی که صبح احمد از ایشان رفته و قرض کرده بود بگویم که زود آن گندمها را مصرف نمایند که
شاسه به آنها افتاده، چون دو سه نفر خارج آنجا بود نگفته به خانه آمدم. دیدم آقا میرزا محمد مهدي با برادرش آقا میرزا زین
صفحه 414 از 655
العابدین در اطاق نشسته چایی میخوردند. بعد از چایی و قدري صحبت شام حاضر شد؛ چلو و مسماي بادمجان و آبگوشت، نان،
پنیر، سبزي و انگور شام را خورده، آنها به حیاط اندرون رفته خوابیدند.
امور روزانه]
یکشنبه 24 .- صبح آقایان از خواب بیدار، مشغول چایی و صحبت. پسر آقا میرزا عباسقلی خان کمرهاي آمد و دعوت ناهار از آقا
میرزا محمد مهدي و آقا میرزا زین العابدین نمود. من هرچه اصرار به ماندن اینجا نمودم قبول نشد. بعد آقاي مشهدي محمد رضاي
خمینی آمد که این دو شبه تجریش به جهت مطالبه
ص: 472
طلب خودم از اسد الله خان پسر صارم الدوله رفته بودم. نمیدانم چه کنم؟ بروم مشهد، حساب، نگذشته میماند. بمانم، رفقا
میروند.
تظلم از تعدیات ژاندارمري کمره
بعد آدم حاج جلال لشکر آمد که آقایان را بردارد و با سایر کمرهايها بروند وزارت داخله براي تظلم از تعدیات ژاندارمري کمره
و غیره. آقایان و مشهدي محمد رضا رفتند. بعد یمین الدوله آمد، اظهار داشت که میخواهم فردا بروم گرمدره، اگر آزاد شده، آرد
و گندمی که خواسته بودید بفرستم. آرد بیشتر از یک خروار قول نمیدهم، بعد قرار شد یک خروار آرد، پنج خروار گندم به قیمت
عادله اگر شهر آزادي باشد و الا به قیمت ده به اضافه کرایه. بعد صحبت از خرید آسیاب و مقدار دو خروار بذرافکن که در جنب
قریه گرم دره است نموده که براي من بخرد. گفتم اگر خودتان میخرید و نصف او را به من میفروشید با شما مشاعا وارد میشوم،
و الا بالخصوص باید فکر نمایم و بیایم آنجا را تماشا نمایم. بعد شش تومان از 26 تومان که نزد من داشت گرفته، بعد بلند شده حنا
برداشته رفتم. در بین راه پسر آقا میرزا عباسقلی خان آمد که پدرم مخصوص خواهش کرده که ناهار بیایید منزل. من هم قبول
نموده رفتم حمام. یک و نیم به ظهر بیرون آمده خواستم بروم نظمیه، دیدم دیر میشود. برگشتم خانه و گفتم که من مهمانم.
پاسخ وزارت داخله به شکایت خمینیها
بعد به خانه آقا میرزا عباسقلی خان رفته، آقا میرزا محمد مهدي و آقا میرزا زین العابدین هم از وزارت داخله و خانه پسر آقا سید
عبد الله که رفته بودند آمدند. معلوم شد که اقتدار الدوله گفته بود در باب نواقل خمین باید مالیه حکم موقوفی بدهد. در خصوص
تعدیات ژاندارمري که حقوق آنها را از مردم میگیرند، کلیتا به واسطه تأسیس ژاندارمري جدید براي عموم ولایات، دیگر حقوق
آنها از این راه نخواهد بود و خود دولت از بودجه مصوبه خواهد داد. بعد ناهار خورده، عبارت از چلو، اما چلویش خوب نبود و
لیکن آبگوشت و خورشت قورمهسبزي، بادمجان و برانی و خربزه و آبدوغ خیلی گوارا و عالی ترتیب، خورده، بناي خواب شد. من
به واسطه اینکه نظمیه بروم خداحافظی با
ص: 473
آقایان نموده، خود را به واگون میدان توپخانه، پیاده [شده] رفتم. اجازه ملاقات محبوسین را به من ندادند و گفتند رییس محبس
راحت و خواب تشریف دارند، سه به غروب بیایید. بیرون آمده کمکم به دکان آقا میرزا عباسقلی خان رفته، سه چایی از قهوهخانه
آورده، خوردم و تفصیل روز گذشته و مذاکرات مرا با مجمع تشکیلیون در مجمع قدري شنیده و بقیه را مختصري من گفتم. تا سه
به غروب بلند شده رو به نظمیه آمدم.
صفحه 415 از 655
آخرین سخنان رشید السلطان
استاد حسن خان را درب نجاریش دیده اظهار تعجب از نطق مقتول کرد [و گفت] که من آن روز بیخبر یکدفعه به دکان که
دیدم همان کسی است که « خبردار » رسیدم دیدم جمعیت دم توپخانه ایستاده، یکدفعه صداي بلند که در اینجا بود شنیدم گفت
میخواهند به دارش بزنند. بعد آن نطقهاي عالی را نمود که یک دنیا افتخار براي آزاديخواهان ایجاد نمود. خلخالی نقل میکرد
که در محبس گفته بود چقدر [دلم] میخواهد که مرا سر ببرند تا از هرقطره خون من یک رشید السلطان ایجاد شود و اگر به دارم
بخواهند بزنند تنفسی میکنم که نفسم روحی به آزاديطلبان بدهد.
ملاقات قاضی و عماد الکتاب
بعد به نظمیه رفته، اجازه از رییس گرفته، مدتی معطل تا آنکه به اطاق محبس رفته با عماد صحبت اینکه میخواستم از ملاقات
رییس الوزراء استرحام اینکه عیالات شما از گرسنگی تلف نشوند. بعد دیدم از خوندل به قدري آذوقه براي عیالات شما تهیه شده
که تمامشدنی نیست. بعد ارداقی آمد. با او هم قدري صحبت از روز قبل از دار زدن رشید السلطان و همان روز که در خانه عضد
السلطان با رییس الوزراء ملاقات کرده بودم و روز بعد که به حیاط بادگیر رفته و بدون ملاقات برگشته.
قاضی و عماد گفتند ما خودمان به غذاي محبس میسازیم. اما با گرسنگی عیالات چه کنیم؟ گفتم مرددم بروم باز رییس الوزراء را
ملاقات نمایم یا آنکه بگذارم تا عیالات شما از گرسنگی و اولیاي امور در خودپرستی از این دنیا
ص: 474
بروند؟ گفتند ما هیچ نمیدانیم و از بیرون اطلاعاتی نداریم، هرچه صلاح میدانید بکنید.
تحیّر از این اوضاع ناگوار
بعد یک و نیم به غروب مانده بیرون آمده، به خانه آمده قدري متحیر و متألم؛ خدایا، این چه اوضاع است که عموم را فراگرفته و
این چه تنگی و تضییق است که مردم را احاطه کرده؟ سر خرمن و گندم فراوان، امسال دکانهاي نانوایی غیر از اینکه پر از ضجّه
است و روي منبرها عوض نان مردم دستهدسته روي هم ایستاده، زنها و اطفال در کوچهها از بینانی و بیچیزي دل هر قسی القلب
را آب میکند. فقط کسانی که قدري آسودهترند باز عیالات محبوسین و مقتولین و تعبیدشدگان که از شدت بهت و گیجی و غصه
و ترس ملتفت نان، چندان نیستند و مثل اینکه آنها را با مرفین انژکسیون زده باشند، حال التفات ندارند و باز حال محبوسین که از
جهت توجه آنها به گرسنگی عیالاتشان ملتفت به حال خودشان نیستند. آخ خدا، آیا مصیبتی بالاتر از این میشود که نوع بشر
مصیبت را هم نتواند بگوید مصیبت است.
بعد از خانه مقارن غروب بیرون آمده، فقط براي اینکه خود را مشغول به مهملاتی کرده باشم، از راه ولگردي رسیدم به خانه حاج
صادق بانکی. در زدم.
گفتند نیست. احوال پرسیش را پیغام دادم. بعد از پاچنار بهسمت خیابان، که راهی رفته باشم. یک از شب به مغازه خلخالی رفته،
نسیم و خلخالی، دکتر احمد خان، پرویز و دو سه نفر دیگر آنجا بود [ند]. قدري به شوخی و جدي با دکتر و غیره صحبت.
مأموریت حاج آقاي شیرازي از طرف وثوق الدوله به رشت
آقا شیخ احمد آمد مرا بیرون خواست. گفت محرمانه همین دو سه روزه باید بروم رشت. دو سه ملاقات هم با وثوق الدوله چه قبل
صفحه 416 از 655
از کابینهاش و چه بعد با او کرده، مذاکراتی که شده این است که ضدیت جنگلیها را از خودش که او را نمیخواهیم بردارد و حالا
هم حاج آقاي شیرازي را مامور و رسول از طرف خودش کرده که با من بیاید جنگل و جنگلیها را ملاقات و قراردادهایی بکنند
ص: 475
که آنها حاضر شوند که در تحت قشون جدید که براي حفظ بیطرفی ایران میگیرند آنها هم حاضر شوند و در این مدت که
جنگلیها با آن مذاکرات سابق من با وثوق الدوله مماشات میکردند براي این بود که شاید وثوق الدوله متأسف حقیقی شده باشد
و کمربسته باشد که به تدبیر، خدمت به ایران و ایرانی نموده باشد اما حالا که این بیچارهها را به دار زده و این مذاکرات را که سوق
همعهدي با متفقین را مینمایاند به میان آمده میترسم حاج آقا که همراه من باشد، من هم در خدمت جنگلیها مورد تعرض شوم
و آیا جنگلیها چه جواب به حاج آقا خواهند داد و اگر اتفاقا جنگلیها از من بپرسند که تو چه عقیده داري و اوضاع مرکز را
چگونه دیدي، من چه بگویم؟ و لیکن چون من یک نفر آدم کاسب هستم و باید در تأمین معاش خود از راه کسب جدیت نمایم به
جهت اینکه اول شرط صحت خدمت براي نوع این است که معاش آدم از ناحیه خودش منظم باشد و موقع خرید توتون در رشت
است باید بروم، علاوه آنکه دو سه روز خبر رسیده که حضرات جنگلیها محصول املاك وثوق الدوله و قوام السلطنه را در رشت
که معادل با بیست هزار تومان است براي مخارج جمعیت قشونی خودشان تصرف کردهاند. چون آنها تاکنون یک پول از اجنبی
نگرفته و نخواهند گرفت و لابدند از محصول املاك متنفذین بگیرند و تابهحال هم این رقم که همه محصول وثوق الدوله و قوام
السلطنه را ضبط کرده باشند نشده بود. حالا میترسم وثوق الدوله بعد از شنیدن این قضیه مرا توقیف. و رشت هم که بشنوند وثوق
الدوله با آزادیخواهان این قسم کرده و آنها را تبعید و به دار زده از مماشات خود که تاکنون مینمودند برگردند. صلاح در این
است بروم.
تشکیلات سري، سرپوش رویگردانی مردم
بعد ممیززاده رسید که امشب برحسب تبانی کمیسیون مختلط جمع شده، ترتیب حوزهها و تشکیلات را بدهند. آژان آمد و حکم به
تفرقه را داد، ما هم آمدیم. من حدس زدم که چون روح وثوق الدوله و نظامی و نظمیه در دست خودشان است از براي اینکه رد
گم کنند و بگویند ما مربوط نیستیم و چنانکه شهرت دادهاند که چون وثوق الدوله همراه نیست، باید تشکیلات را سرّي داد و اینکه
چون بنده کاسه و کوزه آنها را شب پیش بههم زدم دیگر تشکیلات
ص: 476
دستهاي علنی نمیتوانند بدهند این تدبیر را نمودند که تشکیل دستهبندي سرّي بدهند. این بود که به تدبیر دستور به آژان چند نشان
زدند؛ اول آنکه این اندازه دستهبندي علنی را به این حقه بگویند سرّي تشکیلات را کردهایم و درصورتی که هیچکس از عامه با
آنها نیست بگویند همه هستند. دیم آنکه بگویند وثوق الدوله با ما، یعنی با تشکیلات دمکراسی ضد است. سیم آنکه خودشان را
از ابهت نینداخته باشند که مخالفت کمرهاي باز ما را کمري کرد.
آقاي خلخالی هم محرمانه به من میگفت چون از من به اصرار قول گرفتند که با آنها همراهی نمایم ناچار بودم و الا من با آنها
باطنا مساعد نیستم. تا سر بازار خیاطها باهم بودیم. بعد صدرایی هم رسید و با خلخالی رو به منزل. من هم ساعت دو و نیم رو به
منزل. ساعت نیم به منزل رسیده، شام نان، آبگوشت و انگور و نیم من هم انجیر در راه خریده بودم، خورده خوابیدیم.
توسل وثوق الدوله به انگلیسیها براي محصول خودش که جنگلیها بردهاند
آقاي خلخالی گفت امر ارزاق را به مولیتر، برادر این مولیتر که در تبریز بود دولت داده است. بعد از تصرف جنگلیها محصول
صفحه 417 از 655
املاك رشت وثوق الدوله و قوام السلطنه، وثوق الدوله متوسل به انگلیسیها شده که از تصرف جنگلیها خارج نمایند. انگلیسیها
گفته بودند ما با جنگلیها چون معاهده نمودیم که مداخله در کارهاي آنها بالنسبه به ایرانیها نکنیم، نمیتوانیم تقاضاي شما را
قبول نماییم.
دودستگی انگلیسیها و احتمال ترمیم کابینه
دوشنبه 25 ذیقعده.- صبح بعد از چایی، بچهها آبگوشت کلم و بادمجان و گوجه بار کرده با بتول به حمام رفته، من هم دو ساعت
بعد بیرون، از درب خانه مرآت رد شده، گفتند هست. به قدر دو سه دقیقه بیشتر نمیخواستم بمانم.
صحبت متفرقه ما را تا ساعت قریب پنج از دسته کشانید و اظهار داشت کابینه میخواهد ترمیمی حاصل نماید؛ مشار الملک وزیر
عدلیه، وثوق الدوله مالیه، نصرت الدوله جنگ. میخواهند مستشار الدوله را هم بیاورند توي کابینه. چون
ص: 477
بین خود انگلیسیها در اینجا دو دسته شده، یک دسته مارلینگ که طرفدارانش وثوق الدوله و اتباع آنها، یک دسته استوکس و
ساکس که طرفداران آنها سردار منصور، سپهدار و امین الملک. و شاید دسته دیم پیش ببرند. حالا وثوق الدوله براي اینکه در
کابینه طرفدار هردو دسته انگلیسیها باشند خواست سردار منصور را توي کابینه و وزیر داخله بنماید، او قبول نکرد. این علامت
پیش بودن دسته ساکس است. حالا میخواهند مستشار الدوله را داخل کابینه بنماید که مردم آذربایجانیها با او همراه و از انتریک
مستشار الدوله و دستهبندي او آسوده شوند.
بعد قضیه محبوسین که بیمعاشی عیالاتشان مرا خیلی متألم داشته میخواهم به وثوق الدوله که هم اتمام حجتی و هم فکري براي
عیالاتشان بلکه شده باشد و یا آنکه به غیر بگویم نمیدانم چه باید کرد. بعد بیرون آمده نیم به ظهر قرب منزل، مشهدي محمد رضا
کمرهاي با دو نفر دیگر آمده بودند خانه و برمیگشتند. هرچه به آنها اصرار که ناهار خورده بروند، گفتند در شهر کار داریم و
باید عصر حضرت عبد العظیم برویم که امشب راه بیفتیم، آمدیم قلمدان را برداریم و خداحافظی نماییم. بعد خانه آمده تا بعد از
ظهر در باغچه، بعد احمد ناهار آبگوشت و نان و انگور آورده مشغول خوردن بودیم. ننه اسماعیل از حمام آمده او هم به ناهار
مشغول، بعد خوابیدم.
احساس کسالت
بعد از خواب احساس حال سردرد و زکام، چایی خورده، احمد یک آبکش گوجهفرنگی باغچه خودمان را به جهت خانه حاج
جلال لشکر بنا شد ببرد. بعد ساعت دو و نیم به غروب بیرون آمده. درب دکان آقا میرزا عباسقلی خان نشسته، استخاره رفتن
حضرت عبد العظیم را نمودم، خوب آمد. آقا میرزا عباسقلی خان هم استخاره نمود، او هم خوب آمد. بلند شد دکان را بست، سوار
واگون و از آنجا سوار ماشین.
مقارن غروب به حضرت عبد العظیم. هرچه در کوچه و بازار آنجا تفحص نمودم زوارهاي کمرهاي را ندیدم. معلوم شد همگی سه
به غروب چنانکه مشهدي محمد رضاي خمینی در شهر گفته بود به یک فرسخی رفته بودند. بعد زیارت. آقا میرزا عباسقلی خان هم
رفت منزل آقا نصر الله. گفتند در باغ است.
ص: 478
بعد بنا به آمدن شهر را گذاشتیم. وثوق التولیه رسید. گفت شنیدم که مساعدت با تشکیلات را دارید. گفتم اگر از روي اساس رفقا
حاضر میشدند من حاضر بودم.
صفحه 418 از 655
و لیکن آنها با دستهبندي میخواهند، و من با عموم آنها با دمکراتهاي جدید و من با دمکراتهاي قدیم. پریشب هم در مجمع
گفتم به این ترتیب شما، من همراه نیستم. بعد یک از شب رفته سوار ماشین به شهر آمده، پیاده از راه باغ ایلچی به حجره آقا میرزا
اسماعیل تنکابنی رفته، قدري صحبت، ساعت دو و نیم بلند شده تا تکیه حاج رجبعلی با آقا میرزا عباسقلی خان. او به خانهاش من
هم رو به خانه. ساعت سه و نیم به خانه رسیده، شام نان، آبگوشت و انگور و انجیر خورده خوابیدیم.
دستهبندي جدید کابینه و دودسته شدن انگلیسیها
از قرار تقریر آقاي مرآت الممالک که صبح خدمتشان بودم آنکه انگلیسیهاي ایران دو دسته شدهاند. یکی مارلینگها که وثوق
الدوله و نصرت الدوله و مشاور الممالک و اتباعهم ملک الشعراء، تدین، صدرائی. و یکدسته استوکس و ساکس و کوکس که
سردار منصور، امین الملک، سردار محیی. و چون غلبه علی الظن با استوکسیها است وثوق الدوله قصد کرده بود سردار منصور را
به وزارت داخله بیاورد و سردار منصور هم به همین جهت که غلبه با آنها است زیر بار وثوق الدوله نرفته، شاید خودش را رییس
الوزراء بخواهد مقابل او. وثوق الدوله هم چون دیده که سردار منصور اعتنا به او نکرده مستشار الدوله را میخواهد وزیر داخله
نماید که از انتیریکات او محفوظ، و استفاده نماید. و همچنین معروف شده که شاه هم به وثوق الدوله در خصوص نطق رشید
السلطان فحش و تغیّر نمود که تو مرا هم مفتضح نمودي و بین کابینه حالیه هم تغییر پستی معروف شده که چون مشار الملک قدري
جلو حوالجات وثوق الدوله را گرفته و نصرت الدوله هم در عدلیه بهواسطه اینکه اجزائش از تعرضات غیر قانونی ویستادهل در
خصوص کمیته مجازات دچار شدند، از این جهت مشار الملک را از مالیه به عدلیه و نصرت الدوله را از عدلیه به جنگ و خود
وثوق الدوله هم از داخله به مالیه مذاکره است انتقال یابد و داخله و تلگراف [و] پست به همان اسم کفیل باقی است تا بعضی را
بیاورد.
ص: 479
استخدام اورنگ در فواید عامه
سهشنبه 26 ذیقعده.- صبح با حال زکامی بلند شده، چایی خورده، دو از دسته بیرون آمده، درب خانه حمید خان رد میشدم، در
زده، گفتند شمیران رفته است.
ذکاء الملک رسید. باهم صحبتکنان، صحبت آقاي اورنگ شده گفت در دایره طرق و شوارع وزارت فوائد عامه به ماهی نود
تومان در وزارت دبیر الملک همین تازگی وارد شده. خیلی خوشحال شدم. بعد باهم تا سر خیابان، او به تمیز رفته، من میدان
توپخانه. کسی را میخواستم (میرزا حبیب الله خان پستخانه) نیامده بود. بعد به وزارت علوم [براي دیدن] رضا قلی خان که چند ماه
[او را] ندیده بودم رفته، معلوم شد که دو ماهی [است] به دهات چرّاي عراق که ملک دارد رفته بود. از نیستی رعایاي آنجا نقل
کرد. بعد بلند شده، بازار سروقت حکاك رفته در خصوص اینکه کمره یا کمرئی بنویسد معطل بود. ثانی را اذن دادم. بعد بازار
آمده 2 قرقره سفید خریده و ساعت طلا که دو سال در نزد سید ترك ساعتساز مانده بود و دزدي شده بود و نادرست مانده بود،
درست شده 22 هزار جرم هم که غیر دزدیده و گرو گذاشته بود من خودم دادم.
کمبود نان در عین فراوانی محصول
بعد به دکان محمد چایی فروش رفته، تفصیل مجمع پریروز را گفت که میرزا علی محمد خان نامی آمده بود و میگفت باید دور
کمرهاي گردش بکنم. بعد بلند شده مقارن ظهر به خانه آمده، زن آقا سید جلیل هم آنجا بود. ناهار یتیمچه بادمجان داشته، نان هم
صفحه 419 از 655
پخته بودیم اما بازارها از حیث نانوائیها و به دست نیامدن نان با این فراوانی محصول امسال به عین مثل زمستان شده. شبها اغلب
مردم هم که پول دارند شب بینان میمانند. برنج خرواري صد و شصت و پنج تومان. بعد از ناهار خوابیده، قدري حال سردرد و
تب به جهت خوردن انگور با ناهار در خود احساس نمودم. بعد از خواب چایی خورده بیرون آمدم.
تروریسم دولتی
سر خیابان آقاي وقار السلطنه را دیدم که به منزل بنده تشریف میآوردند. مرا که دیدند بیرون میرفتم، خواستم برگردم مانع شدند.
باهم صحبتکنان از خیابان
ص: 480
امیریه رفته، ایشان رفتند به خیابان حاج شیخ هادي، من هم رفتم دکان آقا سید جواد کوزهپز، تحقیق دو نفر که در باغشاه مسموع
شده بود تیرباران کردهاند.
گفت یقین نکردهام اما شنیدم که محمد علی خان برادر لله و یک نفر صاحب منصب ژاندارمري دیگر را باهم تیرباران کردند و نیز
گفت شنیدهام چند نفر از ترورها [تروریستها] که به شمیران، قلهک پناهنده شده بودند خود سفارت به دولت گفته بود که من
مانع گرفتاري آنها نیستم، دولت هم چند نفر مأمور گرفتاري آنها میکند، کدخداي قلهک آنها را میگریزاند. بعد پنج نفر سوار
را نظمیه براي گرفتاري آنها تا شهرستانک [اعزام] میکند. سوارها هم برمیگردند و میگویند ما نتوانستیم پیدا نمائیم و خود آن
سوارها گفته بودند ما آنها را هم اگر میدیدیم اغماض میکردیم. اما من گمان میکنم تمام اینها تصنعی است.
چه که خود وثوق الدوله و نصرت الدوله ترور [تروریست] تهیه کرده بودند و ترورهاي آنها هم مثل حسین فشنگچی و غیره گیر
افتاده بودند، خود دولت به مساعدت ویستادهل که آنها را به جهت رد گم کردن میگیرد و میگریزاند به آنها دستور میدهد
بروند قلهک. بعد از شدت تقلب و گول زدن عامه که دولت چقدر با ترورها ضد است و خودش ترور ندارد سوار میفرستد، از آن
طرف آنها را از قلهک میگریزاند. از آن طرف عدهاي آژان که عقب آنها مأمور میکند آژانهایی میفرستد که صرفنظر از
آنها بکند. تمام اینها حقهبازي است.
تمام دروغ میگویند
بعد از دکان آقا سید جواد بلند شده مقارن مغرب به میدان توپخانه و چراغگاز رفته، مقوم الملک، شیخ ابو القاسم شیرازي، میرزا
زین العابدین جواهري رسیده قدري باهم از تشکیلات و خدمت آنها مذاکره شد، اگرچه میدانستم که آنچه میگویند دروغ است
و تمام همدست هستند. نزدیک پامنار میرزا حسین خان کمال السلطان صبا را دیده، گفت تازه آمدم. گفتم شنیدم شما فراري و
پنهان بودهاید، چطور تامین حاصل کردهاید و آمدید؟ گفت من فرار نکرده بودم و تأمین هم از جایی نگرفتهام. من رفته بودم سر
ملک رعیتی خودم و محصول خودم را جمع و حالا آمدهام. من یقین کردم که تا تأمین نگرفته باشد و طوق اطاعت و عبودیت و
خدمت آقایان دولت جدید را قبول نکرده باشد نیامده.
ص: 481
صحبت اعدامهاي دیگر
بعد مقوم با او مانده و من با میرزا زین العابدین صحبتکنان بهطرف سرچشمه رفتیم. در بین میرزا زین العابدین گفت شنیدم اجزاء
که باید وقت دار زدن حاضر باشند فردا آنها را خبر کردهاند. پرسیدم که فهمیدي چه شخصی را به دار میزنند؟ گفت نفهمیدم.
صفحه 420 از 655
خیلی متوحش شدم که مبادا باز مظلومی آزادیخواه را به دار زنند. بعد میرزا زین العابدین به خانهاش. من هم یک از شب به خانه
مشیر اکرم. آنجا نبود. به منزل معتمد الدوله که صبح به منزل من آمده بود و من نبودم براي اینکه ببینم شاید کاري به من داشته
رفتم. میخواست به دروازه قزوین بیاید، تلگرافی هم به تکه امام به مباشر اغلان تپه زد که جنس او را حمل به شهر نماید و اظهار
داشت که قریب بیست، سی خروار جنس مرا که به شهر آورده بودم دولت فرستاد که به نانواها داده از قرار خرواري سی و شش
تومان.
تله حکومتی براي معتمد الدوله
ساعت دو و نیم از شب سوار درشکه شده رو به دروازه قزوین، در بین صحبت اینکه شاید مرا به کمره بفرستند که هم ملاحظه
سفارشات سپهدار که در حق من به وثوق الدوله کرده و اینکه مرا جلو [ي] چک امیر مفخم و بختیاريها بیندازند تا عداوت
خودشان را به لباس دوستی نموده باشند. بعد قرار شد فردا عصر تا دو به غروب اگر بتوانند تشریف بیاورند منزل بنده، قدري
صحبت نماییم. بعد ایشان رفته، من هم از خیابان ارامنه به خانه. ساعت سه از شب، شام قلیه بادمجان خورده، قدري هم تب داشتم.
بعد خوابیدیم.
ونیزلوس ایران
چهارشنبه 27 ذیقعده.- صبح با مختصر تبی بعد از چایی برحسب وعده به منزل آقا میر سید محمد طباطبایی همدانی رفته، شمهاي از
اقدامات به ذلت اعدامکن انگلیسیها که نقشه آنها را اولیاي امور ونیزلوس ایران، وثوق الدوله یونان مشغول طراحی است [مورد
صحبت واقع شد] که در آتیه همه ایرانی را از گرسنگی اسیر مرگ ذلیلانه و تمکین خصم اجنبی بیشرفانه خواهد نمود، آنکه در
شهر همدان گندم را هرکس به شهر بیاورد از قرار خرواري سی تومان و جو را
ص: 482
خرواري بیست و پنج تومان به قوه انگلیسیها خریداري مینمایند و در خارج شهر فرستادهاند از قرار پنجاه و چهل تومان میخرند.
این باعث شده که هیچ ملّاکی جنس به شهر نیاورد. خریدارهاي متفرقه هم که براي قوت شخصی جنس بیاورند و در خارج شهر
چهل پنجاه تومان خریداري نمایند در شهر از دست آنها بیرون میآورند. در طهران هم همین قسم؛ از خارج آذري از قرار چهل و
پنج بالاتر گندم را میخرد ولی در شهر گندم هرکس بیاورد به اسم اینکه مردم نان امروزه ندارند، گندم او را سی و شش تومان
میخرند، یا اگر شخص قوي باشد میگویند گندم را بده و هرهفته بیا پنجاه من از گندم دیگران که میآورند خریداري کن. حالا
چهل پنجاه من به جهت یک هفته خودت قناعت کن. ملاك و محتکر که ابدا جنس خود را به شهر نمیآورد که به سی و شش
تومان بفروشد و حال آنکه در خارج چهل پنجاه تومان از او میخرند. منجمله قزوین که در شهر اعلان کردهاند از قرار بیست
تومان گندم را بیشتر دادوستد نکنند، قسمی میشود که گندمها در خارج شهرها به انبار طرفداران اجنبی جمع و در خود شهرها ابدا
جنس نخواهد آمد. آنوقت چه حالی مردمان شهر خواهند داشت و قسمی نقشه ریخته شده که تخمکاري هم براي سال آتیه
نخواهد شد.
سابقه اختلافات امیر ارفع و پدرش
تلگرافی هم آقاي طباطبائی از همدان در این خصوص که شهر جنس به این قیمت و در خارج به این قیمت است داشتند. بعد
مذاکره امیر ارفع و قضیه جدید آنکه، مرحوم امیرنظام به واسطه اینکه امیر ارفع خودسر و یاغیگري به پدر خود داشت و یک سال
صفحه 421 از 655
قبل از فوت پدرش رفت به همدان و قریب سه هزار تومان از دهات پدرش چپاول کرد، امیرنظام هم به توسط دولت از طهران
خطاب به ماژور محمد تقی خان که پسرش را گرفته حبس نماید. ماژور هم همین کار را کرد تا آنکه آقاي طباطبائی ضامن و از
حبس خارجش نمود. امیرنظام که رفت همدان، فرمانفرما هم حاکم کرمانشاه شد، در همدان دید امیرنظام مشغول است که همه
اموالش را به دو پسر دیگرش صلح و امیر ارفع را محروم نماید.
فرمانفرما به اصرار وادار کرد که چند پارچه املاك قریب صد هزار تومان ملک هم به او بدهد. او هم قبول و یک ده که گنبد نو
باشد در جزو آن دهات که
ص: 483
هشتصد نهصد خروار محصول و پنجاه هزار تومان اقلا قیمت او است.
بعد از فوت امیرنظام آن دو پسر دیگر، باز رعایتا در حق برادر گفتند ما از خودمان هم به شما مساعدت میکنیم و پنج شش ده با
مقدار چهل هزار تومان به تو میدهیم که برادر ما هستی، ما تو را مساعدت نموده باشیم. بعد اولیاي رنود دور آن احمق را گرفته
لاینقطع پول به او قرض میدادند و دهات او را گرو برمیداشتند و بناي معارضه و مجادله که این مصالحه امیرنظام غلط بود و این
مصالحه خودم هم توریه و براي اثبات حقم بود.
مدتی این زد و خوردها میشد تا آنکه در شش هفت ماه قبل زمزمه اینکه امیرنظام در هزار و سیصد و بیست و هشت، عمده املاك
خودش را به امیر ارفع صلح کرده و کمی دیگر را به آن دو پسر دیگر و مصالحهنامه سه نسخه بود به مهر علماي طهران از قبیل آقا
سید عبد الله، آقا ریحان الله، حاج میرزا ابو طالب و چند نفر از علماي دیگر که مردهاند رسیده و یک نسخه آن مصالحهنامه هم به
تمبر عدلیه رسانده و آن سه نسخه را امیرنظام نزد یک دخترش امانت و چون امیرنظام از امیر ارفع دلتنگ شد و آن نسخه مصالحه
تمبردار را از دخترش گرفت و آن دو نسخه نزد او مانده بود حالا آن خواهران دو نسخه دیگر را به امیر ارفع داده که در حاشیه آن
هم نوشته شده سه نسخه است.
کشف سندسازي امیر ارفع به مساعدت فتح السلطنه و حمایت ممتاز الدوله و مستشار الدوله و صمصام السلطنه
یک سید حسین اصفهانی را هم امیر ارفع وکیل نموده که در عدلیه مشغول محاکمه شدند و به قوه پول، خانه و اثاثیه، امیرنظام را در
طهران توقیف کردند.
امیرنظام وکیلش در طهران با طرف هرچه خواست طرفیت نماید به قوه محاکم و روساء مغلوب میشد. مصالحهنامه را که دیده بود
ادعاي جعلیت کرد، آنها رد نمودند، منجمله در ثبت مرحوم آقایان طهران از دستگاه میر سید محمد بهبهانی، محررش نوشته شد
که در ثبت مرحوم آقا بود. همچنین در ثبت دو سه نفر دیگر به زحمات زیاد محررین گفتند پیدا شده ثبت حاج میرزا ابو طالب
زنجانی گفتند بعد از فوتش کتابچههاي ثبت را با کتابخانهاش به زنجان بردند. بنا شد یک نفر انتخاب شود که برود زنجان تحقیق
نماید. قرعه فال را به نام شیخ
ص: 484
موسی در عدلیه که از بستگان صمصام السلطنه است تهیه دیدند و اغلب این مطالب در کابینه صمصام و ممتاز الدوله و مستشار
الدوله بوده است که با فتح السلطنه مساعد و مأنوس و اسباب معاونت جنگ او هم در اواخر آن کابینه فراهم آمد به قوه پولهاي
امیر ارفع که املاك خودش را میفروخت و رهن میگذاشت.
کارکرد محدود پولهاي امیر ارفع
صفحه 422 از 655
اگرچه دو هزار و پانصد تومان هم فتح السلطنه تومانی پنج شاهی قرض کرد براي رد گم کردن مردم بود و الا پولهاي امیر ارفع
خیلی جاها رفته و کار کرده است. تا اواخر که بنا شد شیخ موسی برود، پولهاي امیر ارفع ته کشید و رفتن شیخ موسی سست شد
که مبادا پولی که به او باید داده شود نتواند و طرف پول بیشتري به او بدهد و او حقیقت واقع را بگوید تا اینکه کابینه وثوق الدوله
در این یکماهه روي کار آمد. بعد طرفداران امیر ارفع گفتند خود مصالحهنامه را میان میگذاریم و پنج نفر انتخاب میکنیم براي
قطع دعوا. امیر ارفع و فتح السلطنه و وکیلش هم قدري سست کردند. باوجود اینکه برادرها میگفتند برادر این کار را نکن، خودت
را تمام میکنی و شارلاتانها همه هستی تو را به باد میدهند. ما خودمان هرچه لازم داري به تو میدهیم.
کشف تقلب
او قبول نمیکرد و میگفت دو میلیون حق من است تا آنکه در وزارت نصرت الدوله کشف شد که تمبر عدلیه ساختهاي شده. هفته
قبل میرزا محمد گلپایگانی با رنگ پریده آمد به ثبت اسناد و کتابچههاي متعدد ثبت تمبر را که از سنه سیصد و بیست هشت بود
تمام ورقورق کرد، در یک کتابچه درج شده بود اما به تدبیر. و الحاقی او هم معلوم میشد خاصه با آنکه در کتابچههاي دیگر هم
که باید ثبت بشود، ثبت نبود. آقا میرزا محمد تمام کتابچههاي متعلق به آن سنه را پیچیده و سر آن را مهر و لاك نمود و بعد در
هیئت مشاوره عدلیه مذاکراتی شده که تفصیل جزئیات معلوم نیست و امیر ارفع را عدلیه توقیف و حبس نمود که استنطاقاتی بشود.
ص: 485
این است حال و روز ما
این است حال علماي ماها که ثبت هرچیز که معامله او را نکرده باشند ممکن است از آنها تصدیق و محررین آنها صحت وقوع
آنها را بنویسند.
و این است حال وزراي ما و روساي عدلیه و ممتاز الدوله که رییس عدلیه بود و مستشار الدوله که حمایت از فتح السلطنه میکرده
و به واسطه پولهاي امیر ارفع که فتح السلطنه ولایت او را داشته جلب وزراء، روساي ادارات، دوایر دولتی، ثبت اسناد، محررین علما
و آقازادههاي آنها را مینماید. این یک فقره کشفی که نمودند به واسطه رقابت و عداوت کابینه جدید با کابینه عتیق و به واسطه
تمام شدن پول امیر ارفع و داشتن امیرنظام پولهاي گزاف.
اگر حقی معلوم و غالب شود نه به واسطه حقیقت است، بلکه به واسطه اغراض است.
توسل صمصام به رمال در عزل که چه کند
بعد طباطبایی مذکور از حماقت صمصام داشت که بعد از انفصال از کابینه و آمدن وثوق الدوله میرزا علی جان نامی است کلاهی
و رمال که همه وزرا اعتقاد به رمل او دارند. صمصام او را خواسته بود که چطور است سوارهاي خودم را وادارم که طرق و شوارع
را ناامن و مغشوش و مال التجارهها را ببرند که از شدت ناامن بلکه مجددا خودم را براي امنیت رییس الوزرا نمایند، رمل مساعدت
نکرده بود و عاقبت وخیمی را براي او نشان داده بود. این است مرتبه افکار و عقول اولیاي امور. این است که ما مردم باید به ذلت و
خواري نیست شویم.
وقتی که روسا و زمامداران و وزراي ما وثوق الدوله، نصرت الدوله، مستشار «. اذا کان العذاب دلیل قوم فیهدیهم سبیل الهالکین »
الدوله، ممتاز الدوله، مشاور الممالک، مشیر الدوله، مؤتمن الملک، صمصام السلطنه، سپهسالار، مشار الملک، مشاور السلطنه و ...
الی آخر [باشند] که همه فقط شهوترانی و غرضرانی و ضدیت با اشخاص و دستهبندي [میکنند] این مردم همه هرچند نفر پارتی
صفحه 423 از 655
«. الویل ثم الویل لنا » هریک از آنها و آنها را تیول خود بکنند، مردم عامه هم فقط به نانی قانع و به نبودنش عاجز. چه خواهد شد
ص: 486
افتراء جدید اقتدار
بعد از دو ساعتی از خانه طباطبایی بلند شده به جهت شوربا، گوشت خریده به خانه آمدم دیدم آقاي معاون السلطنه و آقا میرزا
اسماعیل تنکابنی مدتی بود تشریف آورده و نشسته بودند و منتظر من بودند. آقا میرزا اسماعیل فقط احوال پرسی آمده بود یا
نمیدانم کاري داشت و به واسطه معاون السلطنه اظهار نکرد و رفت. بعد آقاي معاون السلطنه اظهار کرد که اقتدار الدوله شهرت
میدهد و داده که مساوات کاغذي به کمرهاي نوشته بود و به دست تیمور قناد کرمانشاهی که رسیده بود که او براي کمرهاي
بفرستد. او باز کرده بود. مساوات نوشته بود که مبادا بگذاري تشکیلات بشود. کمرهاي از این جهت مانع و ضد تشکیلات است.
خودش قابل « ما فرحنا بابلیس کیف باولاده » ؛ گفتم آقاي اقتدار در دسایس و افترا و جعل دروغ بااقتدار است، قابل اعتنا نیست
نیست، چه حرفهاي مجعولش. بعد گفت یکی از کرمانیها رفیق رفعت الدوله و مؤید الاسلام چند روز قبل رفته بود منزل نصرت
الدوله که متوسل شوم تأمین مرا که به کرمان بروم فراهم نمایند. خواستم توي خلوت بروم گفتند نمیشود. بعد آمدم بیرون دیدم
تدین، صدرایی، ملک الشعراء و نجات آمدند بیرون. من به آنها سلام و تعارف نمودم. بازگفت افجهاي یک ده در ساوه از میرزا
عبد الله خان و حاج میرزا فتح الله خان برادر میرزا رضاي گرکانی اجاره کرده و شیخ عبد العلی را همراه برداشته رفت به ساوه. بعد
از حرارتهاي زیاد و دلسوزي، معاون السلطنه چارهجویی از من نمود.
یا فداکاري ایرانی و یا تسلیم به اجانب
گفتم یا باید فداکاري در جمعیت ایرانی پیدا شود یا تسلیم به میل اجانب. و الا دیگر علاجی براي خروج از قحطی و مردن و
گرسنگی نخواهد بود، و لیکن فداکاري ممکن نیست چه که مردمان فداکار ندارند و اگر باشند من نمیشناسم.
بعد گفت خوب است چند نفري بنشینیم. گفتم من با کسی مربوط نیستم. گفت شیخ عابدین، شیخ حسین، شیخ ابو طالب. گفتم
فاسد نیستند، بد نیست. گفت منوچهر خان، محسن میرزا. گفتم من آنها را مظنونم، چه که من به آنها شخصا کاري نکردم و به
عامه هم خیانت نکردم و خود آنها هم میدانند. معذلک به من
ص: 487
خیلی فحاشی و بدگویی کردند. من حدس میزنم بیچارهها به جهت معاش که نداشتند این ماموریت را از غیر قبول کردند. منوچهر
خان شنیدهام خیلی مفتّن و دوبههمزن. گفت مثل پرویز به نظر میآید. گفتم پرویز خام است. بعد گفت عین الممالک و مرآت
الممالک. گفتم من هنوز در آنها بدي سراغ نکردهام. گفت یکدفعه با چند نفر بنشینیم ببینیم چهکار باید کرد.
آه مادر لله و توسل به من
مطلب ناگفته ماند؛ وقتی که وارد خانه شدم دیدم دو زن در دالان توي خانه ما با بچههایمان نشسته، آنها را نشناختم؛ یکی پیرزنی
بود یکی هم کامل. گمان کردم از زنهایی که اغلب روزها از شدت پریشانی و فقر و فلاکت به یک آشنایی دور و به یک وسیله
میآیند که بدبختها از من کمک براي معاش خود تهیه نمایند. بعد بچههاي ما گفتند که مادر حسین لله و خواهرش است، آمده
است دست به دامن شما بشود که بلکه پسر و نوهاش که در نظمیه محبوسند شما خلاص نمایید. بعد قدري از بینانی دیدم مادره
مبهوت و گیج. نمیدانم از گرسنگی و بیمعاشی، حبس این پسر باقی و نوهاش را فراموش کرده یا از این دو، [به] جهت به دار زدن
صفحه 424 از 655
آن پسر جوانش حسین خان فراموش کرده یا از داغ سّیمی اولی را نمیفهمد. واقعا گریهام گرفت.
گفتم نمیخواهد شما دست به دامن من بشوید. خودم آنچه بتوانم کوشش مینمایم. گفت رفتم به محبس پسرم یا نوهام. گفت
بروید دست به دامن کمرهاي بشوید. گفتم به آنها بگویید اسم مرا نمیخواهد ببرید. من خودم بدون اینکه اسم مرا ببرید یا نبرید،
بخواهید یا نخواهید من دلم براي این قضیه واقعا به شماها کباب است. گفت نه، اسم شما را نبرد. دیدم ضعیفه خیال کرد که من
ترسیدم که اسم مرا در محبس برده، گفتم نه از جهت اینکه اسم مرا برده، من ترسی ندارم. خودم هم اگر فرصت باشد میروم
احوال آنها را میپرسم. غرضم این است که جدیت من به واسطه توسل و دست به دامن شدن شماها نیست.
بعد پرسیدم که چه وقت پسر و نوه خودت را دیدي؟ گفت همین دو سه روزه، پسرم در حبس نمره دو بود، به یک بردهاند و نوهام
را به مریضخانه نظمیه یا بهعکس. خیلی خوشحال شدم، چون شنیده بودم که این دو نفر را در باغشاه
ص: 488
تیرباران کردهاند. بعد خیلی دلداري به آنها نمودم و پرسیدم که نعش لله را خودتان دفن کردید یا نظمیه؟ گفت خودمان. گفتم
کجا؟ گفت امامزاده عبد الله بردیم اما آنجا به ما گفتند پنهان دفن کنید که اگر ما بروز دهیم او را از قبر بیرون میآورند و آتش
میزنند.
قساوت و شقاوت فوق الطاقه آقایان سران
ملاحظه نما؛ یک پیرزن سه پسر داشته باشد. یک پسرش در چهار ماه قبل به ناخوشی سختی تلف شود، یک پسرش آزادیخواه و
یک نفر که به اسم دیانت و سیاست سر سعادت جریان امور مسلمین بشود این جوان براي خدمت به نوع بشر و اطاعت حکم خدا و
سید بشر حضرت پیغمبر، مفسد بزرگی را بکشد یا اینکه به افتراي آنکه آقا محسن را کشته او را به جرم تروري و قتل نفس به دار
بزنند و یک پسر دیگرش را به جرم اینکه برادر حسین لله بود حبس نمایند و شهرت بدهند که او را هم میخواهند بکشند. یک نفر
پیرزن که با این صدمات نان ندارد که بخورد، کفیل ندارد که تکیهگاه معاش داشته باشد، کاري از دستش بر نمیآید. اینهمه
مصائب به او وارد شود، عوض تسلیت بگویند پسرت را مخفیا دفن بکن و الا او را از قبر بیرون میآورند آتش میزنند و از او چیز
بخواهند که بروز ندهند. یک زن کمعقل و بیشعور که این مصائب به او وارد شده چه خواهد بود؟ واقعا آنها را که دیدم و تفکر
به حال آنها نمودم بیاختیار گریهام گرفت. رفتم در مبال و خود را جلوگیري از گریه کردم که نزد معاون السلطنه و زنهاي
خودمان معلوم نکرده باشم که گریه بر من غالب شده آخ، افسوس، افسوس، اي ابن سعد سعید، اي شمر شریف، اي یزید بعید از
دادرسی ما. اي ونیزلوس یونان کجائید که شماها به این رذالت و به این قساوت سلوك نکردید به مادر لله و خواهرش.
ترس از قوز بالاي قوز
بچهها تکلیف کردند بمانید ناهار بخورید، نماندند. به عجز متوسل شده بودند که من براي آنها کاري بکنم. آن هم از جهت آنها
یا شبهه آنها بود که من شاید مورد الطاف وثوق الدوله هستم و آنکه اگر کاري بکنم مؤثر و مورد قبول رییس
ص: 489
الوزراء خواهد بود. شاید سرعت در قتل حسین لله به واسطه آن بود که من دو هفته قبل ناچارا به اصرار و اظهار بعضی که براي
معاش اطفال و عیالات محبوسین کاري بکنم رفتم که این بیچارهها را به قدري از بارهاي غصه و انبارهاي خوف و وحشت براي
عیالات آنها آقاي وثوق الدوله تهیه نموده که سالهاي دراز هرقدر بخورند تمامی ندارد نروم، میگویند: اعتنا نکرد و دوست و
آشناي دروغی بود. بروم میترسم یک قوز بالاي قوز فراهم بیاورم.
صفحه 425 از 655
جهت فراوانی نان امروز
بعد آقاي معاون السلطنه مقارن ناهار رفت. براي من شورباي ساده پخته بودند و مابقی را گوجهفرنگی زده بودند. احمد هم به
جهت اسماعیل آش با کوفته رب انار زده را برداشت و به مریضخانه برد. من هم قدري آش ساده با کوفته خورده، بیمزه به نظرم
آمد یک قاشق از آش گوجهفرنگی خورده، دیدم عجب لذیذ است. قدري دو آش را مخلوط خوردم. در این بین سرم درد گرفت
و تب مختصري آمد. نفهمیدم از آش گوجه بود یا از آتش حرص و غصه. خوابیدم. اما چه خوابی؟ بلند شده چایی خورده.
و نیز آقاي معاون السلطنه اظهار کرد که تشکیلیون گفتند که آن شب ما دعوت مجمع را نمودیم که معلوم شود کاندید کمرهاي که
آقا میرزا طاهر باشد او هم بر ضد کمرهاي است. بعد از خواب بلند شده چایی خورده دو به غروب بیرون آمده. امروز دکان
نانواییها نان فراوان بود به دو نکته؛ یکی آنکه در این چندروزه از شدت تنگی نان، خاصه دیشب هیجانی در مردم پیدا شده بود
که علنا زنها و مردم فحش به وثوق الدوله و انگلیسیها میدادند. براي تفرقه و انصراف مردم از هیجان و بلوا. دویم آنکه
کمیسیونی مرکب از میرزا رضاي گرکانی و تدین و دکتر حسن خان و نجات و میرزا سید عبد الله خان و میرزا عبد الله خان و چند
نفر دیگر از براي ارزاق تشکیل و تعلیمات لازمه به چند نفر داده شده بود که رأي بدهند اختیار نان و اداره کردن آن به دست
مولیتر بشود، به قسمی که تدین گفته بود علنا با فریاد، که ما ایرانیها همه دزد، طماع، رشوهخوار [هستیم] و هیچکار را نمیتوانیم
اداره نماییم. باید به دست خارجه اداره امور ما بشود و مولیتر بلجیکی خوب از عهده برمیآید.
ص: 490
تحبیبی از انگلیسیها
میرزا رضا هرچه به تدین اصرار و اظهار مینماید که معایب پلتیکی دارد، تدین و رفقایش اصرار براي صرفه صلاح به مولیتر رأي
میدهند و فقط مخالف میرزا رضا بود. مولیتر بلجیکی تابع اوامر انگلیس، البته تحبیبی از انگلیسیها در قلوب ایرانیها و طهرانیها
میشود که به مجرد اختیار امر نان با انگلیسیها و اسم آنها نان فراوان شد. حالا بعد به سرما چه خواهند آورد و کارهاي آذري هم
در این چندروزه که هم از دویست هزار تومان اعتبار دولت براي خرید گندم در خارج شهر به قیمت گزافی و سختگیري در
جنسها که به شهر وارد میشود و نرخ ارزان گذاشتن به آنها که جنس وارد نشود تا آنکه وقتی که به انگلیسیها بدهند همه مردم
«. لا یعلمها الا الراسخون فی علوم البریطانیا » راضی بشوند، همه نکته و لطیفه که
بعد به دکان آقا میرزا عباسقلی خان رفته، اظهار داشت که آقا نصر الله به شهر آمده بود و میگفت پریشب در حضرت عبد العظیم
خیلی گردش کردم شما را پیدا نکردم و ملک الشعراء به اعتماد برادر من گفته بود که چرا آقا نصر الله با من ضدیت میکند و از
من و سایر تشکیلیون بد میگوید. بعد صفر علی خان آدم صمصام السلطنه رسید که وعده شما را دو ساعت به ظهر مانده فردا به
صمصام دادم، او هم منتظر است که شما بروید. بعد اکبر آقاي تویسرکانی رسید باهم حرکت نمودیم.
حکمیت دردسر آفرین
در بین راه آقا میرزا داود خان رسید. گفت آقاي مستوفی به اصرار واداشت که در محکمه مبارزه مصدق السلطنه با فهیم الدوله و
ترجمان الدوله من هم یکی از حکمها و مصدقین باشم. فقط نتیجه این شد که ترجمان الدوله و فهیم الدوله که حالا طرف صحبت
با این کابینه واقع شدهاند باید طرف عداوت آنها واقع بشوم؛ مجازاتی که نیست و حالا من دچار اشکالات باید بشوم. یادم رفت
آنچه را که صبح از معاون السلطنه شنیده بودم که آقا میرزا داود خان حضور وثوق الدوله مشرف شده بود که من و برادرم میرزا
صفحه 426 از 655
حبیب الله خان از چاکران مخصوص حضرت اشرف خودمان را میدانیم.
ص: 491
بعد ایشان رفته جلو نقارهخانه به آقاي عین الممالک رسیده، ایشان به مساعدت با بنده از راه خیابان صحبتکنان آمده، به دکان
آقاي خلخالی رسیده، آقاي خلخالی فرمودند: عریضه من به شما نرسیده؟ عرض کردم تعلیقه سرکار را زیارت نکردهام و مطلب چه
بود؟ فرمودند شما را به جهت امري میخواهم صحبت نمایم. قرار شد فردا صبح اول دسته الی یک بنده بروم خدمتشان.
تفصیل دفن لله و رشید السلطان
بعد در بین خیابان به رضا قلی خان قورخانه رسیده گفت پریشب با جمعی در امامزاده عبد الله، هفته حسین خان و عبد الرحمن خان
رشید السلطان رفته بودیم. روز دوشنبه گذشته بعد از دار زدن آنها نعش آنها را با هزار زحمت تحصیل اجازه بردیم غسالخانه
حسنآباد. غسال بدون اجازه نمیشست. آمدیم تا اجازه از نظمیه گرفتیم پدرمان درآمد. بعد آژان فرستادند در کشته آنها که بعد
از شستن بدون معطلی باید ببرید فوري دفن نمایید. آنوقت هم مأمور تفتیش سرماها گذاشتند که تا موقع دفن با ما بود. کسی که
همراه نعش آمده بود من بودم و یک نفر دیگر. سنگ قبر براي آنها خواستند ببرند نظمیه مانع شد. حالا هم برادر لله در نظمیه که
حبس است ناخوش هم هست و شاید تلف هم بشود.
بعد اظهار کرد که یک نوشته تمام نمودیم و قریب هشتاد حوزه مهر نمودهاند که امروزه تشکیلات فرقه صلاح نیست. بعد
صحبتکنان از خیابان مریضخانه به دکان سید جواد کوزه فروش رسیده گفتم دیگر تحقیق از برادر لله معلوم شد که در نظمیه
حبس هست. بعد ساعت دو رسیدیم به خانه. عین الممالک، اظهار [کرد] خستگی درکنید.
رفتم چایی خورده، نیم ساعتی صحبت و خستگی در شد. بعد بلند شده به خانه آمده دیدم آقا سید رحمن و سید هادي از شهریار
آمده. پرسیدم کی از کمره آمدید؟ گفت بیست روز است [آمده] و امروز از شهریار آمدهایم، چون طلبی از شهریاريها داریم.
گفتند انگور شهر میآوریم و پول شماها [را] میدهیم.
میخواهیم پول را گرفته برات به کمره بگیریم. بعد شام نان و آش کوفته خوردیم. چایی هم خوردیم. احمد هم بعد، از بیرون آمد.
ص: 492
اردوي دولتی
یک اردوي آتریاد همدان یعنی قشون بریطانیا دیروز از طهران براي همدان و ملایر و تویسرکان و کرمانشاه با چهل و پنج شتر بار
پول حرکت کرد و امروز هم یک اردو ژاندارمري و سرباز با توپخانه از طهران بیرون رفت و اطراف طهران اردو زده که توپهاي
متعدد اردو بعد از مغرب صدایش متعدد به گوش اهل شهر رسید.
دست کشیدن مدرس از مساعدت با وثوق الدوله
معاون السلطنه امروز صبح گفت که مدرس از مساعدت با وثوق الدوله دست کشیده و کمکم با مخالفین او مأنوس شده؛ عمده
جهتش این است که منتظر بود وثوق الدوله او را وزیر عدلیه نماید، چون کله خودش را بالاتر از وثوق الدوله و سیاسیتر میداند و
.«1» وزارت به او نداد، خودش هم رویش نیامد، طرف هم اظهار نکرد و حال آنکه وزیر عدلیه در کرمانشاه شده بود
حالا با اینهمه طرفداري او از وثوق الدوله که بازي مسجد شاه و حضرت عبد العظیم را درآورد و به مقصود خود نرسید، حالا از
وثوق الدوله صرف مساعدت نموده است.
صفحه 427 از 655
شعبده دولتیان، استنطاق و محاکمه رئیس کمیسري نمره 4 براي بردن عبید الله بیک سفیر عثمانی
ساعت چهار و نیم از شب خوابیدیم. امروز غلامحسین خان رئیس کمیسري نمره 4 را جلب و محاکمه مینمایند که عبید الله افندي
را که انگلیسیها و فتح الدوله و سوارهایش آمده و از گذر دباغخانه گرفته بردند شماها اتومبیل و سوارها را نگرفتید. بالاخره
محکومش میکنند که باید بنویسی از غفلت من بود.
امان از شبههکاري و تقلب دولتیان. خودشان نقشه بردن عبید الله بیک را میریزند و کمیسري خبر ندارد از نقشه آنها، آنوقت این
قسم کارها میکنند براي شبههکاري به مردم که دولت از این قضیه بیخبر و بیمیل بود.
______________________________
1). اشاره به وزارت عدلیه مدرس در دولت موقتی نظام السلطنه. )
ص: 493
امتناع از حکمیت
چهارشنبه 28 ذیقعده.- صبح بعد از خواب آقا سید رحمن و آقا سید هادي را از آن حیاط به این حیاط گفتم آمدند چایی خورده،
آنها به میدان انگورفروشی، من هم به خانه خلخالی رفته ببینم چه فرمایشی دارند. اظهار داشتند که چون ترکه مرحوم حاج علی
باید تقسیم شود احمد آقا خیال دادن را ندارد و پرویز خیال آنکه هرچه قسمت او است گرفته شود. افجهاي میگوید من رضایت
خاطر احمد آقا را از دست نمیدهم و عیال افجهاي با برادرش احمد آقا رایگان است، راضی به منازعه با احمد آقا نمیشود. آقا
حبیب آقا با افجهاي است و آقا حسین آقا برادر دیگر احمد آقا با پرویز است و چون کار اینها بغرنج شده میخواهم اگر شما
بتوانید داخل این کار شوید. گفتم به صلاحبینی و خواهش فقط از من کار از پیش نمیرود و در سایر مطالب من اهل نیستم. گفت
من مقصودم این است که چون شما سابقه کامل از سی سال قبل با آنها دارید و مثل مساوات با آنها بودهاید شاید به صلاحبینی
بتوانید از پیش ببرید و اگر نرفت همت نمایید به قوه عدلیه و غیره رفع مناقصه و منازعه آنها بشود. گفتم از عهده بنده خارج و به
این کارها وارد نمیشوم.
شکراب شدن میانه خلخالی و تشکیلیون
بعد شمهاي از پاره شدن بین خودش و تشکیلیون نقل کرد که با من جدا طرف هستند. مؤتمن السلطنه پسپریروز که به معاونت
مالیه معرفی شد رسما رفتیم دیدنش. نجات و تدین رفتند قدري صحبت کردند. بعد مؤتمن السلطنه گفته بود یا ریاست وظایف یا
همین خالصه. بعد به من گفتند. من امتناع از محاکمات و وظایف نمودم. معلوم شد آقایان همهچیز را قطعی نمودهاند که چه
شخصی به چه شغل و خالصه را باز براي مقوم، که همه تشکیلیون استفاده نمایند.
ضدیت نجات و تدین با دخول بینش در کار
بعد مؤتمن السلطنه به آنها گفت میخواهم که در حق بینش مساعدتی بنمایم.
خواهش دارم که شماها حرف نزنید و مانع نباشید و از طرف من هم معلوم نشود که براي او کاري کردهام. نجات و تدین گفتند
نمیشود.
ص: 494
صفحه 428 از 655
مالیه کاشان به شرط وکالت جلیل الملک
بعد مذاکراتی شد که به سردار جنگ نوشته شود که در خصوص مالیه کاشان به آن شخص که شما مایل بودید داده میشود به
شرط آنکه آن شخص قول بدهد که براي وکالت جلیل الملک کار بکند. بعد من گله از نجات نمودم که چرا با من ضدیت
میکنید. گفتند ما به خیال آنکه شما مایل به محاکمات هستید. یک روز رفتم به اداره [روزنامه] ایران. دیدم یک صفحه مستوفی
الممالک را کاریکاتور کشیدهاند و اطرافش اسبها و تولهها و تازيها و زنهاي لخت. ملک اظهار نمود که این شخص میخواهد
ایران را با این دماغ اداره و آسوده و راحت نماید.؟ عماقریب این شخص با رفقایش دست به دامن وثوق الدوله میشوند که داخل
کار شوند. صبر کنید وقتی نزدیک که وثوق الدوله وجهه ملی پیدا نمود معلوم خواهد شد که سایرین هیچ لایق امري نیستند و
نبودهاند.
عثمانیها و تشکیلیون
بعد بیرون آمده تا درب نقارهخانه باهم. آقاي خلخالی به اداره، من هم عمو حسین را دیده، گفت نزد شیخ ابراهیم زنجانی بودم.
گفت عثمانیها با زنجانیها و انگلیسیها میجنگند و خیلی کار بر مردم زنجان از هرجهت سخت شده و عثمانیها، دمکراتها و
کمیته تبریز را دستگیر نمودهاند و اگر اینجا بیایند هم مسلکان ما را خواهند گرفت. گفتم آنجا که گرفتند هم مسلکان شما را
گرفتند. در اینجا هم، هم مسلکان شما را خواهند گرفت نه هم مسلکان ما را. گفت مگر ملک الشعراء از هم مسلکان شما نیست؟
گفتم خیر.
امیرنظام در حبس انگلیسیها
بعد سوار واگون شده به منزل سردار جنگ رفته، سید متولیباشی و ملک الشعراء و مشکوة الدوله و چند نفر دیگر بود [ند]. مذاکره
شد که در همدان چند هزار خروار گندم از امیرنظام، انگلیسیها سابق خریده بودند و حالا امیرنظام را در همدان حبس کردهاند که
جنسها را چرا فورا تحویل نمیدهی؟ چون امیرنظام به واسطه گران شدن جنس قدري تعلل و استنکاف کرده بود. ملک الشعراء
هم خیلی تمجید از مولیتر که رشوه نمیگیرد و نان بهتر از این خواهد شد بیان نمود.
ص: 495
فکر صمصام در توسل بینش
بعد یک به ظهر مانده به منزل صمصام السلطنه رفته، اندرون ناخوش و تبدار.
پیغام احوالپرسی دادم. با حال تب و زکام بیرون آمده رفتیم تالار بالا تنها نشسته صحبت نمودیم. در خصوص بینش صحبت نمود
که نوشتم اگر میخواهی برو پیش مرتضی قلی خان در کمره. خودش آنجا نرفت. گفتم چون حقوق میخواهد و به احتمال اینکه
شاید کابینه وثوق الدوله پنج شش ماه الی یک سال بیشتر طول بکشد. از این جهت بینش میخواهد قسمی بشود که طهران سرکار
خود بیاید. مؤتمن السلطنه را هم واسطه براي شفاعت نموده.
تقاضاي شهریه براي عیالات محبوسین از صمصام و سکوت او
بعد صحبت بدبختی و بیمعاشی کسان عماد و ارداقی و لله به میان آمد. گفت خود رشید السلطان بالله تنهاتنها آمدند من به آنها
صفحه 429 از 655
گفتم ویستادهل در کمین شما است تا او فکر شما را بهموقع اجرا نرسانده شما فکر گرفتار نشدن خود را بنمایید. بعد گفت پارسال
بهادر السلطنه به شمیران آمد و به خود من گفت که به شاه عرض نمایم که ما کمیته مجازات کمک شما هستیم. من هم به شاه
عرض نمودم. شاه گفته بود من هم تعقیب آنها را نمیکنم ولی آنها هم لازم نیست بگویند ما کمک شاه هستیم و خیلی تکذیب
از بهادر السلطنه نمود.
بعد من جهت بیمعاشی عیالات محبوسین عماد و ارداقی، مادر و خواهر مقتول حسین لله اظهار تألم فوق العاده نمودم که با اینهمه
مصائب، بیمعاش هم ماندهاند. خوب است تا فرجی از براي آنها نشده شما چند ماهی شهریه اگر بتوانید برسانید. چون روزگار به
آنها سخت گرفته که هیچکس به آنها اظهار آشنایی نمیکند. بعد اظهار تألم از پریشانی آنها نموده، لیکن به سکوت گذراند.
من هم تعقیب نکردم.
بعد گفت دیشب حسن حلاج براي تشکیلات آمده بود، من جواب دادم.
ناهار آوردند، دیدم اگر بخواهم ناهار نخورده به منزل بیایم پرخنک است. ناهار عالی چلوکباب و کره با مسماي بادمجان،
آبگوشت، آش، دوغ، گلابی، برانی.
خود صمصام حال نداشت و غذا نخورد. بنده خوردم.
ص: 496
حظّ صمصام از الغاي کاپیتولاسیون
بعد از ناهار بلافاصله صمصام آمد، مجددا رفتیم به صحبت اسقاط و الغاي معاهدات کاپیتالاسیون. خیلی حظّ داشت از این خدمت
به مملکت. واقعا هم جاي حظّ بوده است.
بعد از دو به غروب مانده بلند شده به منزل آمدم. مشغول چایی با خانه و آقا سید رحمن و آقا سید هادي شده، ساعت یک و نیم به
غروب مانده بیرون، درب دکان آقا میرزا عباسقلی خان، و آقا نصر الله حضرت عبد العظیمی آنجا بود.
قدري صحبت، بعد باهم سوار واگون، کوچه حرمت الدوله پیاده شدم و به منزل همشیره رفته، ده تومان وجه که خواسته بود به او
داده، آقا نصر الله هم در بین راه که سوار واگون بودیم گفت گندم به چهل و هفت تومان رسیده. بعد از خانه همشیره یک از شب
بیرون آمده در خیابان چراغبرق ناظم التجار و نایب عبد الله خان و آقا شیخ حسین گیوه فروش و آگاه میرفتند. قدري تعارف و
صحبت، بعد جدا شده به خط مستقیم، دو و نیم به خانه رسیده، با آقایان سید رحمن و سید هادي شام نان و آبگوشت خورده
خوابیدیم.
تقاضاي القاي محبت فهیم الدوله و مصدق السلطنه
جمعه 29 ذیقعده.- صبح بعد از خوردن چایی آقا سید رحمن و آقا سید هادي رفتند باغ انگوري که ببینند چهارپادارها آمده که
پول خودشان را بگیرند. بعد آقاي عین الممالک و بعد متین الدوله آمده مذاکره اینکه در این موقع که عناصر مختلفه ضدیتشان بد
است و اگر باهم خوب شوند شاید بتوانند کاري بکنند. لذا فهیم الدوله و مصدق السلطنه که بینشان در خصوص الغاي ضرر دولت
که طومانیانس در تحدید زده بود مبارزه و محاکمه واقع شد و براي دولت فایده نبخشید، نیر السلطان هم سابقا میان افتاده بود که
آنها را آشتی دهد و عقب افتاد، حالا خوب است شما نیر السلطان را ملاقات و او را در خیال پیش وادارید که مشغول شود، بلکه
این کدورت از میانه مرتفع شود. بنده گفتم از جهت اینکه دوستی و دشمنی آقایان باهم به جهت منافع مملکتی نبود و حالیه هم
ضدیت و موافقت آنها نه مضر و نه مفید به حال مملکت است فقط دو نفر که تأمین از هیچ جهت ندارند از این راه هم از مضرات
صفحه 430 از 655
هم خائف باشند. چرا
ص: 497
البته دوست شوند بهتر است. بنده از این جهت تصویب میکنم که آشتی شود بهتر است.
شایعات شهر
بعد آقاي مرآت الممالک آمده، شرحی از اطلاعات بیاصل و بااصل یعنی مسموعات و اینکه جمعی هستند براي صارم الدوله که
رییس الوزراء بشود کار میکنند. منجمله سید ضیاء. و اینکه نصرت الدوله هم خیلی کار میکند. دو وزیر خارجه که مفتاح
ریاست وزراء است. و اینکه در کابینه اصول پیچپیچ عمل میکند و در تحت ارادات سید ضیاء، تدین، نجات و دکتر حسن خان
کار میکنند و قصد وثوق الدوله عناصر متضاده که خودشان باهم ضدیت دارند آنها را باهم دوست نماید. تا یک به ظهر آقایان
بوده بعد رفتند. ما هم ناهار آبگوشت کلم و بادمجان و سیر و گوجهفرنگی داشته، آقا سید رحمن هم یک غربال انگور آورده بود،
ناهار خوردیم. شش تومان آقا سید رحمن و سه تومان آقا سید هادي به من دادند، حواله به کمره نمودم، آقاي سالار به آنها بدهد.
نوشته جعلی مصدق السلطنه براي مؤید همایون
شنیده شد که سابقا مصدق السلطنه و ظهیر السلطنه براي مؤید همایون برادر نظام السلطنه نوشته ساختگی جعل و درست نموده بودند
و نیز شنیده شد که میرزا محمد علی خان ثبت اسناد به واسطه ثبت محصول که در ثبت اسناد در خصوص مصالحهنامه امیر ارفع که
از امیرنظام از سنه 1328 ارائه داده بود محبوس و تبعید. کفیل [گرفته] مرخص. و مقتدر الوزاره نامی که در شعبه ثبت اسناد است
اظهار داشت که میرزا محمد علی خان چندي قبل پنجاه تومان به من داد که من این کار را بکنم. من گفتم تمبر میخواهد. این کار
سخت است. تو چه کار داري تو فقط بنویس دیگر کارت نباشد، سایر کارها بهعهده خود من و من این کار را کردم.
بعد از ناهار خوابیده، بعد چایی خورده بیرون رفتم. منزل آقا شیخ مهدي نجمآبادي ترحیم عیالش که دیروز به مرض سرطان که
یک سال مبتلا بود. بعد بیرون آمده قدري در خیابان شاهآباد و لالهزار [گردش کرده و] مقارن مغرب به
ص: 498
میدان توپخانه، بعد به خانه آقا شیخ ابو طالب [که] روضهخوانی داشت. بعد از اتمام روضه به منزل حاج جلال لشکر. اظهار داشت
آقا میرزا باقر خان [مستوفی] و رضا قلی خان از کمره آمده و به مشهد میروند، منزل حاج میرزا علی خان منزل دارند. قدري
صحبت، ساعت سه از شب به خانه آمده آقا سید رحمن و آقا سید هادي شام میخوردند. من هم شام آبگوشت و انگور خورده
خوابیدیم.
ضبط تریاك میرزا باقر خان
شنبه سلخ ذیقعده.- صبح بعد از چایی آقا سید رحمن و آقا سید هادي به شهریار رفته من هم مشغول تحریر نوشتجات به کمره و
غیره شده ناهار آبگوشت و نان پنیر و انگور خورده خوابیدم. عصر بلند شده چایی خورده بیرون به خانه حاج میرزا علی خان به
دیدن آقا میرزا باقر خان رفته، نبودند. با حاج میرزا علی خان مشغول صحبت. اظهار داشت سیصد و شصت مثقال تریاك آقا میرزا
باقر خان را در قم اداره تحدید به اسم اینکه باندرولش کهنه و از تریاك کنده شده [گرفته و ضبط کردهاند]. در قم قرار شد که به
اداره مرکزي بفرستند. حال در طهران تریاك ضبط و صد تومان هم جریمه میخواهند. حال آقا میرزا باقر با حاج جلال لشکر قصد
رسیدن خدمت سردار جنگ [را دارند] که او توسط نماید دیگر جریمه نگیرند، چون سردار جنگ یک همچو قضیه گرفتاري خود
صفحه 431 از 655
حاج جلال لشکر را سابقا اصلاح نمود.
شایعه بازگشت احسان الله خان به تهران
و نیز اظهار داشت که شنیدهام احسان الله خان آمده طهران. گفتم گمان نمیکنم و الا آدم سفیه [اي باید باشد] و حکما مبتلا خواهد
شد چون او، سید مرتضی و رشید السلطان و حسین خان هرچهار، حکم اعدام آنها را دادهاند و نیز تلگرافی به امضاي حسن نام از
طهران که هزار خروار جنس به انگلیسیها بدهند از بابت نسیه سفارت انگلیس محسوب خواهد شد و نیز محاسب الممالک
تلگرافات همه را که احتمال رمز معمولی باشد خاصه تلگرافات بختیاريها را سانسور و توقیف مینماید.
بعد مقارن غروب بیرون آمده از طرف خانه شیخ فضل الله به خیابان جبا
ص: 499
[جبه] خانه و شمس العماره و توپخانه و مریضخانه و امیریه. ساعت دو و نیم به خانه عین الممالک رفته اتفاقا مریضشان به بواسیر
دیدم. قدري نشسته عیادتی شد. صحبت سختی گندم به میان آمد و بدي اوضاع.
بعد ساعت سه بلند شده متین الدوله آمد که مصدق السلطنه مرا دید و گفت با فلانی خودم ملاقاتی بنمایم و شور در امر اصلاح با
فهیم الدوله که شد، آن وقت اقدام بشود. قرار شد فردا ساعت سه- چهار به غروب بیایند منزل. بعد به خانه آمده شام نان و
آبگوشت با بچهها خورده، عصر هم احمد قدري کباب کوبیده، سرگنجشگی با یکدانه نان به جهت شام و ناهار اسماعیل و چهار
تخممرغ براي صبح او به مریضخانه برده، او هم رسید و گفت مرا توي مریضخانه راه ندادند، بعد خوابیدیم.
خریداري یک مقرّ جدید براي قشون انگلیس
مسموع شد باغ مخبر الدوله را به دویست و پنجاه هزار تومان انگلیسیها خریده که مقر بعضی صاحبمنصبان خود قرار دهند. نیز
مشکوة که در مازندران رفته دولت حکم کرده که او را هم دستگیر نمایند. دو قاصد معجل رفته بود که او را خبر نموده خود را
مخفی نماید. نیز میرزا محمد علی خان ثبت اسناد چندي قبل یک قبض پنجاه تومان از میرزا باقر خان پدر میگیرد که از طرف فتح
السلطنه به او رسیده سی تومان به او میدهد، معلوم میشود که بیش از اینها پول به اسم میرزا باقر خان گرفته و نیز میرزا باقر خان
پدر و ثبت اسناد و فتح السلطنه جزو انجمن و دادیون شدهاند. رضا قلی خان قورخانه را میگفتند که یکدفعه برده بودندش دیگر
نرفته بود. و نیز مسموع شد که پریروز ابو الفتحزاده و منشیزاده را مغیث الدوله از سمنان بهسمت کلات حرکت دادند، خبر
تلگرافی است.